هستی بخشیدن به معنا

شاپور عظیمی

ویکتور شکلوفسکی در ۱۹۲۳ کتاب حرکت شوالیه را منتشر کرد و در ابتدای آن اعلام نمود که موضوع او قاعده و راه و رسم هنر بوده است. این، شاید نشان دهنده ی میزان تفاوتی باشد که میان دوران او و دوران ما وجود دارد: دورانی که در آن، موضوع فن راه و رسم است.

شکلوفسکی شاید حدس نمی رد که نقد در دوره ی ما اینهمه عقلایی و منطقی باشد. تفسیر به یک صنعت چشمگیر امریکایی بدل شده و بر صدها روزنامه نگار، روشنفکر و تحصیل کرده تحمیل و هزاران صفحه را سیاه کرده است. یک فرد تحصیل کرده ی دانشگاهی با دنبال کردن نقد، آن هم با مسئولیت محدود، خطر بی آبرویی را کمتر به جان می خرد تا آنکه بنشیند رمان بنویسد؛ نقاشی کند یا فیلم بسازد. به قول راندل ژارل، همگی در دوران نقد به سر می بریم و نشانه ای در دست نیست که اعلام کند افول این دوران فرا رسیده است. با وجود این، برخلاف مفاهیم امروزین “نهاد” و “گفتمان” این الزام پدید آمده که منتقدان حدس و گمان های تئوریک خود را پذیرفته و به سنت های پیشین حمله ور شوند؛ امّا هنوز شیوه هایی یافت می شود که تقریباً و به شکلی کامل، “جواب می دهند.” از مکاتب، آموزه ها، اصطلاحات و دستور جلسه ها که بگذریم، نادیده گرفتن سوابق رسمی که نشان می دهد تئوری انتقادی به اوج خود رسیده اعلام می کند قرار است یک تئوری را توسط تئوری دیگری دور بیاندازیم.

این تئوری اخیر خوشبختانه می تواند به پرسش هایی پاسخ دهد که سلف آن اساساً پرسش هایی از این دست را نادیده می گرفت.

این امر یعنی نادیده گرفتن آنچه منتقدان آن دوران می گفتند که به آن عمل می کنند. این یعنی توجه بیش از حدّ به شیوه های عملی آنها برای نوشتن و فکر کردن. این یعنی عمل به تمامی چیزهایی که معنایی جز رسیدن به هیچ ندارند جز شبحی از اصول و قواعدی که مثلاً قدرتمندتر از فرضیات یک سبک آکادمیک نقاشی یا موسیقی نیست.

 

ادامه مطلب

  > > > >

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *