معصومه بوذری

هنریک ایبسن، متفکر و نمایشنامه نویسِ نروژی – جهانی، همواره در آثارش مخاطب را با پرسش هایی مواجه می کند که پاسخ آن ها بیشتر همان خودِ مسأله است؛ به طوری که گاه تلاش برای پاسخ دادن به آن ها کاملاً بی معنا است؛ زیرا خود طرح مسأله مهم است و نه چاره جویی برای رفع آن. شاید در کنار تکنیک های بیشماری که در نمایشنامه های این نویسنده ی نابغه هست، همین خاصیت پرسشگریِ قلم او است که با گذشت بیش از یکصد سال، هنوز هم تعداد اجراهای نمایشنامه هایش در سرتاسر دنیا رتبه دوم را پس از آثار شکسپیر دارد؛ و مرکز ایبسن شناسی و تعداد کتاب ها و مقالات متعدد درباره ی افکار و اندیشه هایش تا به این حدّ گسترده است.

بسیاری از تحلیل هایی که از آثار ایبسن ارائه می شود، مسأله ی جدال سنّت و مدرنیته را به عنوان دغدغه ی اصلی در ذهن این نویسنده ی روشنفکر مطرح می کنند. و این کاملاً مطابقت دارد با فضایی که در زمان حیات وی، و پس از بسیاری از اجراهای نمایش هایش، منتقدان نروژی و دیگران درباره اش بحث می کردند و گاه کار به غوغا می کشید. امّا اکنون پس از یک قرن که از آغاز درگیری های ناشی از صنعتی شدن جوامع می گذرد، از خود می پرسیم علّت ماندگاری آثار او و نیاز مداوم ما به تکرار افکار و اندیشه های این منتقد اجتماعی، در حالی که دیگر دنیای مدرن با روزگار ایبسن فاصله ای بسیار یافته است، از چه روست؟ مگر این نیست که بسیاری از آن تغییراتی که برای آن زمان تازگی داشت، مثل موضوع فمینیسم و ماشینیسم و وراثت و برابری دیگر اکنون عادّی و حتی قدیمی شده است، پس نکته هایی که او متذکر شده است چیست که هنوز ماندگار است؟ تفسیر و تأویل هر یک از آثار ایبسن کاری حجیم و فوق العاده زمان بری است؛ کما اینکه از یکصد سال پیش تا کنون در میان مخاطبان آثارش و صاحب نظران بسیار، همچنان ادامه دارد. در این نوشته ی مختصر صرفاً نگاهی کوتاه خواهیم داشت به دیالوگ پایانی در دو نمایشنامه از ایبسن از منظر نشانه شناختی و با تأکیدی ویژه بر تقابل سنّت و تجدّد.

در تحلیلی مقایسه ای میان دو نمایشنامه ی روسمرسهلم (۱۸۸۶) و ستون های جامعه(۱۸۷۷)، و با تکیه بر نشانه ها و نمادهایی که نویسنده به عمد تکرار کرده است، می توانیم تا حدودی به پاسخ این پرسش نزدیک شویم که از نظر ایبسن اساساً در برخورد مدرنیسم یا به طور کلی تجدد، با جامعه ی سنّتی، چه تصمیمی و برنامه ریزی ای، معقول تر و منطقی تر است؟ و فرض مان چنین است که آن چیزی نیست جز “آرام گام برداشتن” و “سپردن همه چیز به طیِ روالِ طبیعی و آزادانه برای رسیدن به حقیقتی پایدار”: طریقی باید طی شود. مهم این است که آگاهانه، بدون احساساتی گری ناگهانی، به نحوی درست و صادقانه، و با روشی معقول و پیوسته طی شود گویی فاصله ای نیست و نیاز به هیچ پلی ندارد. در غیر این صورت، تصادم تجددخواهی با سنّت، نتیجه ای جز نابودی و مرگ نخواهد داشت؛ چنانکه در روسمرسهلم، چنین پایانی رقم می خورد.

ایبسن در روسمرسهلم، ربکا را نماینده ی تمام عیار تجدّد و یوهانس روسمر را نماینده ی محکوم به سنّت گرایی فرض کرده است. “روسمرسهلم” که ایبسن بعدها آن را برای نام نمایشنامه (بجای اسب های سفید) در نظر می گیرد خود نام مکان است. مکان همین زمین ما است. روسمرسهلم، هم ملکی موروثی است. درست مانند هر سرزمین مادری. راهی باید هر روز طی شود. از روی پلی که نشانه ی گذر کردن از مرحله ای است به مرحله ی دیگر. و روسمر مدت ها است که از روی پل ردّ نشده است. این پل نقطه ی عطف نمادهای نمایشنامه است. از یک سو، یوهانس روسمر، این کشیش مسنّ باید به ربکا نزدیک شود و از سوی دیگر ربکای بدون ریشه و به احتمالی نسبتاً قطعی حرامزاده، قصد دارد خود را به روسمر برساند…

 

ادامه مطلب > > > >

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *