تفحص در اندیشه شاعران ایران – «حافظ» (غزل ششم تا دهم)

معصومه بوذری

 

آنچه در پی می آید بخش هایی از پیش نویس و متن ویرایش نشدۀ کتاب در دست انتشار معصومه بوذری و همکاران است؛ و هرگونه برداشت از آن منوط به اجازه از نویسنده می باشد.

 

 

غزل شماره ۶

 

به ملازمان سلطان که رساند این دعا را | که به شکر پادشاهی ز نظر مران گدا را

ز رقیب دیوسیرت به خدای خود پناهم | مگر آن شهاب ثاقب مددی دهد خدا را

مژه سیاهت ار کرد به خون ما اشارت | ز فریب او بیندیش و غلط مکن نگارا

دل عالمی بسوزی چو عذار برفروزی | تو از این چه سود داری که نمی‌کنی مدارا

همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهی | به پیام آشنایان بنوازد آشنا را

چه قیامت است جانا که به عاشقان نمودی | دل و جان فدای رویت بنما عذار ما را

به خدا که جرعه‌ای ده تو به حافظ سحرخیز | که دعای صبحگاهی اثری کند شما را

وزن: فعلات فاعلاتن فعلات فاعلاتن (رمل مثمن مشکول)

 

چهار مصراع کلیدی؛ و ایموجی های بیان حالات:

به ملازمان سلطان که رساند این دعا را

که به شکر پادشاهی ز نظر مران گدا را

دل عالمی بسوزی چو عذار برفروزی…

به خدا که جرعه‌ای ده تو به حافظ سحرخیز…

 

نکته ها و رمزگان ها:

| تأکید بر فاصله ی خود و معبود: فاصله اندازها (ملازمان: هدف شده اند خودشان؛ باید پیک برایشان فرستاد)، سلطان باید شاکر باشد [حکم صادر شده از سوی من سالک]، خدای خود: شکننده ی معنای بیت قبل برای برابری سلطان با خدای من (تضاد مفهومی). مژۀ سیاه و غلط کردنش و نترسیدن از فریب او (قادر) = فاصله اندازی. عذار برفروزی [تو] همان چهره برافروخته و همان مشعلی از چهره برافروخته [به توسط خود تو]؛ تو = شما سلطان؛ قیامت تو (مورد پرسش) عذار ما را [نه عذار تو را] (جابجایی خود با معبود) به خدا قسم (تأکید بر فاصله بین معبود و خدای من) = دعای سحر؛ ارجاع به دعای آغاز به ملازمان. ظاهراً خاکساری، باطناً طغیان و شکست حریف.

 

واژه های عذار برفروزی؛ و آشنا نوازی. شما معبود! که مدارا نمی کنی؛ چه سود؟ (استفهام انکاری؛ طغیان) = حوزه معناییِ «ادبیات عرفانی و رندی»

 

سؤال معطوف به محتوای غزل شماره ۶:

چرا حافظ …………….

 

تحلیل گفتمان غزل شماره ۶:

|

حوزه های گفتمانی غزل شماره ۶:

گفتمان عرفان نظری + گفتمان عرفان عملی + معشوق قدسی + وجهه زنانه

شوخ چشمی رندانه:

 

 

 

 

 

*** غزل شماره ۷ ***

 

صوفی بیا که آینه صافیست جام را | تا بنگری صفای می لعل فام را

راز درون پرده ز رندان مست پرس | کاین حال نیست زاهد عالی مقام را

عنقا شکار کس نشود دام بازچین | کان جا همیشه باد به دست است دام را

در بزم دور یک دو قدح درکش و برو | یعنی طمع مدار وصال دوام را

ای دل شباب رفت و نچیدی گلی ز عیش | پیرانه سر مکن هنری ننگ و نام را

در عیش نقد کوش که چون آبخور نماند | آدم بهشت روضه دارالسلام را

ما را بر آستان تو بس حق خدمت است | ای خواجه بازبین به ترحم غلام را

حافظ مرید جام می است ای صبا برو | وز بنده بندگی برسان شیخ جام را

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)

 

چهار مصراع کلیدی؛ و ایموجی های بیان حالات:

صوفی بیا که آینه صافیست جام را…

راز درون پرده ز رندان مست پرس…

در بزم دور یک دو قدح درکش و برو…

…وز بنده بندگی برسان شیخ جام را

 

نکته ها و رمزگان ها:

| تأکید بر دور هستی و پایان قریب الوقوع زندگی. تصویرسازی کشف معنا در می صافی. تأیید رندان مست.

صوفی / صافی (صفا)؛ دعوت صوفی به خود، تخفیف زاهد عالی مقام! رندان مست؛ زاهد عالی مقام مقابل عنقا (روح خود شاعر رند) باد در دام = بی حاصلی عالی مقام ها از درونیات رندان مست. وصال دوام = جاودانگی. نهی از بی حاصلی عمر بدون گلی ز عیش. بهشت = فروهشت، واگذار کرد (یادآور پدرم روضۀ رضوان به دو گندم بفروخت). بزم دور (یاد آور دور آفرینش)؛ آبخور = قدرالسهم این جهانی (نقد) [خلاف وعده ی جنّت دارالسلام]؛ حق خدمت به مراد = جام می.

شیخ احمد جامی (حدّ زننده ی به نوشندگان، شیخ الاسلام احمد ابن ابوالحسن جامی نامقی ترشیزی) [ذم شبیه به مدح، در لایه ی زیرین ایهام]

 

واژه های آینۀ صافی، قدح درکشیدن در کدام بزم عیش؟ در عین ننگ و نام. حق خدمت داشتنِ غلام؛ بندگی [در بند بودن]، دارالسلام [محل تسلیم، خانۀ سلامت، بهشت، سلام یا مقصود همان معبود] = حوزه معناییِ «ادبیات عرفانی و رندی»

 

سؤال معطوف به محتوای غزل شماره ۷:

چرا حافظ …………….

 

تحلیل گفتمان غزل شماره ۷:

|

حوزه های گفتمانی غزل شماره ۷:

گفتمان عرفان نظری + حوزه معنایی رندی

شوخ چشمی رندانه:

 

 

 

 

 

*** غزل شماره ۸ ***

 

ساقیا برخیز و درده جام را | خاک بر سر کن غم ایام را

ساغر می بر کفم نه تا ز بر | برکشم این دلق ازرق فام را

گر چه بدنامیست نزد عاقلان | ما نمی‌خواهیم ننگ و نام را

باده درده چند از این باد غرور | خاک بر سر نفس نافرجام را

دود آه سینهٔ نالان من | سوخت این افسردگان خام را

محرم راز دل شیدای خود | کس نمی‌بینم ز خاص و عام را

با دلارامی مرا خاطر خوش است | کز دلم یک باره برد آرام را

ننگرد دیگر به سرو اندر چمن | هر که دید آن سرو سیم اندام را

صبر کن حافظ به سختی روز و شب | عاقبت روزی بیابی کام را

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)

 

چهار مصراع کلیدی؛ و ایموجی های بیان حالات:

… برکشم این دلق ازرق فام را

محرم راز دل شیدای خود

کس نمی‌بینم ز خاص و عام را

… عاقبت روزی بیابی کام را

 

نکته ها و رمزگان ها:

| تأکید در بیان تنهایی و در واقع یگانگی خود: بر کفم (کف “من”)، برکشم … (من این دلق کبود شده را درآورم از تن = جدا کنم “خود” را از کسوت صوفیان)، آه سینۀ نالان “من”، دل شیدای “خود”؛ مخالفت با عاقلان و با صوفیانِ منحرف شده و با مغروران و با نفس و با این افسردگان خام (احتمالاً مجموع همه ی اغیار)، و با هرچه واقعیت است = خاطر (درون خود شاعر)

دلارام = آرام جان و دل؛ دل بردن و ربودن دل (تضاد فرمی) تنها و تنها «منِ» شاعر زیبایی بی نظیر دلارام را دیده.

 

واژه های جام، دلق ازرق، بدنامی، ننگ و نام، خاص و عام (مستثنی کردن خود) صبرِ [تلخ؛ گیاه صبر] روز و شب (دوران) که به روزی ختم شود؛ به امید ظفر پس از صبر = حوزه معناییِ «ادبیات عرفانی و رندی»

 

سؤال معطوف به محتوای غزل شماره ۸:

چرا حافظ …………….

 

تحلیل گفتمان غزل شماره ۸:

|

حوزه های گفتمانی غزل شماره ۸:

معشوق زمینی + معبود الهی

شوخ چشمی رندانه:

 

 

 

 

 

*** غزل شماره ۹ ***

 

رونق عهد شباب است دگر بستان را | می‌رسد مژده گل بلبل خوش الحان را

ای صبا گر به جوانان چمن بازرسی | خدمت ما برسان سرو و گل و ریحان را

گر چنین جلوه کند مغبچه باده فروش | خاکروب در میخانه کنم مژگان را

ای که بر مه کشی از عنبر سارا چوگان | مضطرب حال مگردان من سرگردان را

ترسم این قوم که بر دردکشان می‌خندند | در سر کار خرابات کنند ایمان را

یار مردان خدا باش که در کشتی نوح | هست خاکی که به آبی نخرد طوفان را

برو از خانه گردون به در و نان مطلب | کان سیه کاسه در آخر بکشد مهمان را

هر که را خوابگه آخر مشتی خاک است | گو چه حاجت که به افلاک کشی ایوان را

ماه کنعانی من مسند مصر آن تو شد | وقت آن است که بدرود کنی زندان را

حافظا می خور و رندی کن و خوش باش ولی | دام تزویر مکن چون دگران قرآن را

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)

 

چهار مصراع کلیدی؛ و ایموجی های بیان حالات:

رونق عهد شباب است دگر بستان را…

ای صبا گر به جوانان چمن بازرسی…

گر چنین جلوه کند مغبچه باده فروش…

یار مردان خدا باش که در کشتی نوح…

 

نکته ها و رمزگان ها:

| تأکید بر روش مرید پروری و منش خود. تکرار اشاراتی به “شاهد” در فضایی مردانه (شباب، جوانان چمن، مغبچه باده فروش، قوم، دُردکشان، نوح، ماه کنعانی من، زندان)، زندان = زندان تن. [علی رغم توصیه های ملامتی] وارونه کردن و جابجایی مفهومی کل ابیات پیشین در «بدرود کنی زندان را»، همزمان با عهد شباب و مژدگانی به بلبل از موسم گل و ریحان؛ خاک = حضرت آدم (در کشتی نوح) [بازتولید آدمی]

 

واژه های خاکروب در میخانه، خندیدن بر دُرد کشان، خرابات و ایمان، خوابگه آخر و ایوان رفیع، می و رندی و خوش باشی در مقابل دام تزویر ساختن از قرآن (مزوران) = حوزه معناییِ «ادبیات عرفانی و رندی»

 

سؤال معطوف به محتوای غزل شماره ۹:

چرا حافظ …………….

 

تحلیل گفتمان غزل شماره ۹:

|

حوزه های گفتمانی غزل شماره ۹:

گفتمان عرفان نظری + معبود الهی + حوزه معنایی رندی + غیریت زاهدان

شوخ چشمی رندانه:

 

 

 

*** غزل شماره ۱۰ ***

 

دوش از مسجد سوی میخانه آمد پیر ما | چیست یاران طریقت بعد از این تدبیر ما

ما مریدان روی سوی قبله چون آریم چون | روی سوی خانه خمار دارد پیر ما

در خرابات طریقت ما به هم منزل شویم | کاین چنین رفته‌ست در عهد ازل تقدیر ما

عقل اگر داند که دل در بند زلفش چون خوش است | عاقلان دیوانه گردند از پی زنجیر ما

روی خوبت آیتی از لطف بر ما کشف کرد | زان زمان جز لطف و خوبی نیست در تفسیر ما

با دل سنگینت آیا هیچ درگیرد شبی | آه آتشناک و سوز سینه شبگیر ما

تیر آه ما ز گردون بگذرد حافظ خموش | رحم کن بر جان خود پرهیز کن از تیر ما

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)

 

چهار مصراع کلیدی؛ و ایموجی های بیان حالات:

… چیست یاران طریقت بعد از این تدبیر ما

ما مریدان روی سوی قبله چون آریم چون…

…عاقلان دیوانه گردند از پی زنجیر ما

…رحم کن بر جان خود پرهیز کن از تیر ما

 

نکته ها و رمزگان ها:

| تأکید بر موقعیت «ما»؛ در بند زلف او بودن = خود “ما”، عقل عاقلان، بازگشت به موقعیت ما. ما در اینجا (میخانه) بودیم که پیر ما هم از مسجد (شریعت) آمد اینجا (طریقت)، عهد ازل و تقدیر (حقیقت). عاقلان در پی زنجیر «ما» [که عین حقیقتیم و آیتِ مکشوفِ لطف “او”] دیوانه شوند. در مقابل سنگ-دلیِ “تو” (فراق، فاصله و دوئیت) یاغی-گری ما (تیر آه سوز سینه که بگذرد از گردون). اسرار مگو  را (حافظ!) محفوظ بدار؛ بترس از تیرِ آهِ “ما”. دوگانه ی شاعر/حافظ [ما، آگاه به اسرار ازل] ترس از بیان حقیقت،  از قفس تن، گوش نامحرمان نباشد جای پیغام سروش.

 

واژه های میخانه، مریدان، خانه خمار، خرابات طریقت، تقدیر در عهد ازل، عاقل و دیوانه، بند زلف او (سیاهی، ظلمت، خطر، بند)، کشف آیت لطف / تماماً در وارونگی بیت «با دل سنگینت …» [برتری صداقت “ما” از “تو”] = حوزه معناییِ «ادبیات عرفانی و رندی»

 

سؤال معطوف به محتوای غزل شماره ۱۰:

چرا حافظ …………….

 

تحلیل گفتمان غزل شماره ۱۰:

|

حوزه های گفتمانی غزل شماره ۱۰:

گفتمان عرفان نظری + حوزه معنایی رندی

شوخ چشمی رندانه:

 

 

 

  > > > >

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *