مفهوم نوستالژی در سه فیلم مستند دربارۀ خیابان

معصومه بوذری

مفهوم نوستالژی را می دانیم. و چه بسا که علاوه بر این ادراک و فهم، تجربه های زیادی هم از آن داشته باشیم. نوستالژی (Nostalgia) و نوستالژیک (Nostalgic) مفاهیمی عمیق دارند: نوستالژی غم غربت است، و یاد و دریغ، یادآوری حسرت آمیز گذشته، و نوستالژیک، فضای خاطره برانگیز دلتنگ کننده است و یادآوری هایی که به محض حضورشان در ذهن، حسی آمیخته با افسوس با خود می آوردند. ریشۀ واژۀ نوستالژی به ترکیب دو واژۀ “nostos” (بازگشت؛ بازگشت به خانه) و “algia” (رنج کشیدن؛ درد) برمی گردد. واژه های نوستالژی و نوستالژیک در فارسی به غمخوش و غمخوشانه ترجمه شده است؛ یعنی حسی توأمان که در عین غمگینی و اندوه ناکی، خوشایندی هم با خود دارد؛ و البته نه غم است و نه خوشی؛ بلکه مفهومی عمیق تر از غم و شادی دارد:

نوستالژی، احساسی معطوف به چیزی است در گذشته که وابستگی هایش همچنان در روان آدمی باقی است. وابستگی به اشیاء، یا موقعیت های گذشته، دلتنگی در عین آرزوی بازگشت به آن دوره و آن تعلقات، و زندگی در خاطرات پر جذبه و کشش. این حس، بیش از هر چیز در مورد زادگاه و موطن اصلی و اولیه مصداق دارد. آن هم زمانی که فرد آن زادگاه و موطن را به نحوی از دست داده است؛ و اکنون در موقعیتی ناخوشایند و نامطلوب قرار گرفته است.

این مفهوم دلتنگی و علاقه به گذشته و زادگاه را ابتدا یک پزشک سوئیسی (یوهانس هوفر) برای توصیف حالت روحی دو بیمار خود به “نوستالژی” تعبیر کرد و این اصطلاح را در مقالۀ خود به سال ۱۶۸۸ به کار برد. که بعد از او هم در گزارش های روانپزشکی کاربرد یافت. این واژه تا مدت ها وصف نوعی بیماری روانی تلقی می شد؛ تا اینکه به مرور در دوران غلبۀ سبک رمانتیسیسم در ادبیات و هنرها و سبک زندگی، معنای وسیع تری یافت.

ژان ژاک روسو آن را در مورد احساس سربازان سوئیسی شرح داد. و کانت عامل آن را فقر در زمان حال افراد نسبت به گذشته شان می دانست و نه حسی ناشی از تبعید و مهاجرت. امّا از میان هنرمندان، متفکران، شاعران و نویسندگان عصر روشنگری به بعد، مثل بالزاک، بودلر، و ویکتور هوگو، شاید بتوانیم بگوییم این مارسل پروست بود که با نگارش رمان عظیم و بی بدیل “در جستجوی زمان از دست رفته”، حس «نوستالژی» را به بهترین وجه ممکن، به مخاطب شناساند و از خاطرات با تمام جزئیات شان سخن گفت: از طعم و مزه و بو تا وجد و حال و سرخوشی و تمام حس هایی که مربوط به گذشته بوده و اکنون یادآوری شان خوشایند است.

در سال ۱۹۸۳، آندری تارکوفسکی، فیلم نوستالگیا را عرضه کرد. فیلمی بسیار تأثیر گذار و سراسر احساسات عمیق شخصیت اصلی داستان، یک آهنگساز روس که بین روسیه و ایتالیا حس نوستالژیک عمیقی در وجودش خانه کرده است؛ و ذهن و رفتارش را تحت الشعاع قرار داده است. این فیلم توانست مفهوم و معنای عمیق حس نوستالژیک را به بهترین نحو برای مخاطبان آشکار کند.

رولان بارت نیز در آثار خود، از جمله کتاب “اتاق روشن” با رویکردی پدیدارشناسانه به کشف نشانه – معناها در دنیای عکس ها پرداخت. در این کتاب، بارت از احساس خود نسبت به عکسی خاص چنین می گوید: «آنجا بودم؛ تنها در آپارتمانی که او در آن مرده بود، در روشنای چراغ، به عکس های مادرم می نگریستم، یکی از پسِ دیگری، کم کم با او در زمان عقب می نشستم، در پی حقیقتِ آن چهره که عاشقش بودم. و یافتمش… مادرم در آن زمان (۱۸۹۸) پنج ساله بود، برادرش هفت ساله… برای اولین بار، عکاسی به حسی دچارم کرد به قطعیتِ خاطره، درست مثل همان چیزی که روزی پروست تجربه اش کرده بود،… این عکس باغ زمستانی برایم به واپسین قطعه ای می مانست که شومان پیش از درافتادن به جنون نوشت، آن نخستین ترانۀ سپیه دم که همنوایِ وجود مادرم و ماتم من در مرگش، هر دو بود؛ هیچ به وصفِ این همنوایی مگر در زنجیره ی بی پایانی از صفت ها قادر نیستم، که بر آن چشم می پوشم، مؤمن به اینکه به هر حال این عکس همۀ گزاره های محتملی را که هستی مادرم بر آن ها استوار بود، در خود داشت… عکس باغ زمستانی اما به واقع گوهرین بود ، به گونه ای آرمانی، دانشِ محالِ وجودی یگانه را برای من دست آمدنی کرد.» (ص ۸۷-۸۸) چنانکه می بینیم بارت با دیدن عکسی از پنج سالگی مادرش، تمام احساسش نسبت به مادر، برایش تداعی می شود. و مادرش را که از دست داده است، با حسی عمیق یاد و جستجو می کند. پس می توانیم بگوییم حس نوستالژی، ضرورتاً از خاطرات خود شخص برنمی خیزد؛ بلکه از مجموع تعلقات فرد و خاطراتش با دیگری و دیگر فضاها نشأت می گیرد که خاطره ای جمعی در آن باشد. خاطره ای متعلق به “من” و “ما”.

در این یادداشت، می خواهیم مروری مختصر داشته باشیم بر سه فیلم مستند؛ حس نوستالژی افراد را نسبت به خیابان بررسی کرده است. اساساً فیلم مستند به منظور پاسداشت مستندات تاریخی و جغرافیایی است. مستنداتی از واقعیت که هر آن دستخوش تغییر می شوند؛ زیرا زمان را نمی توان متوقف کرد. از این رو، کار مستندساز، ثبت و حفظ میراثی است تاریخی در جغرافیایی مشخص و با انسان ها و مردمانی که در گذر عمر به خاطره تبدیل می شوند؛ خاطره ای که فیلم مستند مسئول ثبت آن شده است.

این سه فیلم از این قرارند:

  • اهالی خیابان یک طرفه، ساختۀ مهدی باقری
  • چنارستان، ساختۀ هادی آفریده
  • خیابان شاعر مُرده، ساختۀ شهرام میراب اقدم

مستند اهالی خیابان یک طرفه، روایتی است از زندگی اجتماعی، فرهنگی و سیاسی شش نفر از اهالی خیابان سی تیر و یا همان قوام السلطنه تهران؛ در منطقه ۱۲. این خیابان از جنوب به پارک شهر و از شمال به خیابان جمهوری منتهی می شود. در امتداد شمالی این خیابان که راسته جمهوری آن را قطع کرده خیابان میرزا کوچک خان و یا همان استالین سابق قرار دارد که به لحاظ اجتماعی و فرهنگی امتداد سی تیر است. به دلیل حضور و زندگی پیروان ادیان مختلف و همچنین عبادتگاه های ایشان از دیرباز در این راسته، این منطقه چهارراه ادیان مشهور است.

مستند چنارستان، نگاهی از بالا و از درون دارد به خیابان ولیعصر تهران، که به طول هفده کیلومتر از راه آهن تا تجریش، جنوب تهران را به شمال آن در دامنه ی رشته کوه البرز پیوند می زند. خیابان ولیعصر طولانی ترین خیابان خاورمیانه به حساب می آید. و این مستند مروری تاریخی دارد از زمان احداث آن با بیش از شصت هزار نهال چنار. نهال هایی که هر کدام درختان تنومندی شدند و نهری که از تجریش سرازیر می شود سیرابشان می کرده؛ ولیکن امروز (در زمان ساخت مستند) حدود هشت هزار اصله درخت چنار باقی مانده است. درختانی که هویت شهری این خیابان و به نحوی هویت تهران را بازنمایی می کردند. این مستند پرداخت دقیقی است از مهمترین خاطرات جمعی از این خیابان و رویدادهای اجتماعی و حوادث تاریخی و سیاسی دو دوره ی پیش و پس از انقلاب را در خط سیری جغرافیایی از جنوب تا شمال این خیابان پی می گیرد.

مستند خیابان شاعر مرده، به وضعیت خیابان مولوی نگاه می کند؛ و بناها و معماری این خیابان را در خط سیر تاریخی احداث آن تاکنون دستمایۀ کار قرار می دهد تا به این سؤال پاسخ دهد که وضعیت اسفبار فرهنگی این خیابان در حال حاضر، چه نسبتی با آن شاعر صوفی و صاحب آثار ادبی و عرفانی ایران دارد؟ همان مولانایی که اگر در هر کجای جهان سؤال شود مفاخر ایران چه نام دارند، کماکان جزو پنج شاعر برتر جای دارد.

در این مستند شاهد هستیم که طی حفاری هایی، به طور اتفاقی، یک اسکلت هفت هزار ساله توسط یک دانشجوی باستان شناسی، در این خیابان یافت شده است. و این سندی است از اینکه تهران قدمتی بیش از آنچه تاکنون تصور می شد دارد. همچنین کلیساهایی متعلق به دوران صفویه، بقعۀ سر قبر آقا، یکی از سقاخانه های قدیمی، سینما آرش، کلیسای تادئوس و بارتوقیمئوس را در این مستند مشاهده می کنیم آن هم در مقایسه با اوضاع امروز آن که فقرزدگی و فرهنگ نازل آن، بخصوص برای آنها که آن خیابان تمام خاطرات زندگی شان را و فرهنگ و آداب معاشرت و درک شان از جامعه را ساخته چقدر تأسف بار است. مستندساز با بهره از تصاویر آرشیوی از مکان هایی مثل کوچۀ مرغی ها که زمانی محل فروش حیوانات بوده، و نیز محلۀ سید اسماعیل که تغییرات زیادی داشته، چهرۀ پیشین این خیابان را به نمایش درمی آورد.

 

در این یادداشت کوتاه از ویژگی های فرمی هریک از این سه مستند درمی گذریم؛ که هر کدام شایسته ی تحلیل دقیق تخصصی هستند و نمونه هایی ارزنده برای آنکه در کلاس های آموزش مستندسازی بررسی شوند. و امید که مخاطبان این یادداشت، هر سه مستند را تماشا کنند؛ که هیچ تحلیلی نمی تواند بیانگر حس و حال آن دیالوگ ها و آن حالات چهره و نگاه های مصاحبه شوندگان این مستندها باشد. مسلم است که هیچ تحلیلی مطلقاً نمی تواند بیانگر آن کلام و آه و بغض و حسرت این مصاحبه شوندگان شریف و فرهیخته و بافرهنگ باشد. در اینجا صرفاً می خواهیم همین را اشاره کنیم: نسلی که در شلوغی ها و بی نظمی ها و ناهنجاری های امروز خیابان شان، خود را منزوی احساس می کنند؛ و انگار می دانند دیگر آن هنجارمندی های خاطرات شان تکرار نخواهند شد؛ و همین حس نوستالژیک آنان است از تمام خاطرات گذشته.

سؤال این است: آیا ویژگی خیابان و شهر برای اهالی آن چیست؟ آیا در طول سالیان اقامت و سکونت در یک مکان، حسی تعلق خاطری دو سویه بین ساکنان و آن محله و خیابان ایجاد می شود؟ و چرا حسِ دوسویه؟ مگر خیابان تشخص دارد؟ مگر خیابان فردیت دارد؟ حس دارد؟ ظاهراً که چنین است. در بررسی این سه مستند متوجه می شویم خیابان از آنجایی فردیت و هویت دارد و به نحوی نسبت برقرار می کند با روح و روان ساکنان خود، می تواند خود سوبژه باشد. یعنی یک خیابان می تواند با حفظ وضعیت فرهنگی اش، چندین نسل را در خود بپروراند. خیابان و محله و شهر، چونان یک مادر، در رشد و پرورش احساسات و افکار یا روح و روان بچه ها و جوانانی که در آن بزرگ می شوند و پیر می شوند، اهمیت دارد. خیابان و محله می تواند تسلی بخش آلام انسان ها باشد، کمااینکه یادآوری آن و مرور خاطراتش هم چنین تأثیری دارد.

علاوه بر نگاهی که می توانیم به این مستندها داشته باشیم که مکان را و خاطره را دستمایۀ کار خود قرار داده اند که در عین ثبت حقایق تاریخی و جغرافیایی، مرور خاطرات را یادآور شوند، یک سؤال دیگر نیز مطرح می شود.

و آن اینکه: اساساً چرا مستندسازان جوان ما، امروزه می روند به سراغ چنین موضوعاتی؟ چرا حس نوستالژی؟ بسیاری از خیابان ها و محله ها و اماکن قدیمی و بازارها، حمام ها، مساجد و شهرک های متروکه موضوع مستندهای جوانان فیلمساز هستند. امّا اینکه حسّ نوستالژی در آنها برجسته شود، عنصری است که باید مورد توجه آسیب شناسان روانشناسی اجتماعی باشد. حس نوستالژی به مثابه یک افسوس و دریغ و حسرت، در پس پشت خود فریادها دارد. و مستندساز جوان گویا می خواهد صدای نسل خود را بیان کند تا شنیده شود. نسلی که خود آن دورۀ پیشین را تجربه نکرده است. این نکته ای است که باید به آن دقت کنیم. وگرنه ماهیت فیلم مستند همین ثبت تاریخ و وقایع تاریخ دار است و ثبت جغرافیا و مکان.

و در پایان باید بگوییم ما مخاطبان، به عنوان شهروندانی که در این شهرها و خیابان ها و محله ها تجربۀ زیسته داریم خوب درک می کنیم که وقتی شهری مثل تهران، طی چند دهه از دو میلیون نفر جمعیت به هجده میلیون رسیده چقدر هویتش تغییر کرده: ملغمه ای از خودبینی و نادیده گرفتن دیگری؛ ساختمان هایی که هیچ تعاملی با فضا ندارند و بسیاری شان با سلب نور و آسمان از ساختمان های مجاور مصداق بارز واژۀ تجاوز شده اند؛ و خیابان هایی که از شدت زخم هایی که از شلوغی و ناهنجاری های فرهنگی دیده اند دیگر نمی توانند خود را ترمیم کنند؛ و مسائلی بسیار پیچیده که از محدودۀ این یادداشت خارج است و در مقالات تخصصی شهرسازی و انسان شناسی شهری مطالعه باید کرد. که متأسفانه فقط در حدّ همان مقالات می ماند؛ مگر مستندسازان هنرمند به سراغ شان بروند. همان هنرمندانی که می دانند شخصیت فرد و هویت یک نسل مرکب است از تجربۀ زیسته و فرهنگ برگرفته از خیابان و شهرش. و می دانند که فرآیند بازنمایی خود در حکم مبادلۀ معنا و تولید محتوا و تجربۀ اثرگذاری است بین اجزای یک فرهنگ. و امید دارند که با ساخت چنین آثاری بتوانند زبان گویای نسل خود باشند و آرزوهای خود را برای یک شهر ایده آل، ذیل بیان حس نوستالژیک نسل پیش از خود به گفت می آورند؛ باشد که این گفتمان به نتایج اثرگذاری برسد.

 

 

 

 

  > > > >

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *