شاهرخ مسکوب و ایده “استثناء بودن ایران”

دکتر سید جواد میری
شاهرخ مسکوب نخستین کسی نیست که در مطالعات علوم انسانی برای فهم پدیدارهای فرهنگی به ایده “استثنایی بودن” تشبث نموده است. ماکس وبر شاید یکی از بزرگترین نظریه پردازان در حوزه جامعه شناسی است که برای تبیین وضعیت اروپا، ایده “استثناء بودن” اروپا را مطرح می کند و تلاش می کند با مقایسه اروپا با چین و هند و ایران و جهان اسلام سیر تحولات تاریخی اروپا را به گونه ایی “استثنایی” تبیین کند. البته “روایت های استثناء گونه” صرفا به رویکردهای وبری منحصر نمی گردد بل بسیاری از متفکران حوزه علوم اجتماعی گرفتار این “بینش استثناگرا” (Exceptionalism) شده اند و نقدهای جدیی نیز شامل حال حامیان این ایده گردیده است. پیش از آنکه موضوع را بسط دهیم، اجازه دهید لّختی بر مفهوم “استثاگرایی” تامل کنیم. این مفهوم در علوم اجتماعی مبتنی بر این ایده است که “شرایط” یک مقوله از وضعیت “نرمال” متفاوت است. البته این ایده در برخی از گفتمان های علوم انسانی نیز مفهومپردازی شده است و در نسبت با تحولات برخی ملت ها و نظام ها نیز مورد استفاده قرار گرفته است. به عنوان مثال، “استثناگرایی آمریکایی” یکی از این مدل های تبیین هژمونی ایالات متحده آمریکا است. در چارچوب این ایدئولوژی است که برخی نظریه پردازان ایالات متحده را به عنوان یک نمونه منحصر به فرد بین ملت ها در نظر می گیرند و با توجه به دیدگاه های خود درباره دموکراسی و آزادی فردی مأموریت منحصر به فرد برای تبدیل جهان برای آمریکا قائل می گردند. البته نظریه استثناگرایی به دلیل نسبت های وثیقی که با رویکردهای نژادپرستی و برتری جویهای فرهنگی و هژمونی های قوم-محورانه و یوروسنتریک دارد، امروزه از اعتبار والایی در حوزه آکادمیک برخوردار نیست. اما به نظر می آید روایت مسکوب از ایرانیت دارای سویه های قوی “استثناگرایی” می باشد و این امر موجب گردیده است که او فهم دقیقی از ایرانیت و لایه های متکثر آن نداشته باشد. مسکوب در روایت خویش از ایرانیت به دو ساحت “تاریخ” و “زبان” توجه ویژه ای مبذول می دارد و می گوید
“پس از گرویدن به اسلام، … ایرانی ها مثل همه مسلمان بودند اما تاریخ و زبان دیگری داشتند؛ در قرن چهارم که اولین دولتهای محلی خود را تشکیل دادند و همزمان با آن به زبان خودشان نوشتند و شعر گفتند به عنوان قوم یا ملت، مردمی بودند جدا از دیگران، مستقل، و این را می دانستند، به این امر آگاهی داشتند. پس از ۴۰۰ سال، وقتی که همه راهها و کوششهای دیگر برای جدا شدن از تسلط عرب – که بعضی از این کوششها هدفش جدا شدن از اسلام هم بود- بی نتیجه ماند، به تاریخ خودشان برگشتند و در پایگاه زبانشان ایستادند؛ درست در همان دو چیزی که با مسلمانان دیگر متفاوت بودند” (۱۳۹۴. ۱۳).
شاید اغراق نباشد اگر ادعا کنم تز اصلی مسکوب از هویت ملی در همین یک پاراگراف خلاصه شده است و تمامی آثار مسکوب به گونه ای شرح و جرح و تبیین این ایده اصلی است. اما اشکال عمده این تز چیست؟ اجازه دهید نخست به برخی مفردات شاذ در نگاه مسکوب اشاره ای داشته باشم و سپس نقد اصلی خود را بیان کنم. او می گوید ایرانی ها بر خلاف دیگر مسلمان ها “زبان” متمایزی داشتند. نکته اینجاست که ایرانی ها در قرون اولیه پس از ورود اسلام به گواه روایت عبدالحسین زرین کوب بیش از صد زبان داشتند ولی غلبه “فهم امروزین” مسکوب از ایرانیت موجب گردیده است که او نتواند پراکندگی زبانی ایران را در بستر تاریخی قرون یکم تا چهارم هجری را به درستی درک کند و این اشکال عمیقی در روایت او از تاریخ ایران ایجاد نموده است. نکته دوم، به نظر من از بعد مفهومی و بنیاد نظری روایت مسکوب است که مربوط به دو مفهوم “قوم” و “ملت” است. او می گوید ایرانی ها به عنوان قوم “یا” ملت مردمی بودند جدا از دیگران؛ اما پرسش اصلی این است که قوم از منظر بنیان نظری ساحتی بسیار متفاوت از “برساخت” ملت دارد که در عصر مدرن ظهور یافته است و دارای بنیان های فلسفی نوین است که با مفهوم قوم که عنصری پیشا-ملت است تمایزات جدی دارد و مسکوب به این تمایزات مفهومی هیچ عنایت نظری ندارد. اما بحث اصلی من با مسکوب مربوط به این مفردات شاذ نمی گردد، بل موضوع کلیدی در روایت مسکوب، ایده استثناگرایی است که به نظر من هم از منظر نظری و هم از بعد تطبیقی قابل مناقشه است. شاهرخ مسکوب دو مولفه “زبان” و “تاریخ” را به مثابه دو عنصر متمایز کننده ایرانیت از “مسلمانان دیگر” برساخت می کند. اما پرسش اینجاست که آیا “دیگری مسلمان” فقط “عرب مسلمان” است که تاریخش و زبانش با ایرانی متفاوت است و این تمایز موجب گردیده است که ایرانیت مبتنی بر خودآگاهی قومی متفاوتی بنا گردد؟ با یک نگاه اتنوگرافیک به اطلس جهان اسلام می توان سستی این “برساخت ذهنی” -مبتنی بر ایده استثناگرایی- مسکوب را آشکار نمود و بی بنیان بودن روایت او از هویت ملی در نسبت با زبان فارسی را نشان داد. به عنوان مثال، در مجاورت ایران، قومی با قدمت تاریخی تا به امروز وجود دارد که در ادبیات ایرانی با مفهوم “بلغار” شناخته می گردد و در سفرنامه ابن فضلان در قرن ۱۰ میلادی به آنها اشاره شده است. این مردم به اسلام گرویده اند ولی زبان خویش را هنوز حفظ کرده اند؛ مثال دیگر چچن ها و اینگوش ها و چرکس ها هستند که هم به اسلام گرویده اند و هم زبان های خویش را نگه داشته اند؛ مثالی حتی از اروپا می توان زد درباره اقوام اسلاو بوسنی و آلبانیایی که هم تاریخ و اسطوره متفاوت از اعراب دارند و هم زبان خویش را نگه داشته اند؛ ترک ها هم که همسایه ایران هستند و هم مسلمان شده اند و هم زبان خویش را پاس داشته اند؛ مثال بارز دیگر می تواند شبه قاره هند باشد که هم زبان های خویش را پاس داشته اند و هم مسلمان هستند؛ مثال دیگر شرق و جنوب شرقی جهان اسلام است که زبان های باهاسا و مالایی و مینداناوی در کنار مسلمانی به زیست تاریخی خویش ادامه داده اند. به سخن دیگر، روایت استثناگرایانه مسکوب از ایرانیت “دال تهی” است که با واقعیات تاریخی گذشته و معاصر همخوانی ندارد. به عبارت دیگر، آن دو چیزی (زبان و تاریخ) که ایرانیت را در نگاه مسکوب به صورت “متمایز برساخته” است وجه عامی است که اکثر مسلمانان غیر عرب در آن شریک هستند و بهمین دلیل نمی توان آن را وجه “تمایز” ایران پنداشت و اگر وجه تمایزی وجود دارد، آنرا در ساحاتی دیگر باید جستجو کرد.

بازخوانی مفهوم “ملیت” در روایت مسکوب

واژه “ملیت” از مفاهیم حدیث [و مورد مناقشه] در ادبیات سیاسی و حقوقی فارسی می باشد که به دلیل مدرن بودن، دارای معانی بعضا متضاد در گفتمان های علوم اجتماعی بوده است. شاید یک دلیل عمده این [پریشانی های مفهومی] این باشد که خلق واژهای نوین در مرزهای نظام کهن و نظام مدرن در دستان اندیشمندانی قرار گرفت که فهم جامعی از نظم نوین مدرنیته نداشتند و بعضا بر اساس داشته های ذهنی کهن به تفسیر پدیدارهای جهان مدرن دست می زدند. به عنوان مثال، بهار و دهخدا و معین “ملیت” را با قومیت یکی انگاشته اند و تلاش نموده اند این مفهوم نوین را که در نسبت با سوژه -و نه رعیت- و واحد سیاسی ملت-دولت -و نه امپراتوری- قابل تبیین است در چارچوب نظم پیشا-مدرن مفهومسازی کنند؛ در حالیکه “ملیت” با مفهوم ناسیونالیته و نه اتنیسیته در ارتباط است که ربط وثیقی با مفهوم “دولتِ با مرزهای مشخص” (Territorialized State) دارد که ربطی با سرزمین برآمده از مفهوم قومی ندارد. به سخن دیگر، این پریشان مفهومی که در روایت های متجددین متقدم ایرانی وجود داشت، در روایت مسکوب از ایرانیت نیز به چشم می خورد. در “هویت ایرانی و زبان فارسی” مسکوب می گوید
“… ناگهان تبِ شاهنامه، تبِ حماسه و تاریخ، رجوع به اصل و بازگشت به گذشته و چنگ زدن در ریشه ی ملیت همه را فرا می گیرد، همه در خراسان و همه به فارسی” (۱۳۹۴. ۱۴).
یکی از اشکالات متدولوژیک در روایت مسکوب نادیده گرفتن منطق فهم تاریخ و نسبت آن با بستر وقایع تاریخی است و مقصود من این است که او متوجه این تمایز نیست که “ملیت” مفهومی مدرن است و در بستر تاریخی “عقلانیت روشنگری” معنا و ماواء می یابد و نمی توان مفهوم ملیت که ترجمه واژه “ناسیونالیته” است را از چارچوب معنایی قرن نوزدهم میلادی به بستر تاریخی قرن چهارم هجری “انتقال” داد و بر روی مفهوم “قوم” سوار نمود و سپس قوم را که مفهومی غیر از ناسیون است را مترادف پنداشت و آنگاه تاریخنگاری “ایرانیت” را بر این پریشان-مفهومی ها سوار نمود. به سخن دیگر، آیا مفهوم “ملیت” یعنی “رجوع به اصل”، “بازگشت به گذشته” و “چنگ زدن در ریشه”؟ به نظرم این برساخت از “ملیت” در روایت مسکوب نه تنها مبتنی بر بازخوانی تاریخ ماضی ایران نیست بل برآمده از نگاهی رمانتیک از مفهوم ناسیونالیسم در ایران است که ریشه در گفتمان های باستانگرایانه ی اواخر عصر ناصری و اوائل عصر پهلوی دارد. به عبارت دیگر، برای فهم تاریخ گذشته ایران و جایگاه “زبان فارسی” در تکوین هویت ایرانی، ما نباید ایرانیت را بر پایه یکپارچگی قومی-که مفهومی معاصر است- تحدید کنیم.

روایت مسکوب درباره “زبان لاتین” و نسبت آن با “مسئله زبان”

پیشتر اشاره کردم که مفهوم “زبان” در روایت مسکوب از منظر نظری و فلسفه زبان مبرهن نیست و او دقیقا در صورتبندی مقولات زبانی خویش به ما نمی گوید که وقتی از دوگانگی و ضدیت زبانی بین عربی و فارسی سخن می گوید، مفهوم زبان در این بستر در معنای عام آن است یا در معنای خاص آن؟ به عنوان مثال، زبان در نگاه سوسور به سه ساحت لانگاژ و لانگ و پارول تفکیک می گردد و ساختارگرایی سوسور یکی از مبناهای کلیدی در “چرخش زبانی” محسوب می گردد. به عبارت دیگر، سخن گفتن از زبان به مثابه یک مقوله و فهم تحولات زبان فارسی و تمایز آن با زبان عربی بدون مفهومینه کردن چرخش زبانی در بستر علوم انسانی کاری بسیار خطیر است که نه تنها فهم ما را از پیچیدگی های تحولات زبان فارسی ارتقاء نمی دهد بل مقوله زبان را در ایران بیش از پیش با مفروضات آریایگرایی و باستانگرایی گره خواهد زد. به تعبیر دیگر، تمایز بین زبان عربی و زبان فارسی در چه ساحتی در روایت مسکوب صورت گرفته است؟ آیا در نگاه مسکوب مفهوم زبان که در آن او بحث تمایز بین زبان عربی و فارسی را مطرح می کند ناظر به لانگاژ است یا لانگ یا پارول؟ زیرا یکی از تمایزات بنیادین بین زبان پارسی پهلوی و فارسی در این است که “جهاندینی” و “جهانبینی” به مثابه مولفه های بنیادین زیست-زبان فارسی را از پهلوی جدا کرد و ذیل زیست-جهان اسلامی صورتبندی نمود و در این ساحت زبان عربی در بعد نظام معنایی ام السان جهان اسلام شد و به طریق بسیار عمیقی زیست-زبان اقوام و ملت های مسلمان را از گذشته شان کند و این جدایی تا دوران معاصر ادامه داشت تا اینکه نهضت اورینتالیستی “گذشته پیشا-اسلامی” را برای بسیاری از مسلمانان برساخت تا پروژه استعماری اروپایی کردن جهان تسهیل گردد. به تعبیر رساتر، روایت مسکوب از زبان فارسی نه بنیاد نظری دارد و نه دارای بصیرت های پسا-استعماری می باشد بل تقلیل مفهوم زبان فارسی به امری ایدیولوژیک در برابر “دیگری” که در نگاه او “تازی” می باشد. اما در “هویت ایرانی و زبان فارسی” مسکوب اشاره کوتاهی به “زبان لاتین” و “جهان مسیحی” دارد که در نوع خود جالب است. زیرا برای فهم زبان فارسی و تقابلش با زبان عربی و تمایز زبان عربی در مقایسه با زبان لاتین و تفاوتش با لاتین به مثابه “زبان دین و فرهنگ” و زبان عربی به مثابه “زبان قوم” مسکوب ایده پردازی های می کند که نیلز به بازخوانی دارد. مسکوب می گوید
“زبانِ لاتین، زبان دین و فرهنگ بود. معمولا نقش زبان عربی را در امپراتوری اسلام، به زبان لاتین در اروپای قرون وسطا تشبیه می کنند. این مقایسه فقط تا اندازه ای پذیرفتنی است نه بیشتر، چون رابطه ی زبان لاتین با مسیحیت بکلی با پیوند زبان عربی و اسلام متفاوت است” (۱۳۹۴. ۲۱).
مسکوب برای تشریح تفاوت زبان لاتین و عربی در نسبت با دین اسلام و مسیحیت می گوید
“عربی، زبانِ قومی بود که دین تازه ای را با جهاد به سرزمین های دیگر برده بود. کتاب دین … هم به همین زبان بودند به این ترتیب هر نوع استقلال ملی یا فرهنگی، هر نوع بیرون آمدن از سلطه ی مادی یا معنوی قوم غالب، ناچار مسئله ی زبان را مطرح می کرد” (۱۳۹۴. ۲۱).
در این روایت مسکوب چند مفروض وجود دارد که او بی هیچ پروبلماتیزه کردن، آنها را بدیهی انگاشته است و سپس دست به تعمیمات سترگی در باب نسبت دین و زبان و رابطه زبان لاتین و مسیحیت و زبان عربی و اسلام و از همه کلیدی تر مسئله “قوم-محور بودن” زبان عربی و “قوم-نامحور بودن” زبان لاتین است که مسکوب به سادگی از آن گذشته است و روایت دوگانه ساز خویش را بر آن بنیان نهاده است که چالش برانگیز است. پرسشی که می توان در اینجا مطرح کرد این است که آیا زبان لاتین زبان “قوم خاصی” نبود و به یکباره و بدون هیچ تطور و تحول خاصی در خدمت کلیسای کاتولیک و به عنوان زبان دین در جهان مسیحیت به مدت ۱۵۰۰ سال قرار گرفت؟ به سخن دیگر، اقوام گوناگون اروپایی در برابر زبان لاتین دچار “مسئله زبان” نشدند؟ آیا می توان زبانی را در جهان فرض کرد که زبان قومی نبوده است؟ این پرسش اخیر از آن جهت مهم است که برخی نظریه پردازان ادعا می کنند “زبان فارسی” زبان هیچ قومی نیست و در ایران قومیتی با عنوان “فارس” نداریم. اما صورتبندی بحث در این چارچوب درست نیست؛ زیرا فارسی معرب “پارس” است و این زبان از زیست-جهان و زیست-زبان پارس ها و اقوام و طوایف پارسی شکل گرفته است و تطورات و تحولات تاریخی عظیمی را پشت سر گذاشته و توانسته به نوعی “امر کلی” در شرق و جهان ایرانی برسد ولی این بدین معنا نیست که زبان فارسی زبان هیچ قومی نیست. اما نکته مهمتر در باب روایت مسکوب فهم نادرست او از “زبان لاتین” است. شاید بتوان ادعا کرد که تقریبا هر زبانی که انسان ها بدان سخن می گویند، در نسبت با یک مردمی نامگذاری شده است؛ از مصریان باستان گرفته تا زبان عبری و یونانی تا زبان های جدیدی همچون
انگلیسی و آلمانی و چینی. حال زبان رومی های باستان که لاتین بود چرا به این نام شناخته شده است و به عنوان “زبان رومی” معروف نگشته است؟ مسکوب به گونه ای بحث زبان لاتین در برابر زبان عربی را مطرح می کند کانه یکی زبان فرهنگ است و ربطی به قومیتی ندارد ولی عربی زبان قومی است و دینی بودنش عّرّضی است و از این روی ایرانی ها زبان فارسی را در برابرش عّلّم کردند. اما نکته اینجاست که زبان لاتین، زبان مردمی است که در منطقه ای زندگی می کردند و این واژه بر آنها اطلاق میگردیده است. به سخن دیگر، لاتین، زبان “لاتیوم” (Latium) -یا لازیو (Lazio) در ایتالیای امروز- بوده است و نه زبان رم. مردمانی که در منطقه لاتیوم زندگی می کردند، به آنها میگفتند اهل لاتینی هستند و زبانشان (Lingua Latina) لاتینی هست. اما چرا به زبان امپراتوری روم  رمی نمیگفتند بل لاتین میگفتند این خود نیز جالب توجه است. زیرا رم در برابر لاتیوم در آنزمان دهی بیش نبود. به تعبیر دیگر، وقتی مسکوب نسبت قوم و زبان را در رابطه با زبان لاتینی مسکوت می گذارد ولی در نسبت با عرب و زبان عربی، آن را یکی از مهمترین دلایل ظهور هویت ایرانی مطرح می کند، نشان از خّلط مقولات جدی دارد که نیاز به پژوهش های بنیادین در فهم تحولات زبان در جهان مسیحیت کلاسیک و جهان کلاسیک اسلام و منطق تحولات و ظهور تاریخی زبان فارسی در ایران داریم که با رویکردهای مسکوب به درک آنها نائل نخواهیم گشت.
سید جواد میری
از کانال تلگرامی دکتر سید جواد میری
@seyedjavadmiri

> > > >

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *