فیلم مستند آتلان، در مرز واقعیت و رؤیا
معصومه بوذری
مستند “آتلان” در نقطه ای مرزی قرار دارد. مرز میان فیلم مستند و روایی؛ مرز میان واقعیت و رؤیا؛ مرز میان رفتار انسان و درونیاتش؛ مرز میان اهلی و وحشی. و اینهمه با تکیه بر طبیعت و طبع.
فیلم با صحنه ای پویا آغاز می شود و صدای روی تصویر که گوینده اش خود علی است؛ شخصیت اصلی. مربی اسب که قرار است ما نه تنها شاهد روزهایی از زندگی اش باشیم که شاهد درونیاتش و کشمکشی که با اسب رام نشدنی اش دارد. اسبی که فرمان نمی برد از صاحبش؛ شاید از این رو که علی بیش از آنکه سعی در تربیتش داشته باشد به او دل بسته است. همۀ اینها را در همان سکانس اول متوجه می شویم. فیلمساز در لحظۀ اول قلاب خودش را انداخته و ما درگیر رابطۀ علی و ایلحان شده ایم. همان ابتدا، تصویر به مخاطب می گوید: «ما اینجا هستیم. و من اینجا هستم.» این تعبیر را از آن جهت به کار می برم که معمولاً در سینما حقیقت، جملۀ آغازین می تواند این باشد که «ما می رویم.» و فیلمساز می خواهد به مخاطبان بگوید “بیایید همراه ما شوید، به اتفاق برویم و ببینیم و کشف کنیم که…”؛ امّا آتلان اینگونه نیست. امری حقیقی است و ما مخاطبان مستقیم وارد آن حقیقت می شویم بی آنکه حس کنیم فیلمسازی هم در این میان واسطه است. از همان نمای نخست، و در نهایت صداقت، صدای روی تصویر ما با هویت علی، کار او، احساسی که در پس لحن محزون او نهفته، و بیش از همه با اسب او آشنا می شویم. می توانیم بگوییم اسبی که یک اسب نیست؛ ایلحان برای علی شاید چیزی است مثل خود زندگی.
تیتراژ آغاز سریع جای خود را می دهد به روزهای مسابقه؛ و در نماهایی کوتاه ایلحان و نازآباد را می بینیم که در کورس شرکت کرده اند. و نازآباد اول می شود و ایلحان اصلاً از دپار رد نمی شود؛ و از ورود به پیست سر باز می زند. و در سکانس های بعد این موضوع دنبال می شود. فیلمساز همپای موضوع بدخلقی های ایلحان، ما را با احساسات علی، با روابط خانوادگی اش آشنا می کند. بخصوص شخصیت پدرش. دیالوگ هایی که این اشخاص دارند هیچ کم ندارد از یک درام شاهکار. به نحوی که با حذف حضور فیلمساز، باز نمی توانیم بگوییم که دوربین مستقل است و نگاهی به اصطلاح به گونۀ مگسی روی دیوار دارد. از آن رو که غنای تصویری، کاملاً چشم های مخاطب را سیراب می کند از زیبایی. همچنین استفادۀ بجا از دوربین روی دست در صحنه های پرتنش، و نیز بهره از هلی شات در یک حدّ مشخص و ضروری برای گسترۀ حضور و اشرافِ ما در صحنه.
و همزمان روایت پیش می رود با نگرانی خانوادۀ علی که همۀ زندگی شان از راه تربیت اسب می گذرد، و استیصال علی آنجا که به دعانویس رو می آورد، جنب و جوشی که برگزار کنندگان کورس دارند، و اضطرابی که از تماشاچیان و شرط بندی ها به مخاطب منتقل می شود؛ همه و همه طی فصل میانی فیلم به نحوی چیده شده اند که نمی توان لحظه ای از ماجرا دور شد. کشمکش هایی در کشف حقیقت، و علت بدخلقی های ایلحان؛ با این تردید، و سوء ظن که آیا امکان دارد چابکسوار از دیگری پول گرفته و هنگام مسابقه به عمد اسب را عقب نگه می دارد؟ فیلمساز عامدانه فصل های تنفس را با لحظه های نفس گیر کنار هم جاسازی کرده تا مخاطب لحظه ای از فیلم دور نشود. و اینهمه در کنار خودِ تصاویرِ آن طبیعت و میدان سوارکاری، که فی نفسه زیبایی بصری فوق العاده ای دارند؛ چنان است که نمی توان از آن ها چشم پوشی کرد.
روایت مستند پیش می رود، و این زندگی هم مثل همۀ زندگی ها دچار پیچش می شود. حالا با فروش ایلحان، مسألۀ مخارج ازدواج علی حل شده است؛ امّا مشکل علاقۀ بی حدّ او به آن اسب همچنان باقی است؛ اسبی که دیگر متعلق به او نیست. در اواخر روایت، علی راهی سفر می شود. این دومین سفر زندگی اش بعد از سفر برای خدمت سربازی است. ایلحان حالا با مربی جدید کاملاً آرام و رام شده است. مربی جدید زیر بار نمی رود که ایلحان را پس بدهد. امّا لحظاتی بعد شاهد هستیم که این دو جوان سوارکار به دریا می زنند و تجربه ای مشترک دارند؛ هرچند کوتاه. مفهوم “آتلان” در این لحظه شکل می گیرد. آت لان به معنی “سوار اسب شو و برو”. و اینجا زیبایی لحظات طلایی غروب دریا در دوربین فیلمساز جاودانه می شود.
همه چیز دست به دست هم داده است تا فیلم مستند معین کریم الدینی مرزهای میان واقعیت و رؤیا، و مرز میان تصاویر مستند و روایتِ پرداخته شده را در هم ادغام کند؛ همه چیز، از طبیعت، و رفتارهای اسب ها تا همکاری علی در بیان احساس خود. و نهایتاً رابطه ای احساسی به تصویر درآمده که می تواند تا همیشه در روان مخاطب ماندگار باشد. تدوین و موسیقی فیلم هم درست مثل حذف حضور فیلمساز در طول فیلم، خود را به رخ ما نمی کشند؛ و در بافتار یکپارچۀ اثر حل شده اند. می توان گفت تدوین این اثر از مرز ساختارها و کلیشه ها عبور کرده و موسیقی با آنکه به اثر روح بخشیده امّا مطلقاً در پی آشکارگی فردیت و جلوه فروشی نیست؛ موسیقی با اثر یکی شده است.
در پایان این را هم می خواهم بگویم که اگر تجربۀ حضور در آن دشت زیبا و آن میدان را داشته باشیم بیشتر می فهمیم که تصویربرداری از اسب های بندر ترکمن چه تجربۀ ناب و کم نظیری است. می بایست در آنجا بود؛ و حضور داشت و نفس کشید. و من تجربه ای از همۀ زوایای آن دشت و میدان و آن اسب ها با مربیان شان داشته ام و می دانم. > > > >