نظریه پسااستعماری و کُردشناسی
جلیل کریمی
نظریه پسااستعماری در طول بیش از نیم قرنی که از پیدایش و گسترش آن می گذرد، دستخوش تغییر و تحولات ژرفی در نظریه و روش شده است؛ تا جایی که می توان از دوره “پساسعیدی” سخن راند. با اینکه کتاب “شرق شناسیِ” سعید را عموماً مانیفست رسمی این رویکرد می دانند اما همانطور که “جولیان گو” خاطرنشان می سازد ریشه های این رویکرد را باید در کارهای فرانتس فانون، آمیلکار کابرال و به ویژه دوبویس و در بهترین حالت در آثاری با همین عنوان دستکم در دهه قبل از انتشار شرق شناسی سعید جستجو کرد.
علیرغم همه ی ان اختلاف نظرها، ظهور موج دوم (برای مثال بابا، اسپیواک، چارکرابارتی) و موج سوم (مانند نگری، هارت، احمد، چاترجی، گوها) متفکران پسااستعماری از سویی و آمیزش های نظری آن با رویکردهایی چون مطالعات فرهنگی (نظیر اشکرافت، دورینگ*، پسامارکسیسم، و پساسوسیالیسم (نظیر همفری و وِردِری) آن را به منظومه روشنفکری پیچیده و وسیعی بدل کرده است.
> > > >