مصاحبه با دکتر ناصر فکوهی

 

 

علیه لمپنیسم روشنفکرانه

رسانه‌ها، فضای مجازی و آینده روشنفکری در گفت‌وگو با ناصر فکوهی

 

با گسترش رسانه‌های جدید و فراگیر شدن شبکه‌های مجازی این امکان برای روشنفکران نیز پدید آمده است که به صورت مستقیم و بی‌واسطه با مخاطبان‌شان ارتباط پیدا کنند. این ارتباط مستقیم و رویارو ضمن آنکه فرصت انتقال سریع و بی‌واسطه آخرین تلاش‌های روشنفکران به مخاطبان را فراهم آورده، این امکان را پدید آورده است که روشنفکران بتوانند نسبت به مسائل روز و آخرین وقایع و اتفاقات واکنش نشان بدهند. این ارتباط دوجانبه ضمن آنکه جنبه‌های مثبتی را در پی داشته، پیامدهای ناخواسته احتمالا منفی را نیز در بر داشته است. ناصر فکوهی، انسان‌شناس، چند سالی است که در کنار کار دانشگاهی و حضور فعال در حوزه عمومی، در عرصه مجازی نیز به طور جدی فعال است و مدیریت وبگاه پرمخاطب انسان‌شناسی و فرهنگ را برعهده داشته است. به همین مناسبت نزد او رفتیم و درباره تاثیر و تاثر رسانه‌های مجازی و شبکه‌های اجتماعی جدید در کار روشنفکری و روشنفکران گفت‌وگو کردیم.

 

به نظر شما با فراگیر شدن رسانه‌های جدید آیا می‌توان گفت که کارکرد روشنفکری و احیانا معنای آن تغییر کرده است؟

بحث بسیار بیشتر و عمیق‌تر از فراگیر شدن رسانه‌های جدید است؛ بحث، انقلاب اطلاعاتی است که در فاصله ١٩٨٠ تا ١٩٩٠ با گسترش رایانه‌های خانگی آغاز شد و با فراگیر شدن موتور‌های جست‌وجو و برنامه‌نویسی با دسترسی آزاد، به اوج خود رسید. انقلابی که مهم‌ترین پی‌آمدهای مادی و کاربردی‌اش، تلفن‌های همراه (در واقع رایانه‌های دستی) است که اکثر ما هر روز در کنار خود داریم و همه کارهای روزمره خود را با آنها انجام می‌دهیم. افزون بر این، امروز هر چه بیشتر از انقلاب آخری هم صحبت می‌شود که از سال‌های ٢٠١٠ آغاز شد و حاصل توسعه و رشد بیش از پیش موتورهای جست‌وجو و برنامه‌های موازی و همراه آنها بود و آن انقلاب هوش مصنوعی است که رفته‌رفته شاهد آن هستیم که در حال تعریف شدن به عنوان انقلابی مستقل از انقلاب اطلاعاتی دهه‌های ١٩٨٠ و ١٩٩٠ است. شاید گفته شود که فاصله این انقلاب با انقلاب قبلی بسیار کوتاه است و باید به آن پیوند بخورد. اما اولا کوتاه شدن فاصله دو انقلاب فناورانه کاملا منطقی است زیرا از انقلاب کشاورزی تا انقلاب صنعتی ده هزار سال و از انقلاب صنعتی تا انقلاب اطلاعاتی ١۵٠ تا ٢٠٠ سال فاصله بود و اینکه انقلاب اخیر با فاصله ١٠ تا ٢٠ ساله از انقلاب اطلاعاتی از راه برسد به نظرم کاملا روشن و در سیر تحول فناورانه قابل درک است. در این حال پاسخ پرسش شما نه‌تنها درباره تعریف، شکل و کارکرد روشنفکران بلکه درباره همه‌چیزهای دیگر، پاسخی مثبت و به‌شدت رادیکال است. در دنیایی که با هوش مصنوعی، برنامه‌های با دسترسی باز و انواع و اقسام نرم‌افزارها، بدافزارها و تغییر شدید معنای زمان و مکان یعنی از یک‌سو واکنش این دو مفهوم و از سوی دیگر فشردگی بی‌نهایت آنها در حال پدید آمدن و دگرگونی پیش چشمان ما است. هیچ چیز از تغییر مصون نمی‌ماند یا شاید بهتر باشد بگوییم هر چیزی یا هر کسی، هر نهاد و حکومتی، هر حرکت و اندیشه‌ای که نتواند خود را با این قدرت سهمگین همساز کند (نه اینکه لزوما و کاملا آن را بپذیرد، بلکه درکش کند و قواعد بازی را بپذیرد ولو اینکه بخواهد علیه‌اش بجنگد) بدون شک و تردید محکوم به فنا است. روشنفکری در جهانی که هم‌اکنون پیش روی ما است نه فقط دیگر هیچ شباهتی به روشنفکری قرن نوزدهم و ابتدای قرن بیستم ندارد، بلکه حتی در قالب روشنفکری برای مثال فرانسوی دهه‌های ١٩۶٠ تا ١٩٩٠ نیز قابل تعریف نیست. ما در موقعیتی کاملا جدید سیر می‌کنیم که با انفجار اطلاعات، پراکنش آنها، انبوهی شگفت انگیز از بی‌نهایت داده که هر ثانیه حجم آنها در ابعاد نجومی افرایش می‌یابد، روبه‌رو هستیم. چگونه باید این حجم از داده‌ها را دریافت کرد، درک و درونی و پردازش کرد و توانست دست‌کم امیدوار بود که به نتیجه‌ای منطقی و قابل استفاده رسید؟ این پرسش اساسی است که روشنفکران جدید باید از خود بپرسند. اگر بخواهم تمثیلی به کار ببرم می‌توانم موقعیت استادان شطرنج قرن نوزدهم و بیستم را مطرح کنم در برابر ربوت‌های شطرنج‌بازی که آن استادان هر چه سخت‌تر می‌توانند بر آنها غلبه کنند. و همین وضعیت، شک نکنیم، تا کمتر از ده، بیست یا سی سال دیگر در همه زمینه‌ها از علوم اجتماعی و انسانی گرفته تا حتی هنر و ادبیات به وجود می‌آید. مساله تحلیل انسانی موقعیت‌های اجتماعی، یا خلاقیت انسانی در ایجاد انواع هنری، از همین امروز نیز در رقابت با هوش مصنوعی قرار گرفته است. البته اگر انسان بتواند خود را با این شرایط سازگار و آن را به خوبی مدیریت کند، باز هم می‌تواند همواره از دستگاه‌هایی که خود ساخته جلوتر باشد وگرنه در این بازی خواهد باخت. یک دوربین موبایل و قابلیت‌هایی را که یک برنامه عکاسی به یک فرد تازه کار می‌دهد را در نظر بگیریم تا درک کنیم که امروز چگونه یک دستگاه می‌تواند آثاری خلق کند که در گذشته‌ای نه چندان دور یعنی بیست یا سی سال پیش تنها از یک هنرمند خلاق برمی‌آمد که عمری را در راه هنر خود گذاشته است. در روشنفکری نیز چنین است. از همین امروز می‌توانید در برنامه‌های گوناگون گوگل و برخی از دایره‌المعارف‌های الکترونیک پیشرفته، تحلیل‌های اجتماعی و سیاسی را بنا بر گفتمان و دیدگاه‌هایی که بخواهید و حتی ادبیات و سبک‌های نوشتاری که تمایل داشته باشید، سفارش بدهید. البه بسیاری از این برنامه‌ها هنوز در سطح آزمایشی هستند، اما هر کسی گمان کند که به صورت خودکار بشر در این مسابقه برنده است بی‌شک چیزی از تحول فناورانه درک نکرده. این بازی هم بسیار خطرناک و هم بسیار ظریف است. از این رو ظاهرا چاره‌ای نیست که با تصاویری چون روشنفکری به سبک به چشم داشتن عینک کلفت و سیگار بر لب و نگاه عمیق و کافه‌نشینی و تمام عناصر رمانتیسم روشنفکرانه انقلابی یا حتی محافظه‌کارانه باید با این گذشته‌ها وداع کنیم و خود را برای درک و درونی کردن و حضور در جهانی کاملا متفاوت آماده کنیم. چیزی که در سطح جهان تا اندازه‌ای در حال شکل گرفتن است و در جامعه ما اغلب «روشنفکران» مان هنوز حتی درکی دورادور هم از آن ندارند و در این «بوی کاغذ» و« لذت در دست گرفتن قلم» و «ورق زدن یک روزنامه» و نشستن در یک کافه و دامن زدن به بحث‌های بی‌پایان روشنفکرانه تا پاسی از شب هستند، اما این رومانتیسم متاسفانه هم‌اکنون هم تبدیل به نوعی ماده مخدر و افسون زده شده است اما تا چند سال آینده به امری مضحک بدل خواهد شد. چیزی در ردیف فیلم‌های فضایی سال‌های دهه ١٩۵٠، وقتی امروز تماشای‌شان می‌کنیم.

آیا شما از مدافعان حضور روشنفکران در شبکه‌های اجتماعی هستید یا خیر؟

البته. من خود جزو کسانی هستم که دست‌کم بیش از ده سال است درگیر شبکه‌های اجتماعی و شیوه‌های جدید اندیشیدن و رابطه متفاوت با زمان و مکان متفاوت شده‌ام. اما درگیر شدن و مشارکت در شبکه‌های اجتماعی به شیوه‌ای که برخی روشنفکران و بسیاری از جوانان ما درگیرش هستند، به شیوه‌ای کاملا سنتی انجام می‌گیرد و این به نظر من حضور در شبکه‌های اجتماعی و اینترنتی نیست. نگاهی به صفحات فیس‌بوک و اینستاگرام و توییتر روشنفکرا‌ن‌مان بیندازید، متوجه می‌شوید که نه فقط زیاد تفاوتی با حرف‌هایی که قبلا در محافل خانگی در کافه‌ها می‌زدند، ندارد بلکه از این هم بدتر حرف‌هایی بسیار ابتدایی‌تر و فحاشی‌ها و به‌هم‌پریدن‌ها و اظهارنظرهای ابلهانه و خود بزرگ بینی در آنها اوج می‌زند. نوعی «نفهمی» عمیق و «بلاهت» ریشه‌دار که انسان را نومید می‌کند به خصوص وقتی می‌بینیم که در کنار برخی روشنفکران قدیمی‌تر، بسیاری از نویسندگان جوان هستند؛ جوانانی که حتی فحش‌دادن‌های‌شان اندوهبار و مضحک و خسته‌کننده است، یعنی نشان‌دهنده ناآگاهی‌شان از خود و از جهان و از کسی که به او فحش می‌دهند و از موضوعی که برای آن فحش می‌دهند، است. این ناآگاهی عمیق و گسترده بزرگ‌ترین ضعف ما است. بنابراین من طرفدار حضور به هر قیمتی در شبکه نیستم. شاید بهتر باشد بسیاری از آدم‌هایی که امروز در شبکه حاضرند، دوباره قلم و کاغذ به دست بگیرند و از اول شروع کنند به تمرین خطاطی و نوشتاری متعارف و سپس وارد جهانی شوند که واقعا هیچ چیز از آن نمی‌فهمند و نمی‌توانند با آن رابطه برقرار کنند متاسفانه می‌توان قیافه و حرکاتی به‌شدت و به ظاهر «مدرن» داشت و در مغز و روان و ذهنیت عمیق خود بسیار عقب مانده بود. این چیزی است که اغلب شاهدش هستیم. در این معنا فکر می‌کنم اگر دست‌کم این‌گونه روشنفکران و مریدان‌شان در شبکه مشارکت نکنند بهتر باشد. اما اگر با درک جهان به این میدان بیایند، بدون شک کاری بسیار مناسب و مفید برای خود و جامعه شان کرده‌اند.

آیا به نظر شما با فراگیر شدن این رسانه‌ها و امکان طرح دیدگاه‌ها و نظرات از سوی همگان می‌توان گفت که روشنفکران آن مرجعیت سابق خود را از دست داده‌اند؟

بدون تردید چنین است. اما بستگی دارد که ما از چه میدانی صحبت می‌کنیم. وقتی گروهی از افرادی که نقطه مشترک‌شان در نادانی و خود بزرگ بینی و توهم است، دور هم جمع شوند و حرف‌هایی بزنند که از یکدیگر راضی باشند، اصولا متوجه آسیب‌پذیر بودن موقعیت نمی‌شوند. وضعیت کنونی شبکه‌های اجتماعی ما چیزی است شبیه به یک تیمارستان روانی، چیزی که به گونه‌ای دیگر در محیط فکری و روشنفکری و تولید محصولات ادبی و هنری و اجتماعی نیز با شدت و ضعف‌ها و با بسیاری استثناها با آن روبه‌رو هستیم. آدم‌هایی خودشیفته که حرف‌هایی بی‌ربط می‌زنند بسیار به یکدیگر یورش می‌برند، اظهارفضل‌های بلاهت‌آمیز می‌کنند. راجع به چیزهایی حرف می‌زنند که چیزی از آنها نمی‌دانند، دچار بیماری لمپنیسم روشنفکرانه، خودنمایی و تازه به دوران رسیدگی فرهنگی هستند. آدم‌هایی که مثل عقب‌افتاده‌ها می‌خواهند به هم ثابت کنند کدام‌شان بیشتر زبان بلد هستند یا بیشتر این و آن فیلسوف و نویسنده را خوانده‌اند: نوعی اشرافیت بدون شرف، نوعی دانشمندی بدون دانش، نوعی برازندگی مضحک و البته تراژیک. اینکه همگان بتوانند اظهارنظر کنند، یک موقعیت بالقوه فناورانه است. اما اینکه همه فراتر از فناوری بتوانند درک و توان و فرهنگ چنین کاری را داشته باشند یک دستاورد فرهنگی است که نیاز به عمر و تمرین و روابطی با جهان و با اندیشه دارد که متاسفانه فناوری نمی‌تواند به سادگی آن را برای انسان‌ها فراهم کند و فراهم کردن آنها امروز برای هوش مصنوعی و ربوت‌ها ساده‌تر از بسیاری از انسان‌ها است. در یک کلام مرجعیت روشنفکرانه امروز به معنای پیشین خود دیگر وجود ندارد. سلسله مراتب‌ها و مرزها یک به یک فرو می‌ریزند و باید انسان‌های مختلف را در حوزه‌های مختلف به رسمیت شمرد و برای انسان‌ها نه بر اساس موقعیت‌های‌شان بلکه بر اساس قابلیت عملی استفاده از نظرات‌شان در نظام‌های اجتماعی اهمیت قائل شد و دوران قهرمان‌پروری و قهرمان‌سازی و «ارباب اندیشه» بودن و خودبزرگ‌بینی و مرید و مرادی به سر رسیده است و اگر شاهد چنین فرآیندهایی در جهان سوم هستیم دقیقا به دلیل همین جهان سومی بودنش است یعنی عدم توانایی به رسیدن به مدرنیته. این لزوما ربطی به رسانه‌ها و رسانه‌ای شدن و مسائل مربوط به شبکه ندارد. اما شبکه و فناوری جدید روندی را که از پیش آغاز شده بود تشدید کرده و خواهد کرد.

به نظر شما پیامدهای مثبت و قابل دفاع و حتی ترغیب‌کننده حضور روشنفکران در این فضاها چیست؟

اگر ما دقیقا جهان جدید را بفهمیم متوجه خواهیم شد که شبکه‌ها و نظام‌های الکترونیک شکل جدیدی هستند که باید خود را با آن انطباق دهیم. این پرسش درست مثل آن است که در سال‌های دهه ١٩٩٠ یعنی مثلا حدود بیست سال پیش می‌پرسیدیم چه ضرورتی دارد که ما از ابزارهایی چون موتورهای جست‌وجو، بانک داده‌ها و طبقه‌بندی‌های الکترونیک استفاده کنیم و چرا باید روشنفکران وارد این منطق بشوند که این ابزارها را در کار خود در نظر بگیرند. امروز هم به دور از شبکه و بیرون از شبکه نمی‌توان رابطه‌ای با جهان واقعی داشت. در این سخن تناقضی وجود ندارد. معنی این حرف آن نیست که جهان واقعی امروز صرفا در شبکه است اما راه رسیدن به جهان واقعی در بسیاری از موارد (و البته نه همه موارد) از شبکه می‌گذرد. البته می‌توان همواره به نسبت‌های مختلفی از نوعی رومانتیسم و تمایل به باقی ماندن صرف در جهان سخن گفت. می‌توان هنوز شاید تا ده‌ها سال دیگر «روزنامه» را صرفا روزنامه‌ای با قطع و اندازه و کاغذ و شکل و شمایل خاصی دانست و از خواندن آن به شیوه‌های پیشین لذت برد. اما رفته‌رفته اینها به نوعی رومانتیسم تبدیل می‌شوند که جنبه زیبایی‌شناسانه دارند اما جنبه عملی ندارند. روشنفکری که امروز در جریان معنا، مفاهیم، تغییرات و مباحثی که در جهان می‌گذرد نباشد را من نمی‌توانم یک روشنفکر بدانم. برای این کار نیاز به گروهی از ابزارها، نیاز به حداقلی از سواد رسانه‌ای، نیاز به دانستن و استفاده از زبان‌های بین‌المللی، نیاز به داشتن سرمایه اجتماعی و فرهنگی نسبتا بالا و بسیاری دیگر از مهارت‌ها هست که بخش بزرگی از آنها امروز صرفا روی شبکه‌های مجازی قرار دارد. اما باز هم تکرار می‌کنم حضور روی شبکه به خودی خود گویای درک شبکه نیست کما اینکه می‌توان سوار بر بهترین و ایمن‌ترین خودروهای جهان شد و چون دیوانگان رانندگی کرد و جان خود و دیگران را به خطر انداخت. این تقریبا همان کاری است که می‌بینیم روشنفکران ما می‌کنند وقتی بر صفحات شبکه حاضر می‌شوند و به جای استفاده از امکانات بی‌نهایتی که این صفحات در اختیارشان می‌گذارد به یکدیگر فحاشی کنند.

آیا در جوامع دیگر دنیا به خصوص جوامع توسعه‌یافته نیز روشنفکران حضوری اینچنینی در فضاهای مجازی دارند؟

اگر منظورتان حضوری موثر و فراگیر است بله بدون شک. امروز جریان‌های فکری جدید عموما از طریق شبکه‌هایی که گروه‌های کمابیش بزرگ یا کوچک را نمایندگی می‌کنند عبور می‌کنند. نمونه‌های زیادی را می‌توان در این زمینه‌ها مثال زد از برنامه‌هایی که گوگل برای خواندن و به اشتراک گذاشتن کتاب‌های مورد علاقه ایجاد کرده تا برنامه‌های مشابهی که روی شبکه‌های فروش کتاب مثل آمازون می‌بینیم. اما به همین صورت ما شبکه‌های مختلف تخصصی داریم که افراد در آنها عضو می‌شوند و به صورت‌های مختلف با یکدیگر در تماس و مبادله فکری قرار می‌گیرند. اکثر متفکران مهم گذشته یا امروز دارای صفحاتی هستند که محلی برای مبادله فکری است و نسل جدید دائره‌المعارف‌ها مثل ویکی‌پدیا را می‌توان مثال زد که در آنها حتی کار پژوهشی و علمی به کاری جمعی تبدیل شده است که در همفکری و همکاری بین صدها هزار و گاه میلیون‌ها انسان انجام می‌گیرد. شبکه‌های اجتماعی کنش اجتماعی و فعالیت‌های مدنی بین‌المللی گاه شامل چند ده میلیون نفر می‌شود که بر واقعیت‌های زندگی در حوزه‌های سیاسی و اجتماعی و فرهنگی تاثیر‌گزاری می‌کنند. تقریبا تمام مراکز فرهنگی و موزه‌ها دارای سایت‌های خاص خود هستند که امکان بازدید و مبادله فکری به استفاده‌کنندگان خود می‌دهند و افزون بر این میلیون‌ها نشریه تخصصی و عمومی به ده‌ها زبان فعال هستند که کار فکری از خلال آنها انجام می‌گیرد. اما در همه اینها یک امر مسلم وجود دارد و آن اینکه شیوه‌ها و روش‌های «صاحب فکر» بودن و شدن و سلسله مراتبی کردن آدم‌ها و روابط و برخوردهای تحقیرآمیز انسان‌ها برای آنکه سواد یا دانش خود را به رخ یکدیگر بکشند، وجود ندارد. ما متاسفانه از این لحاظ بسیار عقب هستیم. شاید به همین دلیل باشد که غنای شبکه اجتماعی از نظر ما در چند شبکه نظیر فیس‌بوک و اینستاگرام و توییتر خلاصه می‌شود و گمان می‌کنیم جهان مجازی در اینها خلاصه می‌شود. این گویای عدم شناخت یا بهتر بگویم شناخت عقب‌افتاده ما از موقعیت فکر و روشنفکری در جهان معاصر است. اما اگر منظورتان از این سوال آن است که روشنفکران اروپایی یا غیراروپایی به شیوه ما از شبکه استفاده می‌کنند. باید بگویم که ابدا. رسیدن به درک و فهم از موقعیت‌های جدید شبکه‌ای و البته برخورداری از دموکراسی و فضای آزاد سبب می‌شود که هیچ کسی وقتش را تلف نکند که باید سخنان بی‌ربط و خود محوربینانه افرادی که دچار توهم هستند را بخواند یا اهمیتی به آنها بدهد و همین سبب می‌شود که این افراد معمولا جمع خودشان را دارند. مثلا در شبکه‌های موسوم به «شبکه‌های توطئه‌گرا (conspiracy)» اینها آدم‌هایی هستند که در همه‌چیز و همه کس توطئه می‌بینند و حرف‌هایی عجیب و غریب در همه موارد می‌زنند و همیشه دست‌های مخفی را پشت سر هر چیزی می‌بینند. اما کسی جز خودشان جدی‌شان نمی‌گیرد. البته بین اینها جنگ‌های اینترنتی هم درگیر می‌شود اما همه کسانی که عقل‌شان به جایی می‌رسد خود را وارد اینگونه بحث و جدل‌ها نمی‌کنند.

آیا فضاها می‌توانند به جو مرید و مرادبازی رایج در فضاهای روشنفکری ایران پایان دهند یا آن را تقویت می‌کنند؟

متاسفانه در شرایط ایران شبکه سبب تقویت این روابط شده است. و به نظر من نباید از این امر تعجب کرد. موضوع آن است که وقتی شما با گرایش‌های آسیب‌زده سروکار دارید، ابزارهای دید لزوما نمی‌توانند آن آسیب‌ها را کاهش دهند، بلکه ممکن است آنها را تقویت کنند. تصور کنید با آدم‌هایی پارانویایی سروکار داشته باشید که به همه مشکوک باشند. یا مثلا همین که گفتید با کسانی که به دلیل دور افتادن از جهان واقعا خود را «قبله عالم» فرض می‌کنند و چون گروهی از خودشان کم عقل‌تر دورشان کرده‌اند و از آنها «قهرمانان فکری» ساخته‌اند واقعا باورشان شده که در این جهان جایگاهی ویژه دارند یا دستکم در این جامعه. در این حالت شبکه اتفاقا اثر معکوسی در تشدید موقعیت آسیب زا دارد یعنی کمک می‌کند که با ابزارهای جدید توهم قهرمان بودن، استاد بودن، بی‌نظیر بودن و مراد بودن افزایش بیابد. بسیاری از ایرانیان امروز به دلیل پرت افتادن از جریان عمومی اندیشه در جهان دچار همین توهمات هستند. خودبزرگ‌بینی، خودمحوری، تعیین تکلیف برای این و آن و خودستایی‌های خجالت آور و تازه به دوران رسیده‌ای که خود را در نوشته‌ها و تعریف و تمجیدها از یک سو و در فحاشی‌ها و به اصطلاح «نقد»ها از سوی دیگر خود را نشان می‌دهد. در مورد «نقد»ها تاکید من بیشتر است زیرا نقد ابزاری واقعی برای درک و درونی کردن مدرنیته است. ببینید ما چه وضعیتی در حوزه نقد داریم. برای این کار نگاهی به برخی از صفحات «اندیشه» روزنامه‌های «معتبر» بیندازید و متوجه می‌شوید که عرصه‌ای هستند برای مبادلات مضحک میان لابی‌های ناشران و توزیع‌کنندگان کتاب و نشریات و گروهی از مرید و مرادان و کسانی که در پی قهرمان‌سازی و «استاد»‌سازی و غیره هستند. محیط مجازی نمی‌تواند به خودی خود کاری برای این وضعیت بکند، چون نه دلیل آن بوده و نه درمانی برای آن به شمار می‌آید. البته منظورم درمانی مستقیم است، وگرنه این محیط اجازه می‌دهد مثلا در زمینه‌ای مثل نشر ایده‌ها، نوشتارها و گفتارها و اندیشه‌ها بسیار کار کرد. اجازه می‌دهد که هنر‌ها و تجربه‌های زیسته را به یکدیگر منتقل کرد. اما در این راه باید بسیاری از بازمانده‌های اندیشه عقب مانده را که هنوز در پی ساختن مراد و قهرمان و بزرگان اندیشه است کنار گذاشت. من به همین دلیل بوده که همیشه با جایزه دادن و به راه انداختن غوغا و سرو صداهای کاذب در حوزه فکری مخالف بوده‌ام زیرا ما متاسفانه ظرفیت اینگونه فرآیندها را نداریم. البته می‌توان اصولا این شیوه‌ها را در همه جا زیرسوال برد ولی به نظرم بسیار تفاوت هست که ما در کشوری مثل فرانسه یا امریکا منطق و بازی جایزه‌ها و جشنوارها را داشته باشیم تا در کشوری مثل ایران که ابدا ظرفیتی برای این کار وجود ندارد و برندگان در واقع بازندگانی قطعی در آینده به حساب می‌آیند.

از میان اندیشمندان غربی زیگموند باومن بر پیامدهای مخاطره آمیز این حضور تاکید می‌کرد و می‌گفت خصلت مجازی و انتخابی این فضاها باعث شده که کاربران بتوانند از مواجهه با امر غریب یا رخداد پرهیز کنند یا اصلا چنین امکانی برای آنها پدید نیاید. آیا با این نگاه موافق هستید؟

با نظر باومن در زمان خودش چندان مخالف نیستم. اما سرعت تغییرات فناورانه بسیار بیشتر از آن است که حتی اندیشه پویایی مثل باومن و پیش از او بوردیو بتوانند آن را پیش بینی کرده و قضاوتی عینی درباره‌اش داشته باشند. مثل همین رابطه فضای فیزیکی واقعی و فضای مجازی الکترونیک که امروز در رابطه‌ای نیستند که ده سال پیش بودند و به‌شدت در هم تنیده شده‌اند یا ورود گسترده کنشگران جدید هوش مصنوعی یعنی «ربوت»ها که شاید تا ده یا حتی پنج سال پیش چندان جدی گرفته نمی‌شدند و در آنها صرفا بدافزارها و ویروس‌ها دیده می‌شد. در حالی که امروز ناچاریم در عرصه‌هایی بسیار جدی مثل مبادلات فکری و روندهای سیاسی به آنها توجه کنیم. یکی از مسائلی که در همین یکی دوساله مطرح شده دخالت روبوت‌های روسی در انتخابات دموکراتیک در کشورهای دیگر است که با هدف تخریب آنها صورت می‌گیرد و میزان دستکاری بسیار بالایی را در شبکه‌ها نشان می‌دهد. بنابراین مخاطرات، بدون شک وجود دارد اما راه اجتناب از آنها و کاهش آنها نه دوری از شبکه، بلکه حضور هوشمندانه‌تر در آن است.

برخی منتقدان این حضور می‌گویند روشنفکران در این فضاها تبدیل به سلبریتی‌ها یا شخصیت‌هایی می‌شوند که برای آنکه مخاطب بیشتری داشته باشند، ناخواسته ناگزیر می‌شوند که تا سطح سلیقه عموم پایین بیایند. ارزیابی شما از این دیدگاه چیست؟

بسیاری از روشنفکران ما به هر سو بسیار علاقه‌مند هستند که به نوعی «سلبریتی» شوند. آنها با دامن زدن به همان فضا و روابط مرید و مرادی، همان شیوه‌های بنده گونه‌ای که شاگردان و طرفداران خود را تشویق می‌کنند با لحنی برده‌وار و نوکرمابانه درباره «استاد» سخن بگویند، خودآگاه و ناخودآگاه می‌خواهند در نقش یک فوتبالیست یا یک هنرپیشه و کارگردان فیلمفارسی‌های جدیدی بروند که برخلاف فیلمفارسی‌های رژیم گذشته پرمدعا هستند. شاید این طور هم بشود اما به همان نسبت تاکیدهای ما بر باد می‌روند. زیرا روشنفکران، تحصیلکرده‌ها و دانشگاهیان هستند که باید وجدان بیدار یک جامعه را بسازند و در برابر وسوسه‌ها و بلاهت ناشی از پول و ثروت و شهرت و اینگونه آسیب‌ها از جامعه محافظت کنند. متاسفانه این کار از عهده کسانی که شما روشنفکر می‌نامید بر نمی‌آید زیرا افرادی بسیار حقیر هستند که در توهم قرار گرفته‌اند و اگر روزی آرون (با تقلید ناقص و نادرستی از مارکس درباره دین) می‌گفت مارکسیسم افیون روشنفکران است، امروز باید گفت افیون اینها، شهرت کاذبی است که طرفداران‌شان به آنها می‌دهند: طرفدارانی که در بسیاری موارد حتی طرفدار واقعی نیز نیستند و خود افرادی وابسته و مامور و معذور هستند، ولی از آنجا که شرایط به گونه‌ای نیست که بتوان صراحت لازم را داشت، تصور می‌کنند کسی آنها را نمی‌شناسد. برخی از روشنفکران ما، مایه شرمساری برای تاریخ تفکر و البته برای فرهنگ و میراث تمدنی ما به شمار می‌آیند و در برابر آنها باید به لومپن‌های قدیمی احترام گذاشت. به گمان من فاشیست‌ها و استالینیست‌ها حداقل از این «شرافت» برخوردار بودند که خود را رسما فاشیست یا استالینیست اعلام کنند اما این «روشنفکران» و «اندیشمندان بزرگ» حتی این جسارت را هم ندارند و کار خود را صرفا با دادن الگوی فحاشی به مثابه یک فضیلت پیش می‌برند و کجا بهتر از فضای مجازی برای این کار. بگذریم که بالاترین تریبون‌های این کشور آنجا که برنامه‌ای در کار باشد در اختیارشان هست.

البته برخی منتقدان عدم حضور روشنفکران نیز می‌گویند روشنفکرانی که کنج عزلت می‌نشینند و از ورود به این عرصه‌های عمومی مجازی پرهیز می‌کنند، با فاصله‌گیری از جامعه تبدیل به غارنشینانی می‌شوند که زبان مشترکی با مردم نمی‌یابند و حرف‌هایی می‌زنند یا می‌نویسند که کسی آنها را در نمی‌یابد. آیا با این نقد همراه هستید؟

«کنج عزلت»، «دود چراغ خوردن»، «گوشه‌گیری و کار در سکوت»، «دوری از حواشی و سر به زیر انداختن و کار کردن» و… تعابیری رمانتیک هستند که زمانی و برای شخصیت‌هایی بسیار بزرگوار در تاریخ اندیشه و هنر و علم در ایران معنا‌دار بودند. اما امروز اینها بیشتر یک رومانتیسم پشت سرگذاشته هستند. کنار کشیدن کسانی که به هر دلیلی از این شانس برخوردار بوده‌اند در جامعه‌ای به‌شدت نابرابر در توزیع ثروت و موقعیت‌های اجتماعی و مادی از سرمایه بالای فرهنگی (تحصیلی، علمی یا هنری) برخوردار باشند، به معنای نوعی بی‌مسوولیتی و بی‌خبری اجتماعی است. البته توجه داشته باشیم که زندگی دایم زیر پروژکتورهای شهرت و در نجوا و زمزمه شاگردان و مریدان و طرفداران و دوستداران و غیره هم لزوما ثمره‌ای بهتر ندارد. انسان در تاریکی مطلق همان اندازه قدرت دیدن خود را از دست می‌دهد که زیر نور شدید و مستقیم خورشید، هردوی اینها کوری است هم غارنشینی و بی‌خبری از جهان و هم زیستن در جهانی ساخته و پرداخته ذهنیت عقب‌افتاده طرفداران و مریدان.

 

مخاطرات فضای مجازی

سرعت تغییرات فناورانه بسیار بیشتر از آن است که حتی اندیشه پویایی مثل باومن و پیش از او بوردیو بتوانند آن را پیش بینی کرده و قضاوتی عینی درباره‌اش داشته باشند. مثل همین رابطه فضای فیزیکی واقعی و فضای مجازی الکترونیک که امروز در رابطه‌ای نیستند که ده سال پیش بودند و به‌شدت در هم تنیده شده‌اند یا ورود گسترده کنشگران جدید هوش مصنوعی یعنی «ربوت»ها که شاید تا ده یا حتی پنج سال پیش چندان جدی گرفته نمی‌شدند و در آنها صرفا بدافزارها و ویروس‌ها دیده می‌شد. در حالی که امروز ناچاریم در عرصه‌هایی بسیار جدی مثل مبادلات فکری و روندهای سیاسی به آنها توجه کنیم. یکی از مسائلی که در همین یکی دوساله مطرح شده دخالت روبوت‌های روسی در انتخابات دموکراتیک در کشورهای دیگر است که با هدف تخریب آنها صورت می‌گیرد و میزان دستکاری بسیار بالایی را در شبکه‌ها نشان می‌دهد. بنابراین مخاطرات، بدون شک وجود دارد اما راه اجتناب از آنها و کاهش آنها نه دوری از شبکه، بلکه حضور هوشمندانه‌تر در آن است.

 

 

 

منبع:

http://etemadnewspaper.ir/Default.aspx?NPN_Id=959&pageno=4

 

  > > > >

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *