ارتباط ما ایرانیان با گذشته فرهنگی و تمدن تاریخی خود
آیدین آرتا
افسانه اوزیریس Osiris و فرزند او هوروس Horous شاید مهمترین و محوری ترین داستان اسطوره ای در مصر باستان باشد که قدمت و آغاز این افسانه به روایت اسطوره به قدمت تاریخ جهان و بسیار کهن تر از پیدایش سرزمین مصر است.
به باور مصریان کهن اوزیریس که نخستین زاده آسمان و زمین و پادشاه جهان بود بر سرایر زمین با نیکی و عدالت حکمرانی می کرد و به سراسر جهان سفر می کرد و به باور مصریان باستان هم او بود که برای نخستین بار به مصریان کشاورزی ، دین و دانش بخشید.
ایزیس Isis خدای شفابخش زندگان و نگهبان و پذیرای درگذشتگان همسر اوزیریس است که در این افسانه نقشی محوری دارد. اوزیریس برادری نیز دارد به نام ست Set که نماد آشوب، تاریکی و نیروهای اهریمنی است.
با گذشت زمان اوزیریس پیر می شود و بیناییش تحلیل می رود. برادرش ست Set بی صبرانه لحظه ای را جستجو می کند تا پادشاه پیر و نابینای جهان را از میان بردارد و از آنجا که اوزیریس جانشینی ندارد او به عنوان دومین زاده جهان پادشاه جهان گردد و آشوب و تاریکی را بر جهان حکمفرما سازد.
ایزیس که نقشه سِت را می داند همواره پاسدار و مراقب اوزیریس است ولی روزی سرانجام سِت اوزیریس را تنها می یابد و او را می کشد و بدن او را در تابوتی می گذارد و به نیل می سپارد. ایزیس با جستجوی بسیار اوزیریس را می یابد و با قدرت شفابخش خود او را به زندگی بازمی گرداند.
این بار سِت در لحظه ای مناسب بار دیگر برادر پیر خود را می کشد و این بار او را قطعه قطعه می کند و هر قطعه آن را در گوشه ای از سرزمین مصر پنهان می کند.
ایزیس وقتی از مرگ همسر خود آگاه می شود نخست بر مرگ او می گرید ولی سرانجام در جستجویی خستگی ناپذیر تکه های او را از سراسر سرزمین مصر جمع می کند و خود به شکل پرنده ای در می آید و با کمک قدرت جادویی خود جوهر و عصاره اوزیریس را از بدن او خارج می کند و در بطن خود به آن آبستن می شود و بدین صورت است که از آبستنی ایزیس خدای دانش جادویی و شفابخش از تکه های جمع آوری شده اوزیریس خداوند نگهبان انسانها در زندگی و مرگ و پادشاه جهان که به دست برادر اهریمنی خود به قتل رسیده است، فرزندی با سر شاهین تولد می یابد با نام هوروس که چشمانش درخشندگی نور خورشید و ماه را در خود دارند و اینگونه است که در روز و شب از چشمان تیز بین هوروس هیچ چیز پنهان نیست.
چشم هوروس نماد بسیار معروفی در تاریخ عرفانهای مذهبی در جهان است. هوروس در اغلب تصاویر بر بالای سر خود خورشید را دارد و خود نیز تجسم خورشید است. در رابطه با ریشه شناسی کلمه هوروس به ریشه هندو اروپایی کلمه هور به معنای خورشید نیز اشاره شده که این امکان را پدید می آورد که در اساس این افسانه بسیار کهن ریشه ای هندواروپایی داشته باشد. نکته شگفت انگیز شباهت خیره کننده شاهینی است که بر پرچم کورش کبیر پادشاه هخامنشی نقش بسته و تصویر هوروس است که در عکس استفاده شده در بالا برای این نوشتار می توانید آن را مشاهده کنید (نماد شاهنشاهی کوروش که به دوران پیش از غلبه ایرانیان بر مصر بر می گردد را در وسط تصویر بالا در پایین تصویر می توانید ببینید).
شاید در جایی مربوط اگر بعدها فرصت شد در رابطه با این شباهت و اهمیت آن و بعضی یافته های متاخر باستانشناسان در رابطه با ریشه های کهن اسطوره هوروس بنویسم ولی در اینجا فقط به این بسنده می کنم که اگر این هوروس و شاهین نقش بسته بر پرچم هخامنشیان را هر دو مرتبط با سرچشمه ای مشترک بدانیم، این افسانه و اسطوره آن دیگر اسطوره ای بیگانه برای ما نخواهد بود.
در نسخه های کهن تر این داستان این ثوُث Thoth خداوند دانش و حکمت باستانی و پدید آورنده خط، علم و تمام کتیبه های نخستین در جهان است که با دانش جادویی خود امکان آبستنی ایزیس از اوزیریس مرده را پدید می آورد.
سرانجام هوروس به خونخواهی از پدر خود اوزیریس و برای نجات جهان به جنگ خدای تاریکی سِت می رود و در نبردی سرنوشت ساز به پیروزی می رسد اگرچه در این نبرد چشم چپ خود که به او قدرت دید در تاریکی را می دهد از دست می دهد. اگرچه در پایان نبرد خداوند دانش ثُوث که در میان همه ویژگیهای دیگر خود خداوند ماه نیز هست در میدان نبرد ظهور می کند و چشم چپ هوروس را به او باز می بخشد.
در حقیقت نکته شگفت و پرمعنا ترین لحظه این افسانه پس از اینکه هوروس چشم خود را بازمی یابد فرا می رسد. هوروس در این لحظه دست به انتخابی غیر قابل پیش بینی می زند.
او که چشم خود را بازیافته است می تواند پادشاه جوان و قدرتمند جهان باشد ولی او کاری غیر منتظره انجام می دهد. او چشم چپ خود که قدرت دید در تاریکی جهان است را بر می گیرد و به جهان زیرین مردگان می رود و پدر خود اوزیریس را می یابد و چشم خود را به پدر پیر و نابینای خود می بخشد و اینگونه است که اوزیریس باززاده می شود و بینایی خود را به دست می آورد و هوروس او را به جهان بازمی گرداند و از او می خواهد که با یکدیگر و به اتفاق بر جهان حکومت کنند.
اوزیریس پادشاهی جهان را به هورس می سپرد و خود به آسمان می رود تا خداوند جهان پس از مرگ و قضاوت کننده بر پاکی روح انسانهایی باشد که از جهان در گذشته اند.
حال پس از خلاصه این اسطوره اجازه دهید کمی در معنای آن تامل کنیم و ببینیم چرا مصریان برای هزاران سال این داستان اسطوره ای را به عنوان مهمترین حماسه و داستان خود از نسلی به نسل بعد منتقل کردند و چرا این داستان یکی از تکرار شده ترین داستانهایی است که در کتیبه های اهرام مصر یافت شده است.
در تفسیر روانشناختی و سمبلیک اسطوره ها و داستانها درست مانند فیلمها باید یک اصل اساسی را همیشه به یاد داشته باشیم که شخصیتها و اسمها در داستان شخصی حقیقی نیستند بلکه تجسم نیرویی در درون روان ما و یا جهان خارج هستند و با جایگزینی آنچه این شخصیتها در قالب اسطوره نمایندگی می کنند با نیرو و آن معنایی که ان را نمایندگی می کنند می توانیم از اسطوره ها و معنای انها رمزگشایی کنیم.
۱) می توان اوزیریس را تجسمی از فرهنگ و همچنین ساختارهای سنتی و حاکم بر هر جامعه ای دانست. این فرهنگ است که چون پدری سخاوتمند به هر نسلی از مردمان زیستن را می آموزد و نظامهای اجتماعی را برای انان برپا می کند و حفظ می کند. اگرچه همچنان که این داستان به روشنی بیان می دارد، فرهنگ و سنتهای هر اجتماعی در نهایت با گذشت زمان پیر می شود و قدرت دید خود را از دست می دهد و با کهنه شدن این سنتها و ساختارهای اجتماعی سوی دیگر هستی یعنی آشوب و اضمحلال وارد می شود.
۲) سِت که دومین زاده جهان و تجسم آشوب و ویرانی و اضمحلال است، با کهنه شدن سنتها و فرهنگ ها و ساختارهای اجتماعی سرانجام جامعه کهنه و نابارور را به سوی فساد و تباهی می کشد و آن را خواهد کشت. پس پایان هر جامعه ای که نو نشود و از نیروی جوانی و زایش خالی باشد نابینایی بر آنچه بر سر او می رود و در نهایت مرگ به دست فساد و تباهی ساختارهای خود است.
۳) ایزیس تجسم نیروی زایندگی و ترمیم است. آنچه که فرهنگ را حفظ می کند و از نسلی به نسل دیگر منتقل می سازد. ایزیس نگهبان اوزیریس در برابر سِت است و توان ان را دارد که او را به زندگی باز گرداند. این نیروی حیاتی در هر فرهنگی هرچند پیر و نابینا تا جایی او را حفظ می کند ولی روزی فرا خواهد رسید که تباهی، فساد و آشوب سرانجام در روندی ناگزیر نه تنها او را می کشد بلکه تکه تکه می سازد تا آنجا که مردم هیچ چیز از فرهنگ و سنتهای خود به یاد نداشته باشند زیرا هدف نیروهای تباه کننده جهان نهایت تباهی و اضمحلال است. در چنین شریطی است که هر تکه از فرهنگ را جایی در تاریخ و در تکه ای از سرزمین خود خواهیم یافت در حالیکه تکه تکه شده است. ما ایرانیان به خوبی معنای این اضمحلال و تکه تکه شدن را می دانیم. فرهنگ و سنتهای ما با تندبادهای حوادث تاریخی و تباهی ناگزیر ناچار از پیری و فرسودگی خود متلاشی شده اند. هنوز تکه های آن را اگر بگردیم این گوشه و آن گوشه می بینیم ولی این پادشاه پیر دیگر زنده نیست و نابینا در اعماق تاریخ خفته است.
۴) در اینجاست که ایزیس که مادر جهان و نماد نیروهای نگهبان، ترمیم کننده و حیات بخش هستند می تواند سرانجام تکه های اوزیریس / فرهنگ را بیابد و آن را در کنار هم با کمک دانش جمع کند. نسخه های کهن تر مصری که خداوند دانش ثوث را مسئول این جمع آوری می دانستند معنایی عمیق تر و سرراست تر داشتند زیرا این دانش است که می تواند در کنار نیروهای باززاینده هر تمدنی که به فرهنگ خود عشق می ورزند این تکه ها را بیابد و با در کنار هم قرار دادن این تکه ها حداقل جسد یکپارچه فرهنگ را به عنوان نخستین گام باززایش فرهنگ یک گام به رستاخیز خود نزدیک کند.
۵) در اینجاست که ایزیس که به اوزیریس عشق می ورزد عصاره او را یافته و از او آبستن می شود. این عشق به فرهنگ است که در کنار دانش ما را قادر خواهد ساخت از جسد فرهنگ کهنه و نابینا و نابود شده خود فرزندی جدید متولد کنیم که اگرچه فرزند پدر است ولی شبیه او نیست. هدف در این داستان اسطوره های تولد دوباره اوزیریس نیست زیرا اوزیریس پیر و نابینا و در جهان جدید بی فایده است. از جسد او پادشاهی توانمند تولد نخواهد یافت و مهم نیست که چقدر به او عشق بورزید، حقیقت این است که او مرده است و در برابر تباهی ضعیف و ناتوان است. پیام پرمعنای این داستان این است که هیچ ملتی از جسد تکه تکه تمدن خود حتی اگر ان را باز یکجا جمع کند به عظمت دست نخواهد یافت.
۶) در این داستان ،جادوی بزرگ پیروزی بر تباهی و اضمحلال ناگزیر یک تمدن “غلبه نهایی هورورس بر سِت” ، آبستن شدن به فرزندی جوان و قدرتمند “هوروس” از پیکر پیر و بی جان تمدن و فرهنگ یک ملت “اوزیریس” است. در این افسانه هوروس درست نقطه مقابل اوزیریس ترسیم می شود. هوروس سر شاهین دارد که شاهین خود نماد دقت و تیز بینی و توجه است زیرا یک ملت بدون بازیابی توجه و هشیاری خود نخواهد توانست سِت و نیروهای تباهی و فساد و ویرانی را در جامعه خود ببیند همانگونه که اوزیریس ندید و نابود شد. در این داستان چشم راست هوروس نور خورشید و توان دیدن راستی و درستی در جهان است و چشم چپ او نور ماه و توان دیدن هر آنچه اهریمنی است و در تاریکی جهان پنهان شده است.
۷) بزرگترین اسلحه هوروس که نماد تولدی دوباره یک تمدن از پیکره گذشته خود است ، چشمان تیز بین ، دقت و هشیاری اوست. هوروس در تضاد با پدر پیر خود تجسم هوشیاری است. او فساد و تباهی را می یابد و با همین اسلحه به جنگ او می رود. پیام ارزشمند بعدی این داستان اسطوره ای “از دست دادن چشم چپ هوروس” در این جنگ است. نکته این است که مهم نیست چقدر هوشیار باشیم و چقدر در باززایش خود نیرومند. نبرد با اهریمن هرگز ساده نیست اگرچه ما در پایان پیروز خواهیم شد ولی هر ملتی که اراده کرده است زنده بماند و پیروز شود ناچار به پرداخت بهایی سنگین در این بزرگترین نبرد خود خواهد بود. پیام این است که کمترین ایثار در نبرد با اهریمن ،از دست دادن آن چشمی است که ما را در دیدن تاریکی جهان یاری کرده است. در این نبرد ما اهریمن تباهی را با چشم چپ خود که توان دید در تاریکی را دارد و تجسم نور ماه است بازخواهیم شناخت ولی آنچه در نهایت ما را در پایان در این نبرد پیروز خواهد کرد، آن یک چشمی است که در پایان برای هوروس باقی می ماند. چشم راست او که تجسم نور خورشید و توان او در دیدن راستی و نیکی در جهان است. حقیقت این است که هوروس حتی به چشم چپ اهریمن بین خود پس از آنکه دشمن حقیقی خد را شناخت ندارد و تنها زخمی که اهریمن می تواند بر هوروس وارد سازد زخمی بی حاصل و بیهوده برای اوست زیرا آنگاه که هوروس سِت را بیابد حتی با چشمانی بسته نیز بر او غلبه خواهد کرد.
۸) در پایان هوروس چشم خود را با کمک نیروی خرد باز می یابد و می تواند بر جهان حکومت کند ولی او انتخاب می کند که به زیر زمین رود و چشم چپ خود را به پدر نابینای خود “اوزیریس” بخشد و او را زندگی دوباره بخشد و از او بخواهد که با او به رو زمین بازگردد و با هم بر جهان حکومت کنند؟ معنای این چرخش شگفت و غیرمنتظره در داستان چیست؟ چرا باید هوروس از چشم خود بگذرد و آن پیرمرد نابینا را به زندگی بازگرداند و حکومت بر جهان را با او شریک شود؟ بگذارید داستان را اینگونه بخوانیم که نسل جوان (تمدن مدرن) که خود فرزند تمدن و فرهنگ بی جان گذشته است “اوزیریس” با هشیاری که بزرگترین قدرت اوست ، پس از غلبه بر نیروهای تباهی و فساد و اضمحلال که جامعه را در برگرفته اند، در پایان دوباره به تاریخ و فرهنگ و ریشه های خود باز می گردد و در این بازگشت هشیاری و بینش مدرن و جوان “چشم هوروس” خود را به فرهنگ پیر و نابینای گذشته “اوزیریس” می بخشد و از این راه او را تولدی دوباره می بخشد. این تمدن و فرهنگ پیر و نابینا که خود پدر و ریشه تمدن جوان است باز می گردد ولی با بینشی جدید و مدرن! این بازگشت و رستاخیز فرهنگ، بازگشت و زنده کردن آن جسد پیر و فرسوده و نابینا نیست بلکه آنچه این رستاخیز را ممکن می سازد بخشیدن نگاهی امروزی به فرهنگ کهن است و شگفت این است که آن چشمی که تمدن مدرن و امروزی به فرهنگ کهن می بخشد چشم چپ هوروس و یا همان چشمی است که می تواند تباهی را در دنیای امروز ببیند و از آن شکست نخورد. فرهنگ با بینش جدید خود که از فرزند جوان و قدرتمند خود یافته است دیگر در برابر تباهی و تاریکی که قصد کشتن او را دارد نابینا نیست.
پس می توان تا اینجای اسطوره اوزیریس و هوروس را چنین بازخوانی و رمز گشایی کرد که : (عشق به فرهنگ و تمدن “ایزیس” می تواند تکه های پیکر بی جان تمدن و فرهنگ کهن یک ملت را “اوزیریس” که توسط نیروهای تباهی “سِت” و به سبب پیری و نابینایی خود کشته و تکه تکه شده است بازیابد و پس از کشف ویکپارچه سازی این فرهنگ کهن از جوهره آن نسلی جوان و آگاه “هوروس” را تولد بخشد که نه تنها ریشه های خود را می شناسد بلکه به سبب آگاهی و هشیاری خود توان آن را داراست که نیروهایی که در طول تاریخ تباهی و آشوب را برای او به ارمغان آورده اند بازشناسد و برای رهایی جهان خود از تاریکی این نیروها به نبردی پیروزمندانه با آنها برخیزد)
نسل جوانی که اسلحه سرنوشت سازاو در این نبرد، هشیاری و بینایی بر تاریخ گذشته در کنار بینش مدرن اوست “چشمان تیز بین هوروس با سر شاهین” که سرانجام او را به پیروزی می رساند. این نسل جوان در واپسین گام باشکوه و پرمعنای سفر قهرمانی خود، به قلب تاریخ گذشته خود می رود و ریشه های تمدن و فرهنگ خود “اوزیریس” را بازمی یابد و با بخشیدن چشمان مدرن خود به این فرهنگ کهن به او بینشی نوین و مدرن می بخشد که تولد دوباره و رستاخیز این فرهنگ کهن “رستاخیز اوزیریس” را در پی دارد.
۱۰) داستان اسطوره ای اوزیریس و حماسه هوروس که مهمترین و مقدس ترین داستان مردمان مصر باستان برای هزاران سال به شمار می رفت رمز حیات و تولد دوباره هر ملتی را در خود پنهان دارد. این اسطوره به مدتی بیش از دوبار طولانی تر از تمام تاریخ مسیحیت و کهن تر از تمام تاریخ آیین یهود نزد ای مردمان و در گذر نسلها حفظ شد.
در پایان داستان اوزیریس حکومت جهان را به هوروس بازمی گذارد و خود در مقام حامی و در عین حال قضاوت کننده درگذشتگان به آسمان صعود می کند که می توان این آخرین بخش از داستان را تعبیری از این دانست که در نهایت جایگاه نهایی فرهنگ کهن یک ملت پس از رستاخیز نهایی خود حکومت زمینی و حکمرانی نیست زیرا سرانجام این حکمرانی زمینی همان گونه که در بخش نخستین داستان اوزیریس آشکار می شود چیزی جز پیری و نابینایی فرهنگ و اضمحلال ناگزیر آن را در پی نخواهد داشت. در حقیقت فرهنگ کهن “اوزیریس” در رستاخیز پایانی خود با مسلح شدن به بینش مدرنی که توان دیدن اهریمن و شناسایی آن را داراست “چشم چپ هوروس که به اوزیریس هدیه داده است” با رهایی خود از امر زمینی خود را به جایگاهی بالاتر اعتلا می دهد که گذر نسلها با اتکا به او و قدرت حمایت و قضاوتش از شکست در برابر تاریکی و تباهی مصون خواهند بود و این رستاخیز و رهایی فرهنگی که پیوسته جوان می شود از چرخه قدرت زمینی، به فرهنگ نیروی اخلاقی مرجعی می بخشد که هدایت گر، حامی و قضاوت کننده نسلهای آینده یک ملت باقی خواهد ماند.
تصویر و مطلب؛ برگرفته از سایت فرزانش و فلسفه (http://farzanesh.com/?p=2963)
> > > >