سینمای مستند و تخیل انتقادی: گذر واقعیت از فلسفه به سیاست
پوریا جهانشاد
طی سالهای اخیر بهطور مداوم از سوی برخی منتقدان و مستندسازان داخلی بر این نکته تأکید شده که مرزهای سینمای داستانی و مستند برچیده شده و این سوژه(فیلم مستند) به لحاظ فلسفی باطل شده است؛ استدلالها هم اغلب به رابطه غیرقابلانکار بازنمایی و ذهنیت فیلمساز اشاره دارد که مانع از ضبط بیواسطه واقعیت میشود. گرچه طرفداران این دیدگاه بیش از هر چیز با تکیه بر وساطت فیلمساز تلاش میکنند تا نظرگاه خود را اثبات کنند اما اغلب فراموش میشود که وساطت در فیلم مستند به فیلمساز محدود نمیشود؛ وساطت بیننده و سازوکارهای ذهنی او در دریافت اثر و محدودیتهای موجود در دستگاههای ثبت و ضبط واقعیت و تمایزات کارکردی آنها با شیوههای ادراک طبیعی موانع دیگری بر سر راه دریافت بیواسطه واقعیتاند. بااینحال اگر تا چند دهه اخیر به مسئله وساطت در فیلم مستند توجه چندانی نمیشد دلیل عمده آن نفوذ نظریات پدیدارشناسی بیواسطه بود؛ امری که سببساز حذف نشانههای بیانی از فیلم و ظهور شیوهای از مستندسازی شد که تلاش داشت بیننده را چون مشاهده گری خاموش در جهان تصویر شده مستقر کند. ازاینرو به تصور من چیزی که اکنون باطل شده، نه سینمای مستند، بلکه انتظارات و تعاریفمان از آن است که دگرگون و احتمالاً واژگون شده؛ تعاریفی که از آغاز هم در نسبت با زبان بود و نه حقیقت.
وجه تشابه تعاریفی که تا به امروز از فیلم مستند ارائه شده آن است که همهشان وجود نوعی رابطه بین تصویر و واقعیت را مفروض میگیرند، اما وجه تمایز این تعاریف ناشی از تفاسیر متفاوتی است که از ماهیت این رابطه ارائه میدهند. بهاینترتیب اعتقاد به آنکه وجود تخیل در سینمای مستند منجر به حذف مرزهای آن با سینمای داستانی میشود، خود ناشی از تفسیری خاص از رابطه تصویر و واقعیت است که برخی تمایزات بنیادین سینمای مستند با داستانی را نادیده میگیرد. ازجمله آنکه اقتضائات اخلاقی متفاوت حاکم بر این دو حوزه و قصد فیلمساز در ساخت فیلمی داستانی یا مستند(فارغ از تعابیرش از آن)، چارچوبهای گفتمانی متفاوتی را برای تخیل بنا میکند. به همین دلیل هم امروزه بسیاری از نظریهپردازان کمترین ابایی ندارند که ضمن برشماری تمایزات سینمای مستند از داستانی، بر نقش کلیدی «وساطت» انسانی در فیلم مستند تأکید کنند؛ عاملی که سرمنشأ تخیل است.
منبع:
https://problematicaa.com
> > > >