سعادتمندی انسان از منظر افلاطون (بررسی دو رساله آلکیبیادس و فیلبُس)
دکتر شهین اعوانی
در برخی از آثار افلاطون، همچون دفاعیه، کریتون و فایدون، موضوع مرگ ملموستر از زندگی است؛ ولی آنجا که زندگی مطرح است، غایت سعادتمند شدن انسان را در بطن خود دارد؛ سعادتی که آدمی از طریق کسب فضائل بدان نائل میآید. منظور افلاطون از «فضیلت» که به «سعادتمندی انسان» در زندگانی و پس از مرگ منجر میشود، چیست؟ مقاله بخشی از پاسخ این پرسش را در رساله آلکیبیادس و بخش دیگر آن را در فیلبُس جسته است. به طور کلی نزد افلاطون، دانایی و تأمل درباره حقیقت، جدا از زندگی نیست و سعادت یا نیکبختی افراد و به تبع آن جامعه، به میزان آگاهی به فضیلت و دانایی آنان نسبت به حقیقت بستگی دارد. از این رو ماهیت انسان در رساله آلکیبیادس بررسی شده است که مطابق آن اختلاف انسانها در بودنها و هستها نیست بلکه اختلافشان در شدنها و چیستیهاست. انسانها در نحوه پرورش و میزان تلاش در تهذیب و خودشناسی متفاوتاند ولی همه سعادت را میجویند و از این منظر به لحاظ روحی با یکدیگر مرتبطاند. رسالهفیلبُس به «خیر»، «زیبایی» و مناسبات این دو با «لذت» اختصاص دارد. نتیجهای که از برداشت افلاطون درباره «سعادتمندی انسان» میتوان گرفت، این است که زندگی، تحقق تطابق عالم مرئی محسوس با کمال مُثُل معقول است که در آن همه چیز بر اساس خیر مطلق تنظیم میشود. زندگی بودن نیست، «شدن» و «صیرورت» است.
ادامه مطلب > > > >