نگاهی به حوزه معنایی دو اصطلاح «دیالوگ» و «دیالکتیک» در نظام فلسفی افلاطون

با مروری مختصر بر کتاب هفتم جمهوری

معصومه بوذری

در بررسی دو اصطلاح «دیالوگ» و «دیالکتیک» در نظام فلسفی افلاطون ابتدا باید به تبارشناسی این دو واژه توجه کنیم؛ و بعد به متن آثار او. در این بررسی مطالعۀ ما بر روی کتاب هفتم جمهوری است و نیز اواخر کتاب ششم. و سعی می کنیم ارتباط مفهوم دیالکتیک را با روش دیالوگ نویسی، به طور خاص در محاورات افلاطون از این بررسی مشخص کنیم. مفهوم دیالکتیک در نظام فلسفی افلاطون، که هم شامل هستی شناسی و هم معرفت شناسی او می شود و همینطور اخلاق و سیاست – به یک حوزه معنایی خاص تعلق دارد؛ که در کتاب هفتم جمهوری هم، آن را از زبان سقراط شرح داده است؛ و در قالب دیالوگی که سقراط با گلاوکن، برادر بزرگتر افلاطون، دارد متوجه می شویم که دیالکتیک مورد نظر افلاطون چیست. پرسش های اصلی ما در اینجا یکی مفهوم دیالکتیک است از نظر افلاطون بخصوص در کتاب هفتم جمهوری، و دیگری روش دیالوگ نویسی او در محاورات به طور کلی.

در درک واژۀ دیالوگ باید به دوگانگی دو موجودیت، دو وجود، و دو خرد و عقل توجه کنیم: «دیالوگ کنش عقلانیِ دوسویه میان حداقل دو لوگوس یا عقل است که در مقابل کنش عقلیِ تک‌‌گویانه (مونولوگ) قرار دارد. در حقیقت، دیالوگ مبتنی بر دوگانگی لوگوس (Duality of Logos) در تفکر و خردورزی است.»[۱]

این دوگانگی پایه و اساس تفکر افلاطون را تشکیل می دهد؛ چنانکه بنای اندیشۀ هستی شناسانۀ فلسفی خود را بر یک دوگانگی متافیزیکی بنیاد می نهد. که همان می شود که قرن ها بعد، هایدگر دوگانگی در تمام نظام فلسفی غرب را بر اساس همان تفکیک متافیزیکی می داند که از این اندیشۀ افلاطون نشأت گرفته است: «از نظر هایدگر نه تنها فیلسوفان پسا‌‌سقراطی بلکه کل تاریخ فلسفه‌ی غرب -به استثنای پیش‌‌سقراطیان- تاریخ متافیزیک است. به نظر می‌‌رسد آنچه در متافیزیک رخ داده، قرینه‌ی تفکر دوآلیستی در تاریخ فلسفه است. شاید دکارت یکی از معروف‌‌ترین فیلسوفانی باشد که با تفکیک سوژه و ابژه عملاً در سنت دوآلیسم فلسفی قرار گرفت؛ از سوی دیگر او یکی از فیلسوفان متافیزیکی است. دکارت معتقد بود کل فلسفه همانند یک درخت است؛ ریشه‌‌های درخت، متافیزیک هستند، تنه‌ی درخت فیزیک است و شاخه‌‌ها که از تنه منشعب شده‌‌اند، تمامی علومِ دیگر هستند (Melchert, 2002: 328).»[۲]

پس دوگانگی در لوگوس در تبارشناسی واژۀ دیالوگ قابل بررسی است؛ و نیز دیالکتیک که بعدها به معنای تضاد و کشمکش میان دو اندیشه و تفکر نیز به کار رفته است. امّا در آثار و اندیشۀ افلاطون، به ویژه به کتاب هفتم جمهوری که رجوع می کنیم می بینیم افلاطون این دوگانگی را همواره یک فرآیند تفکر می داند که در جستجوی حقیقت می رود. و راه حل مسأله در همین رفتن و پویایی و تحرک است که در نتیجۀ مقابلۀ دو خرد حاصل می شود. در واقع، در فرم و محتوای محاوراتی مثل کتاب هفتم جمهوری، افلاطون دارد این تفکر را بیان می کند که راه رسیدن به حقیقت نهایی از طریق همین خرد سنجشگر و به اصطلاح «رسیدگی ذهنی» شکل می گیرد.

از نظر او هستی چیزها هستی دوگانه ای است؛ ولی ما چون تخته بند این تاریکی و ظلمت غار این جهانی هستیم و فقط می توانیم سایه ها را ببینیم نمی توانیم به سادگی درک کنیم که آنچه به رؤیت ما آمده خود حقیقی چیزها نیستند. در کتاب هفتم جمهوری، افلاطون تمثیل غار را که از اصلی ترین پایه های فکری در آثار و اندیشه هایش است به طور کامل تشریح می کند. و پیش از آن هم در کتاب ششم تمثیل خط منقسم را می آورد.

در اینجا به ذکر عنوان تمثیل غار اکتفا می کنیم؛ زیرا این تمثیل بسیار مشهور است. و فقط به توصیف تمثیل خط منقسم می پردازیم:

در گفتگوی سقراط با گلاوکن، در پایان کتاب ششم جمهوری، تمثیل خط منقسم آمده است؛ که سقراط از گلاوکن می خواهد پاره خطی را فرض کند که از نیمه ای نامساوی تقسیم می شود به دو بخش. منظورش از این تقسیم این است که بخش بزرگتر جهان نامحسوس یا همان جهان معقول فرض شود و بخش کوچکتر پاره خط این جهان محسوس. و سپس باز از گلاوکن می خواهد که هر کدام از این دو پاره خط را به دو بخش دیگر تقسیم کند تا در کل این خط چهار قسمت داشته باشد. در پاره خط جهان محسوس، دو قسمت هست: یکی بخش سایه ها و نگاره ها که تصورات و پندارها هستند. و در قسمت دوم آن هم خود چیزها در جهانی که به عنوان واقعیت می شناسیم؛ مثلاً خود یک درخت، یا سنگ؛ و نیز خود یک عقیده و باور.

در پاره خط جهان معقولات هم دو قسمت هست: یکی بخش شناسایی با استدلال و استدلال هایی مبتنی بر مفروضات اولیه هستند. مثل هندسه و ریاضیات. و نیز فرض نقطه، خط، زوج، فرد، دایره، و مفاهیم مشابه. و در قسمت دوم که بزرگترین بخش این پاره خط است خرد ناب است که با روش دیالکتیک به اصل نخستین هستی رهنمون می شود.

منظور افلاطون از دیالکتیک در اینجا، خود روش تفکر و گفتگوی فلسفی است. که در نتیجۀ دیالوگ هایی شبیه همان محاورات خود افلاطون و شیوۀ سقراطی حاصل می شود. از نظر او جهان محسوسات جایی است که باورها و عقاید شکل می گیرد. مثلاً باور به اینکه آنچه می بینم وجود ممتد دارد، البته این عقاید و باور هم دستخوش دگرگونی می شود. یعنی جهان محسوسات مرتبط است با عالمیتِ «شدن» و در مقابل، عالم معقولات همان عالمیت «باشنده» است؛ که مربوط به حقایق هستی است. و مطلق در آن دستخوش هیچ دگرگونی نیست. آنجا عالم مُثُل است. مثال ها در آن عالم وجود داشته اند و دارند.

بعد از تمثیل خط منقسم در اواخر کتاب ششم است که تمثیل غار در کتاب هفتم ذکر می شود. و تأکید افلاطون بخصوص در کتاب هفتم جمهوری این است که می بایست با دانش دیالکتیک به سوی آن حقیقت ناب گام برداشت و صعود کرد.

اینجا باید یادآوری کنیم که برای درک این متافیزیک افلاطونی باید مدام دقت داشته باشیم این ثنویت و تقسیمات ثنایی را و یا مفهوم ازلیت را به علت مشابهت شان اشتباه نگیریم با آنچه در ادیانی مثل ادیان ابراهیمی از عالم ذرّ و از معنا و مفهوم وجود خداوند بیان می شود. این ها همه در دستگاه معرفتی و فلسفی افلاطون می بایست بررسی شود.

دانش دیالکتیکی که افلاطون به آن تأکید می کند همانا فلسفه است؛ یعنی همان علم فلسفه که مفاهیم و موضوعات، و نیز روش آن اکتسابی و در عین حال کشف کردنی است. یعنی هم در نهاد شخص باید زمینه های پیدایش آن بوده باشد و هم با تمرین و ممارستِ همیشگی و درست پرورش یابد. اینکه لوگوس، آن حقیقت نخستین، باید کشف شود برمی گردد به نظریۀ یادآوری افلاطون. که معتقد بود ما به محض ورود به این جهان، حقایق عالم نخستین را فراموش کرده ایم. و حالا باید تلاش کنیم که به یاد بیاوریم. و در واقع، نظر افلاطون در اینجا گونه ای تهذیب نفس است؛ که بی شباهت نیست به اندیشه های متألهانه.

ورنر یگر در کتاب نخستین فیلسوفان یونانی، همان ابتدای کتاب دربارۀ واژۀ تئولوگی – که در ترکیب آن لوگوس وجود دارد – اینچنین می گوید:

«تئولوگ ها (متألهان) اندیشۀ بشری را در مرحلۀ اولیۀ اسطوره ای اش باز می نمایانند. در سال های بعد فلسفه – در سطحی عقلانی – به این مسأله روی می آورد. در این دوره، مفهومی شکل می گیرد که برای در برگرفتن هر دوی این مراحل به نحو کافی جامعیت دارد. این مفهوم همان تئولوگی (الهیات) مورد نظر افلاطون و ارسطو است. حتی امروزه نیز به سادگی می توان تاریخِ الهیات فلسفی را از این دوره آغاز کرد؛ چنانکه “ادوراد کِرد” در اثر برجسته اش با عنوان “تطور الهیات نزد فیلسوفان یونان” چنین کرده است.»[۳]

در متن کتاب هفتم جمهوری نیز از زبان سقراط متوجه می شویم که این دانش دیالکتیک چه غایتی دارد:

  • گفتم: به نظر من چنین می آید که این دانش از آن دانش هایی است که آدمی را به سوی تفکر و شناسایی خردمندانه رهبری می کنند. و بنابراین از جملۀ دانش هایی است که می جوییم. ولی ظاهراً تاکنون هیچکس از این خاصیتِ آن، که قابلیت رهنمایی به سوی هستی راستین است، استفادۀ درستی نکرده است.

و ادامه می دهد:

  • گفتم: بعضی از ادراک های حسی ما را به تفکر وادار نمی کنند زیرا گمان می کنیم که آنچه از راه حس دریافته ایم درست و روشن است؛ ولی بعضی دیگر ما را وادار می کنند که به نیروی تفکر متوسل شویم و از آن بخواهیم دریافتی را که از راه ادراک حسی به دست آورده ایم بیازماییم. در این مورد معتقدیم که آنچه از راه حس به دست آمده است مطابق با حقیقت نیست. … آن دسته ادراک های حسی که نیروی تفکر را بیدار نمی کنند ادراک هایی هستند که در آن واحد ادراکی ضد خود در ما بوجود نمی آورند. ولی ادراک هایی که با ضد خود توأم اند نیروی تفکر را بیدار می کنند؛ خواه ادراک چیزی از نزدیک باشند خواه از دور.

در اینجا افلاطون از زبان سقراط یک مقدار وارد مبحث واحد و کثیر می شود؛ که این دو چه تضادی با یکدیگر دارند که هر یک را قابل فهم کرده است. و توضیح می دهد که چطور یک واحد بودنِ عددِ یک می تواند فهمیده شود زمانی که در مقابلِ واحدهای عددی دیگر شود. یعنی در درک کثیر چطور به دیگری و دیگران نیاز است. و (سقراط) تأکید می کند که: «اگر ادراک واحد همیشه با ادراک ضد آن توأم باشد، یعنی چیزی در عین حال که واحد به نظر می آید به صورت کثیر هم نمایان شود، بدیهی است که رسیدگی دقیقی لازم خواهد بود.» و بعد از این وارد بحث اعداد می شود که “علم اعداد ما را به حقیقت رهبری می کنند”. و “از دانش هایی که می جستیم یکی را یافته ایم که هم سپاهیان باید بیاموزند تا بتوانند سپاه را به صورتی منظم درآورند، و هم فیلسوفان باید آن را فراگیرند تا بتوانند از جهانِ کون و فساد به درآیند و راهِ سروکار داشتن با هستیِ لایتغیر را بیاموزند.”

در کتاب هفتم جمهوری، افلاطون برای تربیت نسل جوان پنج دانش را در نظر می گیرد: ۱) ریاضیات ۲) هندسه ۳) دانش اجسام (دانشی که درک سه بعدی از اجسام و اشیاء را تقویت کند.) ۴) ستاره شناسی (که علاوه بر درک سه بعدی، درک حرکت و اندازه گیری نسب بین اجسام را هم می آموزند.) و ۵) موسیقی

این پنج دانش ضروری هستند برای تقویت بنیۀ ادراکی جوانان برای آن مدینۀ فاضله؛ و همۀ اینها مبتنی بودند بر تشخیص همان نکتۀ اولیۀ واحد و کثیر. که تضاد آن ها ضروری است و گویی مکمل همدیگر هستند. و دقت در درک مفاهیم آن ها به تعبیر افلاطون نیروی تفکر را بیدار می کنند. به عنوان مثال، درک مفهوم نرمی حاصل درک مفهوم زبری هم هست. و اساساً این دو ضروری هستند برای یکدیگر. و نیز درک سبکی با سنگینی. یا بلندی با پستی. در عین حال، هر چیزی در نسب با دیگر چیزها سنجیده می شود. یعنی یک جسم می تواند سبک تر از جسم دوم باشد و سنگین تر از جسم سوم. افلاطون اینگونه تشریح می کند که: چنین میزان سنجی هایی توسط حس بینایی و تفکر به صورت آمیخته درک می شوند؛ نه جدا از یکدیگر. و این نیروی تفکر ماست که این ها را جدا تشخیص می دهد و تصور می کند. روح در چنین مواردی از دانشِ حساب و شمارش بهره می گیرد تا معلوم کند اینه ها دو چیز هستند یا یک چیز.

در ادامه، سقراط از ادراک هایی می گوید که یا ۱) با ضد خود توأم هستند مثل نرمی/زبری؛ بالایی/پایینی؛ تیرگی/روشنی و یا ۲) با ضد خود توأم نیستند، و ادراک هایی هستند که ضد خود را در بر ندارند. و آن همانا مفهوم کثیر است در مقابل یک واحد مشخص. افلاطون از زبان سقراط تأکید می کند که برای آنکه دچار سفسطه گری مغالطه گران نشویم نیاز داریم به یک دانش برتر برسیم که سرآمد همۀ دانش ها است: دانش دیالکتیک؛ برای رسیدن به درک مفاهیم جهان ایده ها.

سقراط در تشریح دانش پنجم (موسیقی) اینگونه توضیح داده است که: موسیقی دانان نمی پرسند کدام اعداد با همدیگر هماهنگ اند؟ و کدام نه؟ و به چه علت اینطور هستند؟ چرا که هدف این ها شناختنِ خودِ زیبا است. کمااینکه هدف می تواند شناختنِ خود خوب باشد. در واقع، همۀ اینها به تعبیر افلاطون مقدمۀ شنیدنِ آن نغمۀ اصلی است. می بینیم که چطور افلاطون گام به گام ما را می برد که جایی که تصور کنیم حضور تضادها و ضدیت ها راه رفتن به سوی حقیقت است. همان جهان ایده ها.

خود واژۀ ایده (ایدوس) نیز قابل تأمل است. در کتاب «تاریخ تحلیلی فلسفه غرب» (نوشته دی. جی. اوکانو، ترجمه زیر نظر: خشایار دیهیمی)، چنین تأکید می شود که ایدوس در معنای ایده ها و صوَر در زمان افلاطون هیچ ربطی به اندیشه نداشته است. به طور خلاصه اینکه: «نخست، افلاطون از صور یا ایده ها (ایدوس) سخن می گفت. این دو واژه در اصل معنایی نزدیک به شکل داشتند و در زمان افلاطون ایده به هیچ روی ربطی به اندیشه نداشت. ثانیاً، او به هنگام سخن گفتن از یکی از این صور، یا لفظ انتزاعی رایجی را اگر وجود داشت برای آن به کار می برد یا در غیر این صورت آن را با عبارتی بیان می کرد که یک صفت داشته باشد. مثلاً آن امر عادلانه. شیوۀ دوم بیان او احتمالاً تحت تأثیر مادونی جزئی ها بوده است. مادونی جزئی ها ۱- یا همان اصل هایی هستند که در هندسه فرض می شوند؛ مفهوم دایره که با تمام مصادیقی که روی کاغذ ترسیم می شوند متفاوت است. ۲- یا اینکه جزئی ها نمی توانند کامل باشند؛ چنانکه زیباترین چیزها در این جهان نمی توانند عین همان مفهوم زیبایی مطلق را منعکس کنند و همواره نقایصی دارند. و ۳- یا جزئی ها در نسبت با دیگران است که دارای صفاتی می شوند؛ از جمله بلندتر بودن یا کوتاه تر بودن. که هر شیء در نسبت با اشیاء دیگر می تواند از بعضی بلندتر و در عین حال از بعضی دیگر کوتاه تر باشد.» (ص ۶۵ کتاب)

بدین ترتیب متوجه می شویم که نظر افلاطون از دوگانه ها چیست؛ و چگونه باید آن ها را تبیین کنیم. مثلاً: بودن/شدن؛ عقیده/شناسایی خردمندانه؛ اعتقاد/دانش؛ پندار/شناسایی از راه استدلال

دوگانه ها همواره وجود دارند. و به نحوی هم درک وجودشان و موجودیت شان منوط به درک آن دیگری است. و در مدینۀ فاضله جوانان باید طوری تربیت شوند که این دوگانه ها را بتوانند درست درک کرده و توجه داشته باشند. و آنقدر آگاه باشند که بتوانند همزمان هم صاحب عقیده بشوند و هم صاحبت شناسایی خردمندانه. به تعبیر سقراط، نمی شود بچۀ خواب را تربیت کرد. و زندگی از راه عقیدۀ صرف به منزلۀ زندگی در خواب است. و دانا به معنای راستین کلمه باید طوری تربیت شده باشد که بتواند از عهدۀ سؤال و جواب بیاید. یعنی همان تفکر دیالکتیکی.

روش رسیدن به تفکر دیالکتیکی را سقراط چنین بخش بندی می کند: ۱) کار بدنی ۲) آموختن ۳) برابر خطر ایستادن

و در اینجا مثال فرزند خوانده را می آورد که در مقابل چاپلوسان (یعنی مغالطه گران و سوفسطائیان) اگر نتواند پیروز شود، چطور در این مواجهه خام و مغلوب می شود و ضرورت دارد که بتواند در برابر خطر ایستادگی و مبارزه کند. و روش های جنگ نیز آموختنی است. سپس، افلاطون تأکید می کند که دانش دیالکتیک را باید در دسترس کسانی گذاشت که کلاً استعداد طبیعی آن را دارند، ثبات قدم دارند، و در هر کاری جدی هستند.

بدین ترتیب می بینیم در دولتشهر افلاطون این آموزش ها برای تربیت نسل جوانی که قرار است پاسداران باشند و در پنجاه سالگی آماده شوند برای آموختن فنون نهایی که بتوانند زمامدار شوند، همه مبتنی است بر درک و شناسایی خردورزانه. و شناسایی خردورزانه نیز در نتیجۀ تضارب آراء حاصل می شود. یک سیر کامل دیالکتیکی در مکالمه و بحث و اظهار نظر. البته این بحث، جدل نیست. بلکه روشی است مختص گفتگوی دیالکتیکی.

مایکل استنفورد در کتاب «درآمدی بر فلسفۀ تاریخ» تشریح می کند که چگونه سیر بحث فلسفی شکل می گیرد؛ و بحث فلسفی چه خصوصیاتی دارد و افلاطون چه شیوه ای داشته است: «پایبندان به سنت کهن، و سنت متقابل آن ها باید وارد گفتگو شوند. البته مهم است که شرایط و ویژگی های این گفت و گو را دقیق بیان کنیم، زیرا گفت و گو نه بحث است نه کشمکش. در جریان گفتگو شرکت کنندگان وظیفه ندارند دیدگاه ها یا نقطه نظرهای خود را توجیه کنند. عرصۀ گفت و گو بیشتر شبیه آگورا در آتن است که سقراط در آن می نشست تا ضمن بحث با دوستان خود، حقیقت های فلسفی را جستجو کند. شرکت کنندگان در این گفت و گو باید به قول گادامر بدانند چگونه در اشتباه باشند. هدف آن ها هم بیان آرای خود خواهد بود و هم درکِ آراء و دیدگاه های دیگران. احتمال ندارد نتیجۀ اینگونه گفتگو تبدیل کاملِ دیدگاه های یک طرف و به دیدگاه های طرف دیگر باشد، آنگونه که در آثار افلاطون نمود می یابد، بلکه تعدیل دیدگاه خود و گسترش دادن درکِ از یکدیگر خواهد بود.» (ص ۳۳۱ کتاب)

در اینجا فقط اشاره کنیم که روش گفتگوی دیالکتیکی بعدها توسط فیلسوفان و نظریه پردازان بررسی و سایر متفکران بررسی، تشریح و به کار برده می شود. که از جملۀ آنها هانس گئورک گادامر است. و نیز میخائیل باختین. که کتاب «منطق گفتگویی» او دربارۀ روش اصل پلی فونی (چند آوایی) در مقابل اصل تک آوایی توصیف و بررسی می شود. همانگونه که جهان انیشتنی در مقابل جهان نیوتنی قرار می گیرد. که از عمق و پیچیدگی های بیشتری برخوردار است. ریشۀ تمام این بحث های بسیار گسترده، همه جانبه و وسیع را می توانیم به آثار و اندیشه های افلاطون برگردانیم و در آنجا جستجو کنیم. که حدود ۵۰ سال از عمر خود را به تفکر و نگارش متون فلسفی گذراند. و از اصلی ترین پایه گذاران فلسفه های غربی و جهانی شد.

یاسپرس در کتاب «افلاطون» خود می نویسد: «طی پنجاه سالی که افلاطون به نوشتن آثار خود گذراند، شناسایی ها و کشف های بسیاری در تحقیقات ریاضی و ستاره شناسی و دگرگونی های سیاسی رخ داد. افلاطون همۀ آن ها رابه دقت تعقیب کرد. و با اندیشۀ خود به کاوش در آن ها پرداخت. در آثارش تغییر شکل دیالوگ ها را عیان می توان دید. ولی برخلاف عقیدۀ کسانی که گمان می برند در اعماق اندیشۀ او تغییر مسیری می بینند، چون تمام فلسفۀ او را در نظر می آوریم می بینیم که همواره یکسان مانده است.» (ص ۱۴۰ کتاب)

برای درک بهتر اصل دیالکتیک افلاطونی بد نیست به همین کتاب یاسپرس (ص ۱۴۱) مراجعه کنیم؛ که ویژگی های آثار افلاطون را مشخص کرده است:

  • حالت بنیادیِ در راه بودن. نه دانش. بلکه طلب دانش (یعنی فلسفه)، نه دانستن. بلکه دانستن از راهِ ندانستن
  • شکل دیالوگ به عنوان شیوۀ بیان
  • تفکر فلسفی بواسطۀ شخصیت های واقعی که به نیروی تخیل، تغییر قیافه می دهند.
  • وظیفۀ رسیدن به هستی در حال تفکر، نه از طریق عرفان یا مذهب
  • در تفکر، هم تتحقق و هم مرز را یافتن
  • در مرزها، شاره به سوی ماورای هر بودنی را تجربه کردن
  • یافتنِ ایده در تصویر
  • آنچه همواره ثابت و یکسان می ماند؛ آزادی فلسفی است.

نتیجه اینکه هرچند از نظر استنفورد، در محاورات دیالکتیکیِ افلاطون همواره سویۀ کلام سقراط محوریت دارد، با این حال، فرم دیالوگ نویسی افلاطون در عین محتوایی که تأکیدش بر اندیشۀ فلسفی خاص یا به تعبیر بهتر هم جهت نظام فلسفی او است که همانا دیالکتیک باشد، متوجه می شویم که فرم دقیقاً تابع محتوا بوده و یک مفهوم و معنا هم در کلام و هم در شیوۀ بیان شکل دهندۀ محاورات افلاطون شده است. دوران های تألیفات افلاطون را کاپلستون به چهار دوره تقسیم می کند: ۱) دوره سقراطی ۲) دوره انتقال ۳) دوره کمال ۴) دوره سالخوردگی. که از این میان، دورۀ سقراطی بیشترین میزان شیوۀ مکالمه نویسی را دارد. که همان نظام فکری افلاطون برای رسیدن به شناخت حقیقت ها از راه دوگانگی در مکالمه و خردورزی است. حقایقی که از نظر افلاطون در عالم مثل هستند. و این کوشش را افلاطون از راه عمل نیز به ما می آموزد. یعنی همان شیوۀ نگارش محاورات خود منبع آموزش عملی می شود در این فلسفه.

این موضوع در مقالۀ «دیالکتیک در فلسفۀ افلاطون» از دکتر حسن فتحی تشریح شده است؛ که: دیالکتیک در نظام فلسفی افلاطون نه تنها به معنای فلسفۀ نظری است و معرفت (اپیستمه) را به ارمغان می آورد؛ بلکه به معنای فلسفۀ عملی هم هست و حکمت (یا فرونسیس) را هم به همراه دارد. زیرا وقتی فیلسوف راه پر پیچ و خم دیالکتیک را طی کند به شناخت جهان واقعی و نظم حاکم بر آن نایل می شود و روح او از برکت این شناسایی منظم و الهی می شود. و از آسیب هرآنچه که درون و بیرون ممکن است لطمه بزند در امان می ماند. نه وسوسه های نفسانی قدرت گمراه کردن دارند و نه تملق های چاپلوسان.

در پایان این بررسی می توانیم به این صورت جمع بندی کنیم که: در دستگاه فلسفی افلاطون، دیالکتیک سه معنا دارد: الف) دیالوگ ب) تقسیمات ثنایی ج) فلسفه (به معنی اخص)

و این هر سه معنا بخصوص مورد سوم در آثار افلاطون صورت بندی و بیان شده است. بخصوص اینکه در کتاب هفتم که تشریح و تأکید می شود دیالکتیک نام دیگر فلسفۀ و روش فلسفی مورد نظر افلاطون است. و پژوهشی را که فیلسوف در جستجوی حقیقت انجام می دهد و گفتگوهایی که متضمن نگاه دوگانه هستند به موجودات و مصادیق و روابط آن ها و سیری که از مصادیق جهان محسوس به سمت عالم معقولات طی می شود؛ همه ذیل اصطلاح دیالکتیک از نظر افلاطون قرار می گیرند. همچنین برهان هایی که در این گفتگوی دیالکتیکی استنتاج می شود تا سیر مطالعاتی و پژوهشی این بررسی و سنجش برای یافتن حقیقت صعود یابد و متعالی شود.

همچنین در مورد واژۀ دیالوگ نیز می توانیم آن را هم در فرم و هم در محتوای محاورات افلاطون مورد دقت نظر قرار دهیم بدین صورت که روش گفتگو و دیالوگ محور در فرم روایت افلاطون از ماوقع ماجراهای داستان وار استفاده شده است و هم تأکید افلاطون بر دیالوگ به عنوان پایه و اساس گفتگوی فلسفی در سیر اندیشۀ فیلسوفانه دقیقاً همراه با این فرم در روایت حوزه معنایی یگانه ای را پیش روی ما مخاطبان قرار می دهد؛ تا هم به طور عملی و هم نظری با کاربرد دیالوگ آشنا شویم.

 

____________________________

منابع:

  1. کتاب «جمهور»، افلاطون، ترجمه فؤاد روحانی، انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ هجدهم، ۱۳۹۸
  2. کتاب «افلاطون»، کارل بورمان، ترجمه محمدحسن لطفی، انتشارات طرح نو، چاپ چهارم، ۱۳۹۳
  3. کتاب «الهیات نخستین فیلسوفان یونان»، ورنر یگر، ترجمه فریده فرنودفر، مؤسسه انتشارات حکمت، چاپ نخست، ۱۳۹۲
  4. کتاب «افلاطون»، کارل یاسپرس، ترجمه محمدحسن لطفی، انتشارات خوارزمی، چاپ اول، ۱۳۵۷ [نسخه PDF]
  5. کتاب «دوره آثار افلاطون» (جلد اول)، ترجمه محمدحسن لطفی و رضا کاویانی، انتشارات خوارزمی، [نسخه PDF]
  6. مقاله «دیالوگ و راه های حقیقت؛ بحثی در باب ریشه و اعتبار فلسفی دیالوگ» نوشتۀ دکتر مهدی فدایی مهربانی، نشریه سوره اندیشه، شهریور و مهر ۱۳۹۲، شماره ۷۰-۷۱؛ صفحه ۱۷۴-۱۷۸ [noormags.ir]
  7. مقاله «دیالکتیک در فلسفه افلاطون»، دکتر حسن فتحی، نشریه دانشکده ادبیات و علوم انسانی (تبریز)، شماره بهار ۱۳۸۲، دوره ۴۶، شماره ۱۸۶، ص ۱-۲۲ [sid.ir]

[1] مقاله «دیالوگ و راه های حقیقت؛ بحثی در باب ریشه و اعتبار فلسفی دیالوگ» نوشتۀ دکتر مهدی فدایی مهربانی، نشریه سوره اندیشه، شهریور و مهر ۱۳۹۲، شماره ۷۰-۷۱؛ صفحه ۱۷۴-۱۷۸ [www.noormags.ir]

 

[2] همان

[۳] کتاب الهیات نخستین فیلسوفان یونان، ورنر یگر، مؤسسه انتشارات حکمت، چاپ دوم، زمستان ۱۳۹۲، صص ۳۰-۳۱

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *