آنچه در پی می آید خود حاصل ایده ای است به منظور ارتباط میان ساحت فلسفه و تفکر با دنیای درام. اینکه بیاییم از بیانات اعضای گروه فلسفی تیرداد ، که در «وبلاگ چیستی ها» (http://chistiha.blogfa.com) آرشیو شده است، جملاتی را برای اندیشیدن برگزینیم؛ و پس از دست ورزی روی مفاهیم آن گفتارها، و مشقی و ویرایشی مختصر، یک ایدۀ دراماتیک بیافرینیم که در ادامه اش، دیالوگی دیگر و مفهومی دیگر و فکری دیگر شکل بگیرد.
***
در اصول درام نویسی، «ایده پردازی» و «طرح نویسی» روشی مشخص دارند؛ امّا ما سعی کردیم یک مرحله قبل از ایده و پلات باشیم. در همان مرحله ی جرقه ی ذهنی یا به تعبیر خودمان مرحله ی “اتود” که دست نویسنده باز است برای به نگارش درآوردن هرگونه تصویر و تصور یا ایماژ و نکته گویی. اینجا ما خود را محدود نکرده ایم که دستور فنی و تمهیدات اجرایی و دیالوگ و صحنه پردازی و مواردی دیگر را ذکر نکنیم و بگذاریم برای طرح های مفصل تر؛ بلکه برعکس، هرچه در لحظه به تصور آمده کاملاً مرقوم کرده ایم.
ما طی نشست های گروهی خود به این نتیجه رسیدیم که ضرورتی ندارد طرح های پالوده و دقیقی از صحبت هایمان حاصل شود. فقط ضروری بود هرآنچه در یک آن به ذهن آمده، ضمن بررسی توسط اعضای گروه، فوراً ویرایش و با عنوان “اتود” ثبت کنیم.
و حالا هم همان را با شما به اشتراک می گذاریم. باشد که این مشق ها و اتودها آغاز راهی باشد برای گام نهادن روی پلی میان فلسفه تا درام.
یادآوری کنیم که پیشنهادهای دوستان و ایده هایی که در پی آن آمده تماماً طی گفتگوهایی حاصل شده که در گروه داشتیم؛ و از این لحاظ لازم است یادآوری کنیم که این ایده ها در کل متعلق است به همه ی ما که در گروه بودیم و نشستیم و بحث کردیم و بی واهمه، دیالوگ را و نوشتن را پاس داشتیم.
ایده هایی روی پل فلسفه تا درام: اتود یکصد و پانزدهم
تذکر: این اتودها در اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی به ثبت رسیده است. و مالکیت معنوی آن متعلق است به نویسنده.
این اتودها فقط در سایت “چیستی ها” اجازۀ بازنشر دارند.
اتود ۱۱۵
یک نمایش کمدی سیاه (و البته نزدیک به گروتسک)
تئاتر ابزورد
صحنه انتزاعی و تقریباً خالی است است. فقط چند ردیف تخته هایی مساوی، کار نیمکت های کلاس را می کنند و نیز تخته های نجاری برای ساخت کمد و گنجه.
زمان در دو سطح حال و گذشته است.
در زمان حال در کلاس های یک دانشکده هستیم. و در زمان گذشته در یک کارگاه نجاری.
واسطۀ این دو زمان، فراش مدرسه است که در نقش خدمتکار کارگاه نجاری هم می بینیمش و عملاً اوست که همیشه ما را می برد به آن زمان.
امروز کلاس ها باید سمپاشی شود تا از شرّ سوسک هایی که دائم تکثیر می شود رها شوند. و آن روزها هم کارگاه نجاری درگیر چیزی بودند که انگار تخم سوسک ها همه جا پخش شده بودند. ولی خود سوسک ها را نمی توانستند پیدا کنند.
تنها کسی که خودش است و در هر دو زمان می رود و می آید؛ یکی از دانشجوهاست به نام “طاها”
طاها می خواهد بداند. او جستجوگر است.
اما هزار مشکل دیگر هم دارد. از جمله سرگیجه و سردرد. از جمله ضعف جسمی. و نوسان فشار خون. و اینکه بسیار حساس است ولی نمی تواند از شرّ افکار خود رها شود.
همین ها باعث شده که در بعضی درس ها عقب بیافتد. درس هایی که احساس قلبی اش این است که استاد دارد به شکل آزاردهنده ای دیکتاتورمآبانه رفتار می کند.
طاها از طرفی هم عاشق باران است. و وقتی باران بیاید به طرزی مضحک می رود و با چتر خود زیر باران می رقصد. در کوچه های خلوت می رقصد. و هرگاه عابری او را ببیند متوقف می شود. درست مثل همان فیلم آواز در باران.
طاها به موازات هم، دو شخصیت دارد. و شاید چند شخصیت. امّا بیش از حدّ رفتارش ضد اجتماعی است. یک زمان دوست داشته طراح رقص می شده. همان زمان که فیلم آواز در باران را ده ها بار دیده بوده. یک زمان می خواسته برود ام آی تی فیزیک بخواند. یک زمان هم می خواسته برود خیریۀ کودکان بی سرپرست کار کند.
در این نمایش استادانی را می بینیم که سر کلاس، فقط دستور می دهند. شاید سه استاد با سه درک مختلف از مسائل سیاسی – اجتماعی. ولی هر سه به نحوی دیکتاتوری دارند. و همه شان در این ماجرای سوسک ها و سمپاشی موافق اند که این سوسک ها باید از بین بروند.
مهم این است که هر سه استاد، دائماً از اقتدار استادان پیشین خود می گویند. طوری که حس می کنیم اینها رفتارشان تقلیدی است از رفتار استادان خودشان. و شخصیت هایشان در آن سیستم شکل گرفته است. ولی در عین حال، از کمترین درک عمیق مسائل معمولی عاجزند. و نمی توانند نسبت به مسأله ی ساده ای مثل مبارزه با سوسک ها تصمیم درست و عقلانی داشته باشند.
دانشجوها همگی درگیر مسائل شخصی و اینکه کلاس ها خلوت است. تنها پای ثابت کلاس ها طاها است.
و در ماجرای سوسک ها و سمپاش ها، طاها دلش می گیرد که چرا سوسک ها را باید کشت. آن هم با سم. شاید راه بهتری باید پیدا کرد. مثلاً برای سوسک ها فاضلاب های مخصوص ساخت. دور از شهر. بروند آنجا.
امثال این تزها در درون طاها هست. که گاهی اوقات در تعامل با فراش بروز می کند. طاها هیچ مراوده ای با هم کلاسی هایش ندارد. اما در عین حال خُل بازی هایی هم دارد که شیرین و خنده دار است از نظر آنها.
کلاس های استادان، یکی درس معارف است. و ماجرای هبوط را درس می دهد. و بحث ها پیرامون آن.
یکی از کلاس ها مربوط به درس تاریخ قرون وسطی است. که ماجرای انکیزیسیون مطرح می شود.
خود این استادها هم کم چرت و پرت نمی گویند. و دروغ پردازی هایی دارند که دانشجو ها به هم اشاره می کنند که “دروغ های شاخ دار” است. مثل «طوطی سخنگویی که مغزش به مغز من وصل بود با یک دستگاهی و بجای من حرف می زد.» یا «سیلاب که آمده بود در شهر ما یک قایق خود بخود راه افتاده بود و من پریدم سوار شدم.» و یا خودکشی نهنگ ها را باید بسط داد به خودکشی دانشجوهای بی سواد و ابله. همه شان با هم تصمیم بگیرند بد نیست!»
بازی های این استادها شبیه است به شخصیت های فیلم دکتر استرنج لاو. به همان اندازه اگزجره. خصمانه. خشن.
و یک استاد دیگر هم کلاس بدن سازی است که بخاطر همین سوسک ها که کف سالن ورزش را کنده اند، استاد مجبور است در خود کلاس تمرین بدهد. و این تنها کلاسی است که تعداد چهار دانشجو در آن شرکت می کنند. مابقی عملاً با دو نفر. و او متنفر است از جمع مردانۀ کلاس. و اینکه تنها دختر کلاس هیچوقت سر کلاس هایش نمی آید. و اینکه خاطره ای تعریف می کند از استاد قدیمی خودش در رشته ی کُشتی می گوید که او در دوره دانشجویی اش مورد توجه یکی از استادانش بوده اما بعداً متوجه شده که نگاه او نگاه پاکی نیست. و مجبور شده از آن رشته انصراف بدهد. و این موضوع را سر کلاس ها همیشه تعریف می کرده. و حالا هم این استاد بدن سازی برای دانشجوها می گوید. و دانشجوها هم البته می خندند و مسخره بازی درمی آورند؛ بی آنکه باعث تأسف شان شود. تنها طاها است که ناراحت می شود در این خاطره تعریف کردن استادش. این خاطره در خاطره را هم می شود به گونه ای تلفیق کرد در کارگاه نجاری که مشابه چنین موقعیتی میان کارگران نجار هم رخ داده بوده یک زمان. و آن نجار فرار کرده.
استاد بدن سازی تنها استادی است که با طاها میانه اش بد نیست چندان. و تقریباً می فهمد او را.
تنها دختر این کلاس هم که بسیار چاق است و گاه گاهی سر کلاس ها حاضر می شود، آنقدر خُل وضع است که موجب مضحکۀ دانشجوهاست. و خودش هم از همۀ همکلاسی هایش نفرت دارد. ولی برای هر استادی که می آید چنان دلبری اسفناک دارد که حال همه به هم می خورد. عشوه های دور از شأن و تغییر صدا و لحن دلفریب مسخره اش موجب خندۀ حتی استاد می شود.
این دختر در زمان گذشته و در کارگاه نجاری هم نقش آشپز را دارد. و برای نجارها غذا می آورد. و با آن هیکل چاق مجبور است هر بار قابلمه را با کمک دیگری بیاورد. و یک بار هم با ملاقه به جان یکی از نجارهایی افتاده که متلکی به او گفته.
ساختار درهم تنیدۀ این نمایش به نحوی است که بدون اینکه صحنه تاریک شود، کلاس تبدیل می شود به کارگاه نجاری. و پیوند این دو از یک جمله در دیالوگ یکی از اشخاص شروع می شود. و نقش ها همان دم تغییر می کند. افراد از نقش استادی و شاگردی به کارکنان و رئیس کارگاه نجاری تبدیل می شوند.
و البته گاهی که طاها با فراش هم هم سخن است فراش ما را می برد به آن دوران و آن کارگاه.
در کارگاه چه اتفاقی می افتد؟
آنجا هم آن زمان این تخم سوسک ها باعث آزار شده اند. و همه جا هم هستند. زیر خاک اره ها. گوشه های دیوار. و انبار و غیره.
تا آخر هم هیچ کمدی ساخته نمی شود. همۀ چوب ها ضایع شده و خراب می شوند.
آنچه پایان کار این کارگاه را رقم می زند تخم سوسک هایی است که بر اثر سهل انگاری و به مرور زمان، داخل خود چوب ها شده اند. و عملاً هیچ چوبی دیگر به کار ساخت کمد نمی آید.
در انتهای ماجرای کلاس ها هم می بینیم که عملاً کلاس ها بخاطر سوسک ها تعطیل می شود. همه استادان می روند. طاها می ماند که نمی داند چه کار باید بکند. او نه می تواند مثل دانشجوهای دیگر که رفتند به شهر خودشان، سفر کند چون هیچ آهی در بساط ندارد که بفروشد. و هیچ هم دلش نمی خواهد این فضای خلوت را ترک کند.
این است که خود را در یک کمد از کمدهای کلاس ها قایم می کند تا همه بروند. و فقط مانده فراش دانشکده. و آنگاه از کمد بیرون می آید. فراش که او را می بینید ابتدا بهت زده می شود. اما سکوت می کند. طاها از داخل کمد یک جارو و سطل بیرون می آورد و نشان می دهد به فراش. همان جارو و سطلی که گم شده بود پیش از این. و خودش مسأله ای شده بود. او اکنون با این علامت که من هم شغل تو را در پیش می گیرم در این مدت قرنطینه، لبخندی روی لب می نشاند. در حالی که فراش هنوز بهت زده است. و تمام.
در این کمدی سیاه که هیچ چیز جای خودش نمی تواند قرار بگیرد می خواهیم بگوییم وقتی کل سیستم آموزشی و پرورشی پوسیده بود و کل سیستم در جهت نه رشد جسم و نه رشد عقل بود، متأسفانه شاهد فروپاشی آن سیستم آموزشی می شویم.
> > > >