فوکو و برخی مفاهیم بنیادی
فرزان سجودی
پساساختگرایی بسیار شورشی است؛ و از همه ی تقابل های دو گانه ای که در کانون فرهنگ غربی (و از دید لوی استروس در کانون همه ی فرهنگ ها) قرار دارند و این حس برتری منحصر به فرد را به این فرهنگ می دهند، ساختارشکنی می کند. پساساختگرایی در ساختارشکنی از آن تقابل ها از ساختارهای سلسله مراتبی کاذب و مرزهای مصنوعی، ادعاهای ناموجه در باب دانش، و غصب نامشروع قدرت پرده بر می دارد. کانون توجه پساساختگرایی گسست، تمایز، و غیاب است و نه یکسانی، وحدت، و حضور که این چنین بر شیوه ی تفکر ما در مورد خودمان و فرهنگی که ما بخشی از آنیم سلطه یافته است. در هر حال در نقد ساختارشکنانه بر هم زدن تقابل های دو تایی و پرده برداشتن از ساختارهای سلسله مراتبی پنهان، و روابط قدرت عموما به متن موجود محدود است. اگرچه به پرسش کشیدن قدرت در ابعاد وسیع آن به طور ضمنی از برخورد ساختارشکنانه ی دریا با کلام محوری – یعنی اعتقاد به آن که زبان امکان دسترسی ما به حقیقت را فراهم می کند دریافت می شود، توجه به قدرت و چه گونگی کارکرد آن که در نقد پساساختگرایانه ی دهه های ۱۹۸۰ و ۱۹۹۰ به شکل برجسته ای به چشم می خورد اساسا منشاء در آثار میشل فوکو دارد. فوکو (۱۹۸۴-۱۹۲۶) کتاب هایی نوشته است در مورد تاریخ روان پزشکی، منشاء و پیدایش طب بالینی، رشد زیست شناسی و اقتصاد، پیدایش نظام زندان نوین، و دیگر تحولات مهم اجتماعی که منشاء آن ها را باید در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم – یعنی به اصطلاح عصر روشنگری یافت.
ادامه مطلب > > > >