«علی اصغر دادبه» تقریبا از اوایل آغاز به کار «دایره المعارف» بزرگ اسلامی در نوشتن مقالات این مجموعه بزرگ همکاری داشته است. وی در سال ۱۳۷۷ پس از مرحوم «زرین کوب» به عنوان مدیر بخش ادبیات و عضو شورایعالی، کار خود را به صورت رسمی در «دایره المعارف» بزرگ اسلامی آغاز کرد که با تالیف جلد هشتم دایره المعارف همزمان بود. دادبه همچنین با آغاز کار دانشنامه ایران مسوولیت جلد اول و دوم را نیز به عهده داشت. آخرین اثری که به اهتمام وی به تازگی منتشر شده است کتاب حافظ است.
دادبه در گفت وگو با سایت دایره المعارف اسلامی، رابطه عقل و عرفان یا فلسفه و عرفان و همچنین چگونگی این رابطه را اینچنین تبیین کرد: «وقتی حرف از کلام زده می شود متدولوژی عقلی و نقلی دارد یعنی متدولوژی مبتنی بر وحی دارد. وقتی حرف از تصوف زده می شود متدولوژی زاهدانه دارد و وقتی حرف از عرفان زده می شود متدولوژی عاشقانه دارد.
مثلا کل منطق الطیر متدولوژی عرفان عشق است. در ابتدای کتاب حکمت الاشراق سهروردی، در یک مقدمه ۲۳صفحه ای سهرودی می گوید کسانی که کتاب های قبلی من را نخوانده اند، نه این کتاب را می فهمند و نه بخوانند. منظور وی از کتاب های قبلی همان کتاب های مشایی است. یعنی شرط اولین قدم در حرکت اول این است که فرد در مشاییت، یعنی عقلانیت به کمال برسد.
درباره حرکت دوم سهروردی می گوید حرف های گفته شده در این کتاب را هیچ مُشککی نمی تواند از من بگیرد. چراکه من آنها را شهود کرده ام. وی به راحتی به این شهود نرسیده است بلکه ابتدا ابن سینا شده، یعنی اول عقلانیتش را به کمال رسانده، بعد این ذهن به کمال رسیده را تزکیه و تصفیه کرده است. در مرحله بعد توضیح می دهد که برای انتقال شهودیاتش به دیگران، بخشی از آن را که امکانش هست باید توسط حرکت عقلی به گزاره تبدیل کند و ساختار منطقی به آن بدهد.
پس هیچ عارفی را شما پیدا نمی کنید که با عزلت نشینی و قهر، به چنین درجاتی رسیده باشد بلکه این حرف ها در قصه ها هستند. عرفان بی خود و بی جهت به این جایگاه نرسیده و این بسیار اشتباه است که فکر کنیم شخصی مثل ابن عربی، از عارفان بزرگ ما، عقلش به اندازه فلان فیلسوف نمی رسیده است. این موضوع را نباید با برخورد های شاعرانه اشتباه گرفت بلکه چنین توصیفات دور از ذهنی، شعر است که با تاکید بر یک مساله، بیان خیال انگیز دارد. کسی که به شهود رسیده است دیگر ارتجاع یا برگشت برایش معنی ندارد. درواقع ملاصدرا همان متدولوژی سهروردی را به کمال رساند.
شما در آثار او هم کشف الشهودیه می بینید و هم استدلال برهانی یا مثلا در کتابی مثل شرح گلشن راز امکان ندارد کسی بدون درک فلسفه بتواند چنین سخنانی را بگوید.» وی امکان دو جهان بینی کاملا متفاوت به هستی را نزد برخی فیلسوفان اینچنین توضیح می دهد: «با حرفی که درباره سهروردی زدم درواقع کار تمام است. ما از یک دوره ای در تاریخ تفکرمان، حرکت جدیدی را آغاز کرده ایم که این حرکت، هم فلسفه عقلانی، مشایی و استدلالی را در خودش دارد و هم روش دیگری را به نام عرفان و معرفت. حرکتی که از طریق استدلال برای فهمیدن حقیقت صورت می گیرد یک روش است و حرکتی هم که از طریق شهود صورت می گیرد روش دیگری است کمااینکه سهروردی معتقد است که این دو روش مکمل هم هستند نه مقابل هم.
در واقع شهود و فلسفه دو کارکرد عقل هستند. کسی که شهود می کند نمی تواند به راحتی ادعای شهود داشته باشد. باید بتوان به شهود پوشش منطقی داد. مثلا کسی از طریق شهود صد داده دارد اما وقتی می خواهد آنها را روی ترازوی منطق پیاده کند به شصت داده تبدیل می شود. یعنی ممکن است تنها بخشی از داده های شهودی به داده های منطقی و استدلالی تبدیل شود اما مهم این است که این تبدیل، امکان پذیر است. شهود امر شخصی است اما دریافت های شهودی را به قول سهروردی و دیگر فیلسوفان تنها از طریق استدلال می توان منتقل کرد. فرق دریافت شهودی و دریافت عقلانی، ظهور و خفاست.
یعنی شما وقتی از طریق استدلال پیش می روید به حقیقت می رسید اما به حقیقت مبهمی که عقل می تواند دریافت کند که مَثَل همان دیدن عروس از پشت تور است. اما وقتی که شهود می کنید همان طور که اسمش همراهش است، می توانید ببینید مثل دیدن عروس با برداشتن تور.» وی درباره اینکه این علوم تا چه حد لازم و ملزوم یکدیگرند استدلال خود را اینچنین طرح می کند: «فیلسوفان این علوم را در جدول به ترتیب آورده اند. اول فلسفه، بعد کلام و در انتها تصوف و عرفان است. این ترتیب چنانچه سهروردی گفته است باید حفظ شود یعنی اگر کسی فلسفه نمی داند، کلام را نخواهد فهمید و اگر کسی فلسفه و کلام را نداند، تصوف را نخواهد فهمید و همچنین اگر این سه را نداند قطعا عرفان را هم نخواهد فهمید.
تا وقتی فرد پیش خودش می اندیشد تنها خودش می داند و به دیگری هم ربطی ندارد. اما وقتی از آن سخن گفت یا درباره آن نوشت، دیگر به آن نمی توان گفت شهود بلکه گزارشی عقلانی و استدلالی از یک دریافت است که باید با موازین استدلالی هم سازگار باشد و البته پاسخگو. وقتی می گوییم عرفان علمی یعنی دریافت های عرفانی تبدیل به علم شده است. شهود، دریافت های شخصی فرد است که به خود فرد مربوط می شود اما آنجایی که به شهود، ساختار استدلالی و برهانی می دهد به من و شما هم مربوط می شود یعنی گزارش علمی صورت می گیرد.»
برگرفته از: سایت دایرهالمعارف بزرگ اسلامی > > > >