مرگ تراژدی و تولد عقل گرایی
ابوالقاسم ذاکرزاده
ماریا ناصر
تعریفی که نیچه از تراژدی به دست می دهد، هیچ گونه قرابتی با معنای متداول آن در تاریخ و به ویژه در عصر حاضر ندارد. در واقع نیچه تراژدی را نگاهی هستی شناسانه به حیات انسانی می داند. تفسیر نیچه از تراژدی بر فلسفه شوپنهاور و آرمانهای زیبایی شناسانه ریشارد واگنر استوار است. این فیلسوف جوان، در آن زمان، شیفته آرمانهای استادان بزرگش در فلسفه و موسیقی بوده است. نیچه نخستین تأمل انسان را تأمل درباره مرگ و فناپذیری وی می داند، انسان تنها جانداری است که بر مرگ خویش واقف است. این حقیقت دردناک عامل روی آوری بشر به هنر است. خلاقیت وی برای فرار از مرگ، در هنر تجلی می یابد؛ و تراژدی اوج خلاقیت بشر در هنر است. این قالب بزرگ ادبی، در نخستین مرحله ظهورش، در گروه همخوانان تجلی می یابد. گروه همخوانان با سرودهای نشئه آورشان، که «دیتیرامب» نام دارد، موجوداتی هستند با نام «ساتیر» که به شکل نیمه انسان و نیمه بز روی صحنه ظاهر میشوند و «دیونوسوس»، خدای شراب و وجد و سرمستی را در عیش و نوشها و شادمانیها همراهی می کنند. ساتیرها و دیونوسوس مظهر وحدت هستی ناپایدار و فناپذیرند. در این حالت وحدانی و بنیادین، انسان نسبتی حضوری با عالم و آدم و مبدأ نشان پیدا میکند. اوج هنر تراژدیک در همین نسبت حضوری است که انسان هم فاعل شناسایی است و هم متعلق آن، تنها در این هنر متعالی است که بشر به توجیه زندگی دست می یابد و برای غلبه بر فناپذیر بودنش و فایق آمدن بر حقیقت دهشتناک هستی زمینی پیدا میکند. از نظر نیچه، با ظهور نخستین بذرهای عقل گرایی، که نماد آن سقراط و سقراط گرایی است، مرگ تراژدی فرامیرسد.
> > > >