فلوطین

برگردان از مدخل “فلوطین” در دانشنامه استنفورد

(بخش اول)

ترجمه: معصومه بوذری

اولین انتشار در تاریخ ۳۰ ژوئن ۲۰۰۳؛ تجدید نظر کامل پنج شنبه ۲۸ ژوئن ۲۰۱۸

فلوطین (۲۰۴/۲۰۵ – ۲۷۰ ق. م.)، عموماً به عنوان بنیانگذار نوافلاطونی شناخته می شود. وی پس از افلاطون و ارسطو یکی از تأثیرگذارترین فیلسوفان در دوران باستان است. اصطلاح “نوافلاطونی” ابداع تحقیقات اوایل قرن ۱۹ اروپاییان است و به گرایش مورخان برای تقسیم “دوره ها” در تاریخ اشاره دارد. در گزارش حاضر، این اصطلاح منظور شده است به این که فلوطین مرحله جدیدی در گسترش سنت افلاطونی آغاز کرده است. اینکه منظور از “نو” چیست، به هر حال، محل بحث است؛ بیشتر به این دلیل که تشخیص افراد از “نو” بستگی به دریافت شان از فلسفه افلاطون دارد.

در واقع ، فلوطین (همچون سایر پیروانش) خود را حقیقتاً افلاطونی می دانست، یعنی به عنوان یک مفسر و مدافع آن جایگاه فلسفی که بزرگترین نماینده اش خود افلاطون بود. از این رو اصل اندیشه از سوی فلوطین به عنوان بازتعریف در نظر گرفته نشد. با این وصف، فلوطین متوجه شد که افلاطون نیاز به تفسیر دارد. بعلاوه، فلوطین بین افلاطون و خود، تقریباً ۶۰۰ سال نوشتار فلسفی یافت، که بیشتر آن منعکس کنندۀ تعامل با افلاطون و سنت فلسفه ای است که وی ابداع کرده است. بنابراین، حداقل دو مسیر اصلی در پیش روی فلوطین بود، حتی اگر مقصودش این نبود که چیزهای کاملاً جدیدی بگوید.

اولین مورد کوششی بود برای بیان منظور افلاطون بر اساس آنچه نوشته یا گفته است یا دیگران از او نقل کرده اند. این کار جستجوی جایگاه فلسفه ای بود که ما اتفاقاً آن را “فلسفۀ افلاطونی” می نامیم. مورد دوم دفاع از افلاطون در برابر کسانی بود که، به نظر فلوطین، او را اشتباه درک کرده اند و بنابراین بی انصافانه از او انتقاد می کردند. فلوطین خود را، به ویژه به عنوان مدرس، در حال گام نهادن در هر دو مسیر یافت. با پیش رفتن در این راه باید فرض خودش طلب می شد.

  • ۱. زندگی و نوشته ها
  • ۲. سه اصل اساسی متافیزیک فلوطین
  • ۳. روانشناسی و اخلاق انسانی
  • ۴. زیبایی
  • ۵. مخالفان اصلی
  • ۶. تأثیرگذاری
  • کتابشناسی
  1. A. نوشته های مقدماتی
  2. B. نوشته های ثانویه
  3. C. مرجع
  • کارهای دانشگاهی
  • سایر منابع اینترنتی
  • مطالب مرتبط

 

  1. زندگی و نوشته ها

بر اساس زندگی نامۀ به طرزی غریب اغراق آمیز، از شاگرد فلوطین، پُرفیری، ما درباره زندگی فلوطین اطلاعاتی بیش از سایر فیلسوفان باستان داریم. رویدادهای مهم از این قرار است.

فلوطین در لیکوپولیس، مصر در ۲۰۴ یا ۲۰۵ سال قبل از میلاد متولد شد. هنگامی که ۲۸ ساله بود، علاقۀ فزاینده به فلسفه او را به سوی شخصی آمونیوس ساکا در اسکندریه سوق داد. بعد از ده یا یازده سال با این چهرۀ گمنام و در عین حال برجسته، فلوطین به سوی مطالعه فلسفه ایرانی و هندی گرایش یافت. به همین منظور، در سال ۲۴۳ خود را رساند به لشکر امپراتور گوردیان سوم که به سمت ایران می رفت. هنگامی که گوردیان توسط نیروهایش ترور شد، این لشکر از هم پاشید. پس از آن گویا فلوطین تغییر جهت می دهد و در سال ۲۴۵ مسیر رم را در پیش می گیرد. و تا زمان مرگ به سال ۲۷۰ یا ۲۷۱ در آنجا می ماند.

پورفیری به ما اطلاع می دهد که در طول ده سال اول حضور خود در رم، فلوطین منحصراً درباره فلسفه آمونیوس سخنرانی می کرده است. در این مدت او نیز چیزی ننوشت. پورفیری به ما می گوید که وقتی خودش در سال ۲۶۳ وارد رم شد، ۲۱ رساله اول فلوطین قبلاً نوشته شده بود. باقیمانده ۵۴ رساله تشکیل دهندۀ “انیاد” (Enneads) وی در هفت یا هشت سال آخر زندگی او نوشته شده است.

زندگی نامه پورفیری نشان می دهد که او فردی آخرت گرا و اهل عمل بوده است. مورد اول در یک فیلسوف تعجب آور نیست؛ امّا دومی شایسته توجه است؛ و این واقعیت را نشان می دهد که تعدادی از آشنایان فلوطین او را به عنوان سرپرست فرزندان شان برای زمان پس از مرگ خود منصوب کرده اند.

نوشته های فلوطین توسط پورفیری ویرایش شد (شاید نسخه دیگری نیز توسط پزشک فلوطین، اوستوخیوس وجود داشت، اگرچه همه آثار آن از بین رفته است).

ما مدیون پورفیری هستیم که نوشته ها را ساختارمند کرد در شش گروهِ نُه تایی (یعنی نام”انیاد” Enneads از کلمه یونانی “نُه”). در حقیقت، تعداد آنها کمتر از ۵۴ است (پورفیری برخی از آنها را به طور ساختگی به “رساله” های شماره گذاری شده جداگانه تقسیم کرده است) و تعداد واقعی آنها هیچ اهمیتی ندارد.

ترتیب رساله ها نیز مدیون پورفیری است و یک قاعده منظم را نشان می دهد. اناید I تقریباً بحثهای اخلاقی را شامل می شود. اناید II – III شامل مباحثی درباره فلسفه طبیعی و کیهان شناسی است (اگرچه III  ۴، ۵ ، ۷ ، ۸ به راحتی در این مبحث نمی گنجند). اناید IV به امور روانشناسی اختصاص دارد. اناید V به موضوعات معرفتی، به ویژه عقل؛ و اناید VI به اعداد، به طور کلی، و یک مورد بالاتر از عقل، اولین اصل همه. لازم به تأکید است که این سفارش از پورفیری است. ترتیب زمانی حقیقی نیز که پورفیری برای ما فراهم می کند، به هیچ وجه با سفارش نسخه مطابقت ندارد. به عنوان مثال، انایدI  ۱ پنجاه و سومین رساله از نظر زمانی است، یکی از آخرین مواردی که فلوطین نوشت.

این آثار از چند صفحه تا بیش از صد صفحه متغیر هستند. به نظر می رسد که اینها نوشته هایی گاه به گاه هستند؛ به این معنا که پاسخ های کتبی فلوطین را به سؤالات و مشکلات مطرح شده در مذاکرات منظم او تشکیل می دهند. بعضی اوقات این سؤالات و مشکلات کل بحث را هدایت می کنند، به طوری که گاهی تشخیص اینکه وقتی فلوطین با صدای خودش می نویسد یا نظرات شخص دیگری بیان می شود دشوار است. به طور معمول، فلوطین در مذاکرات خود بخش هایی از مفسران افلاطونی یا ارسطویی را می خواند، با این فرض که اعضای مذاکره از قبل با متون اصلی آشنا بوده اند. سپس بحث درباره متن همراه با مشکلات مطرح شده در آن ادامه می یابد.

نباید تصور شود که مطالعه ارسطو در این مذاکرات مربوط به یک “تخصص” جداگانه درباره جانشین بزرگ افلاطون بوده است. پس از فلوطین، در واقع ارسطو صرفاً به عنوان آمادگی برای مطالعه افلاطون، مورد مطالعه قرار گرفت. اما به نظر می رسد همراه با فلوطین، ارسطو یکی از مؤثرترین مفسران افلاطون فرض شده است. مطالعه فلسفه خود ارسطو همانطور که توسط مفسرانی مانند اسکندر افرودیسیاس (قرن ۲ – اوایل ۳ پ. م) توضیح داده شد و نیز مطالعۀ ایرادات صریح او نسبت به افلاطون کمک قدرتمندی برای درک فلسفه استاد بود.

بخشی از این امر ناشی می شد از این واقعیت که فرض بر این بوده است که ارسطو از همان ابتدا فلسفه افلاطون را می داند و آن را ضبط می کند، از جمله “تعالیم نانوشته” افلاطون را. علاوه بر این، مورخان بعدیِ فلسفه یونان به ما می گویند که معلم فلوطین، آمونیوس ساکاس، از جمله افلاطونیانی بوده است که تصور می کنند فلسفۀ ارسطو از جهاتی با فلسفه افلاطون هماهنگی دارد. البته این هماهنگی نه مانع اختلافات ارسطو و افلاطون می شد. و نه از سوء برداشت هایی که از فلسفۀ افلاطون، توسط ارسطو ایجاد شده بود جلوگیری می کرد. معهذا، اقتباس عمده فلوطین از بسیاری از استدلال ها و تقسیمات ارسطویی، کمتر تعجب آور به نظر می رسد، آنگاه که متوجه شویم وی این هر دو مورد را کاملاً سازگار با فلسفۀ افلاطون می نگرد و همینطور برای بیان جایگاه افلاطونی لازم می داند، به ویژه در جاهایی که افلاطون خود تصریح نکرده بود.

  1. سه اصل اساسی متافیزیک Plotinus

سه اصل اساسی متافیزیک فلوطین را وی “الواحد” (یا معادل آن “خیر [نیک]”)، عقل و روح می نامد (نگاه کنید به V 1؛ V 9). این اصول هم واقعیت های نهایی هستی شناختی هستند و هم اصول تبیینی. فلوطین معتقد بود که این اصول توسط افلاطون و همچنین کل سنت افلاطونی بعد از او به رسمیت شناخته شده اند.

اولین اصل نسبت به تمام اصل ها مطمئناً ساده تر است. آن هم “علت خود” است و هم علت وجود هر چیز دیگری در جهان. به گفته فلوطین، روشهای مختلفی برای نشان دادن ضرورت طرح چنین اصلی وجود دارد. اینها همه ریشه در سنت فلسفی/علمی پیشا سقراطی دارد. قضیۀ اصلی آن سنت، پیوستگی توضیح با تقلیل گرایی، یا استنباط پیچیده از امر ساده بود. یعنی توضیحات نهایی درباره پدیده ها و موجودات احتمالی فقط می توانند در مواردی تأکید شوند که خود نیازی به توضیح نداشته باشند.

اگر واقعاً رسیدن به توضیح چیزی مد نظر باشد یا به روشی ساده است یا پیچیده، آنچه که زمینه ساز توضیح می شود ساده سازی پیچیدگی های ظاهری خواهد بود.

بنابراین، آن روشی که زمینه ساز توضیح دادن است باید متفاوت باشد از اقسام چیزهایی که تفسیر برای آن ارائه شده است. با توجه به این استدلال، توضیحاتexplanantia  که خود پیچیده هستند، ممکن است به چند روش متفاوت از انواع پیچیدۀ تشریح explananda، به انواع دیگری از تفسیر نیاز پیدا کنند. بعلاوه ، بسیاری از اصول توضیحی خود به تفسیر نیاز دارند. با این نتیجه گیری منطقی، مسیر توضیحات باید سرانجام به آنچه منحصر به فرد و کاملاً غیر پیچیده است منجر شود.

اصل الواحد چنین اصلی است. فلوطین آن را در جمهوری افلاطون یافت؛ جایی که “ایده نیک” نامگذاری شده است؛ و در پارمنیدس هم جایی که موضوع مجموعه ای از استنتاجات است (۱۳۷c به بعد). واحد یا نیک، به دلیل بداهت آن، به طور مستقیم توصیف نمی شود. ما فقط می توانیم با استنتاج آنچه که نیست، آن را درک کنیم (نگاه کنید به V 3. 14؛ VI 8؛ VI 9. 3). حتی اسامی “واحد” و “نیک” نیز اشتباهاتی به ناچار fautes de mieux هستند. بنابراین، درست نیست که واحد را به عنوان اصل یکی بودگی و یا نیکی ببینیم. نام “واحد” حداقل از این جهت نامناسب است که به بهترین وجه، سادگیِ مطلق را اظهار می دارد.

اگر این واحد کاملاً ساده است، چطور می تواند علت وجود هر چیز یا کمابیش علت همه چیز باشد؟ اصل الواحد همچون یک علت است در آن مفهومی که تقریباً علت هر چیز دیگری هم هست (نگاه کنید به III 8. 1؛ V 1. 7، ۹؛ V 3. 15، ۳۳؛ VI 9. 5، ۳۶). این اصل به این معنی است که واحد در مقابل هر چیز دیگری ایستاده است، به عنوان مثال، نور سفید در مقابل رنگهای رنگین کمان ایستاده است، یا به تعبیری دیگر می توان گفت مثل یک ماشین حساب با عملکردی درست شامل پاسخ تمام پرسش هایی که به طور قانونی می تواند بر آن مترتب باشد. به همین ترتیب، ممکن است گفته شود که یک خدای بسیطِ همه چیز دان تقریباً هرآنچه را قابل شناخت باشد می شناسد. به طور کلی، اگر A عملاً B باشد، در آن صورت A هم از نظر وجود از B ساده تر است و هم قادر به تولید B است.

علیت اصل الواحد همواره در دوران باستان به عنوان پاسخ به این سوال توضیح داده می شد که “چگونه کثیر را از واحد به دست می آوریم؟” گرچه پاسخی که از سوی فلوطین و سایر نوافلاطونیان ارائه شده گاهی به صورت لفظی “تجلی” بیان می شود، اما این لفظ به سادگی مورد سوء تعبیر واقع می شود به چیزی که نیست. چنین چیزی مد نظر نبوده است که یک فرآیند زمانی فرض شود تا پدیدار شدن چیزی به صورت بسته بندیِ گشوده شده یا جدا شدن آن از یک چیز واحد به طور بالقوه پیچیده در کار باشد. و اینکه آن جداسازی در عباراتی فهم می شد از وابستگیِ وجودیِ موقتی.

اولین استنتاج اصل الواحد عقل است. عقل کانون تمامی صورت بندی های افلاطونی است، همان موجودیت های جاودانه و فناناپذیری که امکان اظهاری قابل فهم به شمار می آیند یا بیان می شوند. فلوطین فرض می کند که بدون چنین صورت هایی، هیچ توجیه غیر خودبنیادی نمی توان داشت برای اینکه بگوییم هر چیزی یک خصوصیت بیش از دیگری دارد. هر خصوصیتی که چیزها دارند، متعلق به وجود صورت های است که این خصوصیات در مصادیق آن ها وجود دارد. اما هنوز سؤال بسیار خوبی را برای ما باقی می ماند که چرا لزوماً یک عقل ابدی و تغییرناپذیر همراه با این فرم ها فرض می شود.

(پایان بخش اول)

منبع:

https://plato.stanford.edu/entries/plotinus/

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *