بازخوانیِ سطرهایی از ویست لندِ الیوت

معصومه بوذری

“سرزمین ویران، سرزمین بایر، سرزمین هرز، دشت سترون…” این چه ناکجا آبادِ بی زمان و مکانی است که مدام می خوانیمش و درباره اش اینهمه سخن می گوییم؟ شاید این خاصیت معجزه گونه ی شعر باشد. آن هم شعری که شاعرش نیز آن را به یکباره نسروده، بلکه در طول زمان. این نیز یادداشتهایی از جهان اسطوره شناسی به همراهِ برگردانی دیگر است از بند اوّل شعر بلندِ تی. اس. الیوت، همان ویست لندِ معروف، که هرچند واژگان، صحیح تر و لحن بهتر باید انتخاب شود امّا تا حدِّ ممکن سعی ام بر این بوده که صرفاً آهنگ کلامِ الیوت را حفظ کنم:

خاکسپاری مردگان

  1. آوریل، سنگدل ترین ماه، می زاید/ ۲. از خاکِ مرده یاس ها را، می آمیزد/ ۳. خواهش و خاطره را، به جنبش می آورد/ ۴. ریشه های خسته را با باران بهاری./ ۵. زمستان گرممان کرد و می پوشاند/ ۶. زمین را در برفی هوش بر، می خواند/ ۷. ذره ای حیات در ریشه هایی خشک./ ۸. تابستان غافلگیرمان کرد، با رگباری بر روی دریاچه ی استارنبرگ؛ ایستادیم در پناهگاه/ ۹. راه خود را پیش گرفتیم در آفتاب، به سوی هوفگارتن/ ۱۰. و قهوه نوشیدیم، و ساعتی به گفتگو نشستیم/ ۱۱. (به آلمانی گویم) “من روس نیستم، اهل لیتوانی/ ۱۲. و آلمانی ام من.”/ ۱۳. و آنگاه که بچه بودیم، می ماندیم در کاخ پسر عمویم، آرشی دوک/ ۱۴. او که با سورتمه مرا به گردش برد، و من به وحشت افتادم. گفت: ماریه/ ۱۵. ماریه محکم بنشین. و ما سرازیر شدیم./ ۱۶. در کوهستان، حس می کنی رهایی./ ۱۷. پاسی از شب در فصل سرما به سوی جنوب می رفتم، و می خواندم/ ۱۸. چیست آن ریشه هایی که چنگ زده اند؟ چه شاخه هایی از این/ ۱۹. سنگستان می رویند؟ فرزند انسان،/ ۲۰. نمی توانی پاسخ گفت، یا گمان بری، که تو تنها/ ۲۱. چند فرض شکست خورده می دانی، آنجا که خورشید افول می کند،/ ۲۲. و درخت افسرده بی سایبان گردد، زنجره نمی خواند،/ ۲۳. و سنگ سرد صدایی از آبی برنیاورد، تنها/ ۲۴. سایه ای است آنجا زیر این سنگ سرخ رنگ/ ۲۵. (بیا در زیر سایه ی این سرخ سنگ) ۲۶. سایه ات صبحگاهان به دنبال تو می آید یا عصر هنگام در برابرت می خیزد/ ۲۷. ترس را در مشتی خاک نشانت خواهم داد./ ۲۸. باد وزیدن آغازد/ ۲۹. سوی زادگاهت/ ۳۰. ایرلندی کوچک غمگین/ ۳۱ کجا می مانی تو؟/ ۳۲. دسته گل سنبلی که باری به من دادی سال پیش/ ۳۳. دختر سنبل نامم نهادند/ ۳۴. هنوز هم که دیر هنگام بر می گردم از باغ سنبل/ ۳۵. بازوانت سرشار، گیسوانت نمناک، سخن نمی توانم گفت/ ۳۶. و چشمانم سو نداشت./ ۳۷. نه زنده بودم نه مرده، و هیچ نمی دانستم،/ ۳۸. در قلب نور، خاموشی را دیدن/ ۳۹. دریا: متروک و خاموش./ ۴۰. مادام سوساستریس، پیشگوی معروف/ ۴۱. تب داشت، با این همه/ ۴۲. این اندیشناک ترین زن اروپا/ ۴۳. با یک دست ورق بد اقبال، در اینجا اعلام می دارد او/ ۴۴. این است فال تو، دریانورد فنیقی شکست خورده، ۴۵. نگاه! مرواریدها چشمانش اند. ۴۶. اینجا بلادوناست، بانوی شکست ها/ ۴۷. کاهنه ی واقعه ها./ ۴۸. این مردی است با سه چوبدست، و این دیگری چرخ بد اقبال/ ۴۹. و اینجا سوداگری تک چشم: این ورق ها که پوچ است، مردی که چیزی بر دوش دارد او. ۵۰/ که من به دیدنش راه ندارم. هیچ نمی یابم. ۵۱. آن مرد به دار آویخته را. هراس از مرگ در آب./ ۵۲. ممنونم. اگر می بینید خانم ایکوئتیون رو/ ۵۳. بهش بگید من خودم طالع را می آرم./ ۵۴. این روزها باید خیلی مراقب بود./ ۵۵. شهر خیالی،/ ۵۶. زیر مه غلیظ سپیده دم زمستان/ ۵۷. عده ای روی پل لندن گردش می کردند، بسیار مردمان/ ۵۸. و من نمی پنداشتم مرگ را چنان بی بازگشت./ ۵۹. آه، به کوتاه دمی بخار نفس هاشان،/ ۶۰. و هر کس نگاهش در پیش پای خویش./ ۶۱. به بالایی می رفتند و می آمدند به خیابان کینگ ویلیام،/ ۶۲. آنجا که ماری وولنوت مقدس ساعت را اعلام می دارد/ ۶۳. با صدایی خفه بر ضربه ی نهاییِ نُه./ ۶۴. آنجا کسی را دیدم که می شناختمش، باز می دارمش، ۶۵. می خوانمش: استتسون/ ۶۶. توئی که با من در آن کشتی بودی در مایلا/ ۶۷. آن بی جان را کاشتی در باغچه ات سال پیش/ ۶۸. جوانه زده است؟ شکوفه خواهد کرد امسال؟/ ۶۹. یا آیا شبنم بی خبر برهم زده است بسترش را/ ۷۰. آی، سگ را، که یاور انسانهاست، دور بدار از آن./ ۷۱. یا با ناخن هایش بیرون می کشدش باز./ ۷۲. تو! ای خواننده ی منتقد، هم وطن عزیز! برادرم!

یادداشت هایی چند:

سطر ۱: آوریل بی رحم است و سنگدل زیرا خفتگان را بیدار می کند. آوریل و بهار، فصل زایش دوباره: به اسطوره ی مرگ و زندگی دوباره ی طبیعت و انسان اشاره دارد که در همه ی فرهنگ ها اساطیری دارد./ عید پاک هم به مناسبت عروج مسیح از جهان سفلی به عالم علوی، که یک روز پس از به خاک سپردن او صورت گرفت، بین ۲۳ مارس و ۲۵ آوریل است. پس بهار نه تنها برای گیاهان حیات بخش و مقدس است که برای انسانها نیز به جهت حیات جدید مسیح پس از مصلوب شدن تقدیس شده است. (آزرم، محمد؛ نگاهی به ارتباط اسطوره های کهن و شعر مدرن)

سطر ۲: خاک مرده: کنایه از زمستان و سرما و نشانه ی سردیِ زمین؛/ یاس: گلی که به متولدین مهر ماه نسبت می دهندش اما در بهار جان تازه می گیرد./ در فرهنگ های جنگلی و زراعی، حسی از مرگ وجود دارد که به نوعی مرگ نیست، بلکه از لوازم زندگی تازه است. و فرد کاملاً یک فرد نیست، بلکه شاخه ای از یک گیاه است. (کمبل، جوزف؛ قدرت اسطوره؛ ص ۱۶۰) رمز مرگ یکی از رموزی است که مضمون زندگی را متوازن می کند. در واقع، این دو، وجوه دوگانه ی یک رازند. مضمون بعدی، رابطه ی این قضیه با دنیای حیوانی است که می میرد و باز زنده می شود. (همان، ص ۱۳۴) خاک و زمین: در افسانه های ساکنان جنوب غربی امریکا، نخستین مردم از دلِ زمین بیرون آمدند. آنها از حُفره ی پیدایش بیرون می آیند که به مکانی مقدس و کانون محوری جهان تبدیل می شود. این مکان با یک کوه معین پیوند دارد. (همان، ص۱۶۰)

سطر ۳:  در هم آمیختن خواسته ها و آرزوها، با یادهای گذشته و خاطرات: تلفیق زمانهای گذشته، حال و آینده

سطر ۴: خستگیِ ریشه ها: ریشه های یاس از عمیق ترین ریشه ها هستند و تقریباً به صورت عمودی در عمق زمین فرو می روند. ریشه هایی که به سختی از زمین جدا می شوند. و علی رغم نازکی شان عمیق، خسته و فرتوت به نظر می رسند. هرچند در انتها پرطراوت اند. اشاره به احساس نیاز به طراوت و تازگی در چرخه ی حیات و طبیعت.

سطر ۶: برف: برف علی رغم اینکه با فصل سرما می آید اما خاصیت گرمایی دارد. کوروساوا هم در فیلم رؤیاها، کولاک برف را در هیأت زنی زیبا با توری سفیدی نشان می دهد که با گرمایش کوهنورد کم جان را گرم نگاه می دارد و از مرگ نجات می دهد. برف در مقابل سرمای زمستان مانند پوششی محافظ برای خاک عمل می کند. در عین حال تداعی کننده ی خاموشی و سکوت و فراموشی هم هست و نیز خواب زمستانی.

سطر ۷: پاسخی و نتیجه ای برای چند سطر نخست. تأکید و تداعی گرِ وجود روح برای جانی دوباره و زندگی تازه در آستانه ی بهار.

سطر ۸: تابستانِ سال گذشته و تحولات جوّی: یادآورِ تحولات اجتماعیِ نیمه قرن بیستم و جنگ جهانی./ دریاچه استارنبرگ: دریاچه ای است با چهره ای راز آلود و مه گرفته. در متن شعر واژه ی اشتربرگاسه آمده دریاچه ای است در باواریا نزدیک شهر مونیخ. (شهیدی، شهریار؛ دشت سترون: ص۶۱)

سطر ۱۰: ساعتی به گفتگو نشستن: فرصتی اندک در طول زندگی برای همدلی بدون دغدغه و روزمرگی؛ کنار هم بودن؛ کاری که از قرن بیستم و در دنیای مدرن دیگر کمتر پیش می آید.

از سطر ۱۱ تا ۱۶: ماری از خاطره ای از دوران شاد کودکی اش می گوید. اصل جمله آلمانی است و از زبان کنتس ماری لاریش برادرزاده ی ملکه الیزابت همسر فرانسوا ژورف امپراطور اتریش جاری شده است. پسر عموی ماری لاریش دوک اعظم لودویک که می گویند عاشق ماری بوده است به علت جنون خود را در دریاچه غرق کرد. کتاب خاطرات ماری به نام “گذشته من” اثر عجیبی بر الیوت جوان گذاشت و وی سفری به مونیخ کرده با کنتس دیدار کرد و جمله ی آلمانی “من نیستم یک زن روسی…” از زبان کنتس به الیوت گفته شد. (همان؛ ص۶۱) در این شعر بلند الیوت، کسی در خانه اش نیست. همه در شهر سرگردان اند یا بر روی پل. ماری هم از قصر و خانه ی پسرعمویش می گوید انگار قصر و خانه به خاطره تبدیل شده باشد. و البته به بنای ناشناخته ای هم برنمی خوریم. کلیساها را همه می شناسند. خانه با شخصیتِ فردیِ انسان و زمینه ی دلبستگی هایش ارتباط دارد. و بنای ناشناخته نیز به پیشگوییِ قلمروِ جدیدی در پژوهشهای فرد برمی گردد.

از سطر ۱۷ تا ۱۹: الیوت در موقعیت یک مسافر به بغرنج ترین  سؤال می رسد: علتِ این ماندن و راز طبیعت چیست؟ موقعیت مسافر در شب هنگام در تقابل با روشنایی روز و بیداری و دیدن راه است. موقعیت او رو به نیستی و مرگ دارد. از شمال به جنوب آمدن: پایین افتادن و افول. جنوب: گرم و امن. سنگستان: کنایه از دنیای مدرن.

از سطر ۱۹ تا ۲۷: پرسش الیوت از مخاطب درباره ی کشف راز است و مسأله ی انسان متفکر. در کتاب مقدس، عهد عتیق، کتاب حزقیال نبی، باب ششم، سطور ۱ تا ۵ چنین آمده است: “ای پسر انسان، نظر خود را بر کوههای اسرائیل بدوز و درباره ی آنها نبوت کن و بگو ای کوههای اسرائیل کلام خدا را بشنوید… خداوند چنین می فرماید: اینک من شمشیری بر شما می آورم و مکانهای بلند شما را خراب خواهم کرد و قربانگاههای شما را منهدم و تمثالهای شما شکسته خواهد شد و کشتگان شما را پیش بت های شما خواهم انداخت… و بت های شما شکسته و نابود خواهد گردید.” (همان، ص۶۲)

زنجره: نشانی سر و صدا در طبیعت. در حرکت از شرق به غرب توجه به تغییر سایه ی خود: گذر زمان و درنگ و توجه. صبح: جوانی. عصر: میان سالی و پیری.

سنگ سرخ رنگ: اشاره به عیسی مسیح دارد که یکی از القابش “صخره” بوده است. در عهد عتیق، اشعیاء نبی اوضاع زمین در طول سلطنت عیسی مسیح را توصیف می کند. در باب ۲ آمده است: “در روزهای آخر، کوهی که خانه ی خداوند بر آن قرار دارد، بلندترین قلعه ی دنیا محسوب خواهد شد و مردم از سرزمین های مختلف به آنجا روانه خواهند شد. آیه ۲./ ترس در مشتی خاک: در مراسم خاکسپاری: ترس از مرگ در چهره ی انسانها هم دیده می شود.

از سطر ۲۸ تا ۳۱: ایرلندی کوچک غمگین: اندیشه ی بازگشت به وطن. ترجمه شعری از آلمانی است. سیاحی در کشتی که ایزود ایرلندی را به بریتانیا می برد این قطعه را برای معشوقه ایرلندی خویش می خواند. اپرای تریستان و ایزود ساخته ی ریچارد واگنر. (همان، ص ۶۲)/ باد: بو و باد استعاره از امید به بازگشت یار و خاطرات نیک.

از سطر ۳۲ تا ۳۶: یادآوری گذشت زمان. از زبان زن به مرد. و عشق دیرپا. و پرسه زدن و دیرهنگامی و علائم پیری./ ماندن در باغ سنبل: ماندن در خوشی های جوانی. گل سنبل: اشاره به هایاسینتوس، مرد جوانی که آپولون دلباخته ی او شد و خواست که به او پرتاب دیسک بیاموزد اما زفیروس به جهت حسادت، مسیر حرکت دیسک را تغییر داد و دیسک به هایاسینتوس اصابت کرد و او کشته شد. “در اساطیر یونان وقتی هایاسینتوس کشته شد آپولو خون وی را در ریشه ی برگ گل سنبل به جریان انداخت (شبیه ماجرای خون سیاوش)” (همان، ۶۲)

آدونیس در جهان مردگان و جهان زندگان، زندگی پیاپی داشته و نشانگر تفکر الیوت در این شعر است که به فنا و بقای گیاهی جانداران عالم هستی، باور دارد و با زبان رمز آن را بازگو می کند. در بند اول هنگام نام بردن از گل سنبل این مضمون تکرار می شود… گل سنبل، زندگی گیاهی؛ سنبلی که از مزار او روئیده بود نگاه کردند و بر آنها نشانهایی می دیدند که اگر کنار هم قرار می گرفت، کلمه ی آه خوانده می شد و این نشانه ی آهی بود که از دل آپولون برخاسته بود. (آزرم، محمد، همان)

سطر ۳۷: تجربه ای در لحظه ی عروج به بیکرانگی عالم علوی، و در لحظه ی تعادل بین زمستان (مرگ) و بهار (تولد دوباره)

سطر۳۹ و ۴۰: ترجمه از آلمانی است. اپرای واگنر. تریستان معشوق ایزود است. در کشتی نشسته و در آخرین لحظاتِ زندگی از ملاح می پرسد: در افق کسی را می بینی؟ جواب می آید: دریا متروک و خاموش است. (شهیدی، همان، ص ۶۲)

مادام سوساستریس، اندیشناک ترین انسان در سرتاسر اروپا است. او کاملاً به قدرت پیشگویی کارتهای تاروت معتقد است. در قرن نوزدهم یک کابالیست فرانسوی به نام الیفاس لوی (Eliphas Levi 1810-1870) به ارتباط بین ۲۲ کارت رمزهای کبیر و ۲۲ حروف الفبای عبری پی برد. مبدأ حروف زبانهای بشری ۱۶ علامت هیروگلیف اولیه است که از سرچشمه ی الفبای اولیه است و ۲۲ حرف الفبای عبری از علامات هیروگلیف مشتق شده اند. در عین حال می توان چهار خال های رمزهای صغیر تاروت را با چهار عنصر آب، باد، آتش و خاک و حروف مقدس عبری “ی ه و ه” مرتبط دانست. حروف رمزیِ “ی. ه. و. ه.” وحدت با مبدأ را نشان می دهد و در نمادگرایی تمام کتب معنوی به کار می رود، تاروت کلاً بر مبنای همین حروف و اعداد ساخته شده. الیفای لِوی، تاروت را کلیدِ کابالا و کلیدِ انجیل و سلیمان می دانست. او می گفت: “ما موفق شده ایم با کشف این حلقه ی پنهان، گورستان های کهن را بگشائیم و مردگان را به کلام درآوریم، و به بقایای کهنه عهد عتیق با تمام عظمتشان بنگریم، و معمای همه ی ابوالهول ها را بدانیم، و به تمام معابد و صندوق های الواح آنها نفوذ کنیم. این کلیدی است که استفاده از آن در گذشته مجاز نبوده و راز آن تنها به سرسپردگان منتقل می شده است. (عطشان آذر، فرزانه، پیشگویی با کارت های کبیر و صغیر تاروت)

سطر ۴۵ و ۴۵: این یک دست ورق نشانگر بداقبالی است: ناکامی امروز بشر. الیوت در یادداشت توشیحی خود می نویسد: من با اصول دقیق اوراق فالگیر تاروت آشنایی ندارم و بدون شک برای اینکه با منظور شاعرانه ی من وفق دهد از آن اصول استفاده کردم. در این اوراق تصویر مرد حلق آویزی است که به دو جهت برای من مناسب می باشد. یکی خدای حلق آویزِ کتاب شاخه ی زرین، نوشتهی جیمز فریزر، و دیگر به خاطر این که من او را با آن آدم کلاه به سر بند سوم مربوط می دانم. مردی با سه عصای چوبین را به طور کاملاً قرار دادی به جای فیشر شاه انتخاب کردم./ دریانورد فیقیِ شکست خورده… که مرواریدها چشم هایش اند: اشاره به تیرزیاس دارد. تیرزیاس پیشگوی روشن بین. مروارید: استعاره ی ارزشمندی ِ بینایی چشمان او. تیرزیاس نابینا است اما بصیرت دارد. در سرتاسر این شعر بلند و در هر پنج بند تیرزیاس مسافری است که ماجراهایی را می بیند و در واقع قهرمان این شعر بلند است. (برن، لوسیلا، اسطوره های یونانی، ترجمه عباس مخبر، ص ۱۰۶)/ بلادونا: بانوان ایتالیایی از عصاره ی تازه ی گیاه بلادونا قطره چشمی می ساخته اند و در چشم می ریختند تا مردمک چشمانشان باز و شفاف شود و بیشتر مورد توجه قرار گیرند. بلادونا: گیاهی سمی با نام علمی آتروپا. اتروپا نام یکی از سه الهه ی یونانی (آتروپوس، کلوتو، لاچسیس) است که بر سرنوشت انسانها حاکم بوده اند. کلدوتو و لاچسیس تار و پود انسان را می بافته اند و عمر او را رقم می زدند. و آتروپوس در زمان مقدر رشته ی زندگی عمر انسان را قطع می کرده است.

سطر ۴۸: چرخ: نمایه ای است که می تواند موجب درکِ خورشید الهی شود، امّا خرد ناگزیر در این مرحله به ناتوانی خود  گردن می نهد. چرا که انسان توان تعریف وجودی الهی را ندارد. وقتی ما با توجه به حدّ هوشی خودمان چیزی را ملکوتی می نامیم در حقیقت تنها از نامی که پایه بر باورهایمان دارد بهره گرفته ایم و نه شواهد انکارناپذیر. (یونگ، کارل گوستاو، انسان و سمبول هایش، ص۱۶)

سطر ۴۹: مردی با سه چوبدست: از کارت های صغیر تاروت کارتِ “سه چوبدست” است./ عدد سه مربوط به رشد و گسترش است. و مشارکت را در بر داد. رقم تکامل بنیادی است و اولین مرحله ی اجرا شده. مردی در این کارت ترسیم شده که به افق های دور می نگرد. او تصمیم خود را گرفته و حالا می تواند پیشرفت کند. مفهوم پیشگویی: سرمایه گذاری، مشارکت، قدرت و ثروت. (عطشان آذر، فرزانه، همان) اعداد: فیثاغورثیان اعداد را الهی می دانستند. اعداد عناصر اسطوره ای هم هستند. اما چون ما آنها را با هدفی کاربردی استفاده می کنیم پس از جنبه های دیگر آن بی خبریم. (یونگ، همان)/ مادام سوساستریس در حال تفسیر فال اشاره می کند که آن مرد در تصویر در کارت رویش را از ما گردانده و ما به دیدنش راه نداریم. “زنان از زنان پرهیز دارند” سروده ی توماس میدلتون. شوهر زنی جوان سفر رفته بود و مادرشوهر مأمور مراقبت از اوست. معشوق زن که می داند مادرشوهر به بازی شطرنج دلبسته است وی را با شخصی به بازی مشغول می دارد تا نقشه ی خود را برای فریب و اغفال زن زیبا عملی سازد.” (شهیدی، همان، ص ۶۳)/ به دار آویخته: کلید شماره ۱۲ از کارتهای کبیر تاروت. نشانه ی محرومیت. ایثار و ریاضت.

سطر ۵۳ تا ۵۵: شاید به میانه ی قرن بیستم اشاره دارد که باید مراقب بود تا متهم نشد و از به دار آویخته شدن جلوگیری کرد. شهر لندن در زمستان همچون شهری خیالی به نظر می رسد. “ای شهر پر ازدحام چنان مملوّ از خواب و رؤیایی که در روز روشن جنّ ها بر رهگذران حمله ور می شوند.” (گل های شرّ بودلر”

سطر ۵۸ و ۵۹: شاعر به مردم نگاه می کند: یاد مرگ در هر دم و بازدم آدم های روی پل با آنهاست. ولی فقط پیش پای خود را می نگرد و توجهی ندارد. در کمدی الهی، در دروازه ی برزخ درباره ی گناهکاران می خوانیم: عجب صف طویلی! من هنوز نیاندیشیده بودم مرگ این همه را در ربوده باشد. (شهیدی، همان، ص۶۳)/ بالا و پایین رفتن آدم ها در خیابان کینگ ویلیام لندن عدم تغییر در تلاش های روزمره ی زندگی و نرسیدن به هدفی معنوی است. از میان جمعیت همسفری قدیمی را یافتن: باقی گذاشتن اندک خاطره ای در جمع انسانها پیش از مرگ.

سطر ۶۲: در اینجا نیز واژه ی کلیسا نیامده است. صحبت از ساعت کلیسا هست، اما نامی از خود کلیسا برده نمی شود. درباره ی ارض مقدس می خوانیم: شاید به دیدار ارض مقدس برویم، چون منشأ طبیعیِ ما است. امّا هر زمینی باید مقدس باشد. انسان باید نماد نیروهای حیات را در آن پیدا کند. این کاری است که همه ی سنت های پیشین انجام می دهند. آنها به محیط خود تقدس می بخشند. (کمبل، همان، ص ۱۴۹)

سطر ۶۳: عدد نُه: رقم نزول قدرت آسمانی به جهان است. زنگ نیایش آنجلوس در کلیسای کاتولیک رومی نُه بار به صدا در می آید. (کمبل، قدرت اسطوره، ص۵۵)/ کلیسا، قلعه و کلبه: در قرون وسطی سه کانون خلاقیت اسطوره شناختی و فرهنگ قومی وجود دارد. یکی کلیسا و کلیه ی تشکیلات وابسته به دیرها و زاویه هاست. دومی قلعه است، و سومی کلبه، یعنی جایی که مردم زندگی می کنند. کلیسا، قلعه و کلبه به هر حوزه تمدنی عالی که نگاه کنید، همین ترکیب معب، قصر و شهر را خواهید دید. این اماکن کانون های تولیدکننده ی متفاوت اند؛ اما مادام که با یک تمدن سر و کار داشته باشیم، همه ی آنها در حوزه ی نمادین واحد عمل می کنند. (کمبل، همان، ص۹۸)

سطر ۶۷ تا ۷۲: سؤالاتی پیرامون چرخه ی حیات از انسانی که به نظر می رسد در عمرش با کشتی تجربه به سلامت گذر کرده است. ولی معلوم نیست که پاسخ چنین انسانی چیست؟ و تجربه ی او برای شکوفایی حیاتی دیگر در این سرزمین سرد شده و زمستانی بکار می آید یا خیر؟ شاعر به چنین انسانی هشدار می دهد که حیوانیت می تواند به طبیعت آسیب بزند. هر چند که به ظاهر این بخش از وجود و خصلت انسان دوست او تلقی شود اما به ریشه ها لطمه می زند. سگ: حیوانیت و شهوت. در نمایشنامه ی شیطان سپید اثر جان وبستر: “و امّا گرگ را از گور او فراری ده. او دشمن انسان ها است.” گرگ یا سگ در بسیاری از متون ادبی به عنوان دشمن انسان آمده است.

سطر ۷۳: مخاطب قرار دادن خواننده، نوعی فاصله گذاری است. چیزی شبیه به نمایش های برشت و در اصل به شیوه ی نمایش در ایران. در پیشگفتار گلهای شرّ بودلر آمده است: “تو ای خواننده ی بدکار من، ای برادر من، ای همزاد من، تو این هیولای لطیف را می شناسی” (شهیدی، همان، ص۶۴)

 

منابع:

  • الیوت، تی. اس.، ۱۳۷۷، دشت سترون، ترجمه دکتر شهریار شهیدی
  • آزرم، محمد، نگاهی به ارتباط اسطوره های کهن و شعر مدرن
  • کمبل، جوزف، ۱۳۸۹ قدرت اسطوره، ترجمه عباس مخبر، تهران: نشر مرکز
  • برن، لوسیا، ۱۳۸۶، اسطوره های یونانی، ترجمه عباس مخبر، تهران: نشر مرکز
  • عطشان آذربانی، فرزانه، ۱۳۸۴راهنمای کامل پیشگویی با کارت های افسانه ای تاروت، نشر عطشان عشق
  • یونگ، کارل گوستاو، ۱۳۷۷، انسان و سمبول هایش، ترجمه دکتر محمود سلطانیه، نشر جامی

> > > >

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *