آنچه در پی می آید خود حاصل ایده ای است به منظور ارتباط میان ساحت فلسفه و تفکر با دنیای درام. اینکه بیاییم از بیانات اعضای گروه فلسفی تیرداد ، که در «وبلاگ چیستی ها» (http://chistiha.blogfa.com) آرشیو شده است، جملاتی را برای اندیشیدن برگزینیم؛ و پس از دست ورزی روی مفاهیم آن گفتارها، و مشقی و ویرایشی مختصر، یک ایدۀ دراماتیک بیافرینیم که در ادامه اش، دیالوگی دیگر و مفهومی دیگر و فکری دیگر شکل بگیرد.
***
در اصول درام نویسی، «ایده پردازی» و «طرح نویسی» روشی مشخص دارند؛ امّا ما سعی کردیم یک مرحله قبل از ایده و پلات باشیم. در همان مرحله ی جرقه ی ذهنی یا به تعبیر خودمان مرحله ی “اتود” که دست نویسنده باز است برای به نگارش درآوردن هرگونه تصویر و تصور یا ایماژ و نکته گویی. اینجا ما خود را محدود نکرده ایم که دستور فنی و تمهیدات اجرایی و دیالوگ و صحنه پردازی و مواردی دیگر را ذکر نکنیم و بگذاریم برای طرح های مفصل تر؛ بلکه برعکس، هرچه در لحظه به تصور آمده کاملاً مرقوم کرده ایم.
ما طی نشست های گروهی خود به این نتیجه رسیدیم که ضرورتی ندارد طرح های پالوده و دقیقی از صحبت هایمان حاصل شود. فقط ضروری بود هرآنچه در یک آن به ذهن آمده، ضمن بررسی توسط اعضای گروه، فوراً ویرایش و با عنوان “اتود” ثبت کنیم.
و حالا هم همان را با شما به اشتراک می گذاریم. باشد که این مشق ها و اتودها آغاز راهی باشد برای گام نهادن روی پلی میان فلسفه تا درام.
یادآوری کنیم که پیشنهادهای دوستان و ایده هایی که در پی آن آمده تماماً طی گفتگوهایی حاصل شده که در گروه داشتیم؛ و از این لحاظ لازم است یادآوری کنیم که این ایده ها در کل متعلق است به همه ی ما که در گروه بودیم و نشستیم و بحث کردیم و بی واهمه، دیالوگ را و نوشتن را پاس داشتیم.
ایده هایی روی پل فلسفه تا درام: اتود یکصد و دوم
*****************************
تذکر: این اتودها در اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی به ثبت رسیده است. و مالکیت معنوی آن متعلق است به نویسنده.
این اتودها فقط در سایت “چیستی ها” اجازۀ بازنشر دارند.
*****************************
ایدۀ شماره یکصد و دوم
پیشنهاد من :
http://chistiha.blogfa.com/post/243
موضوع : متکلمان ایران
از این دیالوگ:
تفاوت ابن رشد و ابن سینا تفاوت روشی است،موضوع هر دو هستی شناسی است و البته ابن رشد در بسیاری از موارد آراء ابن سینا را نمی پذیرد مثل نظریه فیض فارابی سینوی که آن را خرافه و حتی ضعیف تر از اقوال متکلمین می داند،
تا این دیالوگ:
به تصور صاحب این قلم ، درد و مسأله اصلی ابن رشد ، درایت و نسبت آن با یقین علمی در مباحث و موضوعات و مسایل نظری و عملی و دینی و فلسفی بوده است ؛ در واقع ، نسبت عقل و یقین از یک سو ، و رابطه روایت و سماع با اعتقاد و عمل ، از جانب دیگر ، دلمشغولی اصلی ابن رشد ، بوده است ؛
*****************************
اتود یکصد و دوم
#اتود_یکصد_و_دوم
فیلم کوتاه
کل فیلم یک نیمه شب تا صبح.
اشخاص:
محسن
محمد
یک مرد عرب و خانواده اش
کل فیلم در اتومبیل محسن، راننده ی اسنپ می گذرد.
محسن یک دانشجوی انصرافی حکمت و فلسفه بوده. و حالا راننده ی اسنپ تهران است. روزگار بسیار سختی را طی کرده. و به این نقطه رسیده. در عین حال، پیش از اینکه مجبور به انصراف بشود، حتی از دوران دبیرستان، تأملات خود را می نوشته. و چندین کتابچه دارد.
محمد استاد جوان فلسفه دانشگاه آزاد است. او خانه و زندگی اش را تماماً از همسرش دارد. فرزندشان سیزده ساله است و اکنون بیمار. هر پنجشنبه نذر کرده که به جمکران برود. و این تنها پنجشنبه ای است که بعد از چهارده سال، همسرش کنارش نیست در این سفر معنوی. و اتفاقا اتومبیل شان هم خراب است. لذا با اسنپ می رود.
فیلم از زنگ در خانه ی محمد که آپارتمانی است چهار طبقه و تک واحدی در یک کوچه که همه ی آپارتمان ها تقریباً همین ابعاد هستند و نوساز. این دست محسن است که زنگ می زند. و البته زنگ خراب است. محمد خودش می آید از حیاط و سوار می شود. همسرش از پنجره طوری که همسایه ها بیدار نشوند صدایش می زند. و چیزی را پرت می کند از پنجره. که کیسه ای است حاوی پولی که به ضریح باید بریزد. محمد می رود کیسه ی مشکی رنگ را برمی دارد و می آید در اتومبیل پراید می نشیند.
کم کم سر صحبت باز می شود و این دو به هم معرفی می شوند. ساعت حدود دو بامداد است. صحبت اولیه هم از شب و جمکران رفتن و نذر شروع می شود. و اینکه محمد نذر کرده برای این ازدواج. این دو عاشق شده اند دوران دانشجویی. و پدرزن پولدار بوده. و با تمام مخالفت ها و تفاوت فرهنگی بسیار زیاد، بالاخره در مقابل دختر کوتاه آمده اند و آن دختر را به او داده اند. و محمد آن زن را باحجاب کرده. و نذر وصال شان هم همین جمکران. و حالا دیگر محمد ارشد و دکتری اش را هم گرفته و تدریس دارد.
قرآن کوچکی هم به آینه آویزان است که برای محمد جالب است.
ولی محسن حالا دیگر هیچ اعتقادی ندارد. به هیچ چیز. او بعد از آشنایی با فلسفه غرب از فلسفه اسلامی گریزان شده. و امروز روز دچار پوچی محض است. و آنقدر مشکلات سرش ریخته که اگر سیگار نکشد احساس می کند دیوانه می شود. او که مدتهاست به تهران آمده و خانواده را ترک کرده احساس می کند در بحرانی ترین وضعیت قرار گرفته و هیچ پشتوانه ای ندارد. احساس می کند مردم از بی وقتی فرصت ندارند به همدیگر نگاه کنند. و این فاجعه ی روزگار امروز است. و این جمعیت زیاد آدم ها روی زمین برایش مسأله است.
در طول راه صحبت ابن رشد و فارابی هم می شود. و اینکه در مراتب عقل برای فارابی، مرتبه ی هیولایی یعنی فقط درک معقولات. و البته این مسأله ی مهم که چرا امروزه روز هیچ فیلسوفی در این سطح نیست و اینکه برای تأملات اینچنینی باید ابتدا زمینه ی مالی فراهم باشد و اصلاً چطور ممکن است وقتی که اخلاقیات و معنویات و همه چیز تحت الشعاع پول قرار گرفته. و البته محمد به او دلداری می دهد که ناامید نباید بود از لطف پروردگار. و خلاصه اینکه محسن طرفدار ابن رشد و محمد مدافع فارابی به صحبت های مختلف فلسفی و اجتماعی شان ادامه می دهند. هم کلام های خوبی شده اند.
این دو با چنین صحبت هایی می رسند به جمکران. پیشتر درباره ی صحت جمکران هم با هم گفتگو داشته اند. فضای معنوی جمکران به چشم محمد معنوی است. امّا به چشم محسن بسیار مسخره است. این را از نماهای نقطه نظر این دو نسبت به واقعیت موجود می توان برداشت کرد. محمد یک زن چادر مشکی در کنار شوهرش می بیند که در حال نیایش اند. و محسن یک بچه ی گمشده را کنار یک بساط پهن کن می بیند که پابرهنه هر طرف می رود و گریه می کند و روی بساط رد می شود. و غیره.
به هر حال محمد که مبلغ اسنپ را هم اینترنتی پرداخت کرده بوده پیاده می شود و می رود لای جمعیت گم می شود.
محسن که می خواهد حرکت کند برود یک مرد عرب عراقی جلویش را می گیرد. برای قم. او و خانواده اش می خواهند بروند قم.
قیمت کرایه را توافق می کنند و محسن حرکت می کند. زن ها در عقب و مردشان در جلو نشسته اند. زن ها پوشیه دارند. و دخترشان نه. دختری است در حدود شانزده هفده سال.
مرد به محسن می گوید: “این کیسه چیه اینجا؟” و محسن نگاه می کند؛ درست بین دو صندلی؛ جلو همان کیسه مشکی. محسن در سکوت کیسه را می گیرد. مرد عرب یک نگاه تعجب آمیز می کند. و صحبت هایی هم راجع به اینکه تجارت در ایران چطور است و سرمایه گذاری چطور می شود و غیره. و محسن در نهایت صداقت چیزهایی می گوید که او ناامید نشود. و البته خودش با خودش درگیر است. تمام مدت دستش به آن کیسه مشکی. و در این فکر که چه کار باید بکند که آن را به صاحبش برگرداند.
پیش از سپیده سحر به قم رسیده اند. آستانه ی حرم حضرت معصومه. مرد عرب پیاده می شود. اذان صبح از بلندگوهای حرم.
محسن احساس عجیبی دارد. انگار مرغی از وسط سینه اش می خواهد پر بکشد.
جمع نمازگزاران است و در صف انتهایی همان مرد عرب. یک نفر دیگر هم اضافه می شود. محسن است. آمده نماز بخواند. مرد عرب لبخندی می زند. نماز تمام می شود. مصافحه می کنند. و مرد عرب کارت ویزیتش را به محسن می دهد. و با یک تک جمله از او می خواهد که اگر برایش امکان دارد با هم همکاری کنند. و بعداً محسن فکر کند به او خبر بدهد.
محسن در اتومبیل-ش کارت ویزیت را جلوی نور گرفته نگاه می کند. بازرگانی المحسن. برایش جالب است این اسم. کارت ویزیت را نزدیک قرآن آویزان به آینه می کند. چشم هایش را می بندد. پیاده می شود.
محسن در راه به جمکران می رسد. لابلای جمعیت به دنبال آن مرد می گردد. آن مرد را نمی یابد. همان بچه ی گمشده این بار کنار مادر جوانش است. مادر نشسته و بچه را در آغوش می گیرد. بچه گرسنه است. مادر او را می برد زیر چادرش که به او شیر بدهد. محسن روی برمی گرداند. مرد بساط چی دارد پول هایش را می شمارد که برود و مشغول جمع کردن بساطش است.
محسن کارت ویزیت را در دستان پسرک بساط چی گذاشته است. با این سفارش که به این مرد زنگ بزن. بگو فلانی معرفی ات کرده.
محسن به ضریح نزدیک شده و می خواهد که در کیسه را باز کند. دو دل است. مبلغ قابل توجهی در کیسه نیست.
محسن کنار دفتر نذورات ایستاده. دارند وجوهات را می شمارند. محسن مبلغ را می دهد و قبض آن را می گیرد. و بعد یک مقدار هم خودش پرداخت می کند و رسید خودش را هم می گیرد.
راه برگشت به تهران را با آهنگ هایی از جیپسی کینگز طی می کند. و البته سیگار هم.
محسن کنار درب آپارتمان محمد ایستاده. محمد از یک تاکسی پیاده می شود. محسن قبض را به محمد می دهد. صبح است. محمد نمی داند با چه زبانی از محسن تشکر کند. در مکالمه ی آخر این دو یادآوری یکی از جملاتی که بین این دو رد و بدل شد مطرح می شود. شاید جمله ای از ابن رشد باشد. و اینکه محسن بعد از چند سال رفته و نماز خوانده. آن هم در حرم حضرت معصومه. و این تجربه ی زیبایی بوده. گرچه نمی داند بعد هم نماز خواهد خواند یا نه.
دفترچه تأملات و قلم و دست محسن که می نویسد. از تجربه ی نماز می نویسد. و زنگ پیام موبایل و برنامه اسنپ که مشتری بعدی.
نویسنده: ب. خسروانی
*****************************
یادآوری می شود هر گونه کپی و برداشت از این ایده ها، از نظر اخلاقی و قانونی، صرفاً با ذکر نشانی میسر است و هرگونه بهره گیری برای اجرا نیز فقط در صورت کسب رضایت کتبی نویسنده امکانپذیر خواهد بود.
تماس با نویسنده: از طریق تلگرام (@poleducationalgroup) و اینستاگرام (@pol.educational.group)
می توانید نظرات خود را ذیل همین صفحه به اشتراک بگذارید.