چرا غرب شناسی؟ تلقی های کهنه و تحولات جدید
بـر سر در ورودیهی یکی از دانشگاههای غربی، بر روی پارچهای بزرگ و مستطیل شکل، متن زیر نـوشته شـده بـود:
«از گذشته بیاموزید، در حال زندگی کنید و برای آینده برنامه ریزی نمایید.»
این چند کلمه را به روش عـالمان علم سیاست میتوان تحلیل محتوایی کرد. به نظر میرسد که روح تفکر غـربی و روش شناسی زندگی غربی تـا انـدازهی شایان توجهی در این راهنمایی کوتاه برای قشر دانشجو، روشن باشد.نوعی اجتماعی این چند کلمه را در بر میگیرد و روان و اندیشهی غرب نیز بر این چارچوب بنا شده است.اما آیا چنین راهنمایی را بـرای شرق، خاورمیانه، دنیای اسلام و برای ما شهروندان ایرانی صادر کرده تا نظم اجتماعی متناسب با آن را طراحی کنیم؟خوانندگان محترم آشنایی دارند که تمامی جوامع مهم شرق از جمله مصر، ترکیه، ایران، هند و چین، ضـمن آنـکه علاقهای منطقی به رشد و پیشرفت مادی دارند، به حفظ میراث فرهنگی و باورهای اجتماعی خود نیز اصرار میورزند، و مشکل در واقع از همین جا آغاز میگردد:آنهایی که صاحب فرهنگ بومی هستند بـا نـظم جهانی اصطکاک دارند.فرهنگ و سیاست و اقتصاد غرب از یک مجرای فکری خاص سیراب میشود.اما شرق برای حفظ آنچه بدان علاقهمند است ناچار است فرمولی طراحی کند تا نوعی نـظم اجـتماعی دوگانه را بنا نماید.
این فرضیهی ما است، مرکز ثقل غرب شناسی و فهم غرب نیز اینجا است.در میان جوامع مهم و کهن شرق، هیچ جامعهای به اندازهی ایران، سینوسی و قطبی و مـقطعی و شـاید بـتوان گفت بلا تکلیف، در مقام رویـارویی بـا غـرب، برخورد نکرده است. غرب شناسی امری کاربردی است، و به عبارت دیگر، غرب را باید فهمید تا جایگاه آن را در قالب عملکرد و جهت گیری و تـفکر خـود مـتوجه شد.از این زاویه، غرب شناسی مانند اقیانوس شـناسی یـا قلب شناسی است.ما به دنبال غرب شناسی میرویم تا کاربرد آن را برای خود روشن کنیم.پس ما به غرب قـدری عـلمی نـگاه کنیم، همچنان که در اقیانوس شناسی یا قلب شناسی این کـار را میکنیم؛به درجهای که در این شناخت تبحر پیدا کنیم و پارادایمی را در میان اندیشمندان تثبیت نماییم، به همان درجه مـیتوانیم رشـد کـنیم و سطح درک و حوزهی فکری خود را گسترش دهیم.شناخت علمی غرب باعث مـیشود کـه ما با این موضوع، حماسی رو آوریم.برای این منظور، پیش از هر چیز باید روش شناسی شناخت غـربی را تـبیین کـنیم.از آنجا که مغرب زمین بر وضعیت جهانی نفوذ بسیار دارد، غرب شناسی بـرای کـشوری مـیان پایه مانند ما، در واقع نوعی خودشناسی نیز هست.دلیل اینکه مار در غرب شناسی خـود، در صـد و پنـجاه سال گذشته راههای مختلفی را طی کردهایم و در هر مقطعی، رفتاری خاص خود آن مقطع داشـتهایم ایـن است که غرب شناسی را از جغرافیای غرب آغاز کردهایم و نه از منظر خاص خود و مـنابع خـود و آیـندهی خود.از آنها شروع کردهایم تا سرانجام در نقطهای به خود برسیم.در حالی که فی المـثل ژاپن و هـند و تا اندازهای چین، راه اول را پیمودهاند و نسبت به خود نیز هم اکنون، در مقام مقایسه بـا ایـرانیان، احـساس راحتی بیشتری میکنند.شخصی که دائما در دوستیهای خود رشتهها را قطع و وصل میکند، دانشجویی که مـرتب رشـته عوض میکند و افرادی که شخصیت دمدمی مزاج دارند، عموما محیط زندگی خـود را سـرزنش مـیکنند؛در حالی که بحران در درون خود آنها است و درد را باید در نهاد متزلزل آنان جستجو و شناسایی کرد.مـجموعهی خـاورمیانه در بـرخورد با غرب، سینوسی و با فراز و نشیبهای فراوان رفتار کرده است؛زیرا کـه در درجـهی اول، بحران درونی خود را حل
نکرده است.هیچ ملت شرقی در بومی کردن صنعت و تکنیک و مهارتهای خارجی بـه انـدازهی ژاپنیها هنرمند نبوده است.آنها اگر چه در مدار علم و تکنیک، غربی هـستند؛ ولی در مـدار بزرگتر فرهنگ و باورهای ژاپنی، به شدت بـومیاند، بـه طـوری که غرب نتوانسته است در اعماق این فـرهنگ بـومی رخنه کند.بیتفاوتی تئوریک ما نسبت به تحولات جهانی، در صد و پنجاه سال گـذشته، بـاعث شده است که فاصلهی تـکنیکی و مـادی ما بـه قـدری وسـعت یابد که نتوانیم به طور عـمیق و دور از نـاراحتیهای تاریخی، به بررسی وضع خود بپردازیم.
بنابراین، غرب شناسی ما در واقع خـودشناسی مـا است یا به عبارت دیگر، غـرب شناسی و خود شناسی دو روی یـک سـکهاند.اما در مرحلهی بعدی، یعنی مـرحلهی روشـ شناختی غرب شناسی، میبایستی موضوع را به درستی تجزیه کنیم.حال این سؤال مـطرح مـیشود که خود شناسی و در امتداد آن، غـرب شـناسی چـرا باید انجام پذیـرد.فـعلیت بخشیدن به آن یا بـیتفاوتی نـسبت به آن چه عواقبی دارد و ما را با چه مسائلی رو به رو میسازد؟برای پاسخ دادن به این سؤال، بـه فـرضیه و مطالب پاراگراف اول این نوشتار باز مـیگردیم.اولیـن نکتهای کـه بـاید بـدان توجه کرد این اسـت که بشریت در گردونهای جهانی و«تک گره»زندگی میکند و مجبور است که در این گره، جایگاه خـود را بـفهمد. دقیقا در این رابطه است که مـسلمانان نـتوانستهاند بـین مـیراث و تـاریخ خود از این طـرف، و وضـعیت جدید از طرف دیگر، پلی قابل اتکا برقرر کنند.زمان شناسی بزرگترین هنر یک دولتمرد، یک سیاستمدار و یـک انـدیشمند اسـت و در ادامهی بحث زمان شناسی، موضوع چارچوب سـازی و سـاختار سـازی مـطرح اسـت.مـهمترین محصول فکری عصر جدید، ساختار سازی است.به عبارت دیگر، اگر ملتی میخواهد از مجموعه فعالیتهای خود، پاسخی در قالب باورهای خود دریافت کند، باید ساختار سازی و نهاد سـازی کند. در این نکته و محصول دوم نیز، مسلمانان مشکلات جدی داشتهاند.تاریخ امری انباشته شده است و لایههای فشردهی فرهنگ مجموعهی خاورمیانه، با ساختار سازی و نهاد سازی مشکل دارد؛زیرا که در این قلمرو، حـل و فـصل مسائل و فرهنگ مدیریتی و فلسفهی دولتمردی، عموما حالت فردی داشته است.البته این فرهنگ ریشه در تاریخ حکومت این منطقه دارد و نه در اسلام.اسلام به شدت به تربیت فردی و رفتار عمومی عـلاقهمند اسـت، ولی مسلمانان نتوانستهاند این اصول را فعلیت ببخشند.موضوع ما و غرب، موضوع دوگانهای است که سه نسل مهم تاریخ معاصر ایران، یعنی نسل عصر مـشروطه، نـسل ملیگرا و نسل پس از انقلاب اسلامی نـتوانستهاند تـا به امروز این چالش را پاسخ گویند که چگونه در پیشرفت فنی و مادی، جهانی باشیم؛ولی در فرهنگ و باورها، اصالت بومی خود را حفظ کنیم.فایدهی آشنایی و کار بـا غـرب برای ما ایرانیان، در شـناخت عـرصههای علم و تکنیک و فنون و قدرت مادی است.اگر ما یک خانه تکانی جدی در روش شناسی بومی خود انجام دهیم، میتوانیم در صحنهی ادبیات، هنر، فیلم، فرهنگ، فلسفه، دیگر شاخههای علوم انسانی و بالاخره بـنای یـک ساختار اجتماعی متفاوت، کارهای جدی انجام دهیم.نکته اینجا است که پذیرفتن این دوگانگی برای ما مشکل بوده است.ما نخواستهایم اینها را از هم تفکیک کنیم، بلکه گفتهایم اگر راه مادی آنـها را بـپذیریم، ناجار مـیشویم تا آخر راه را بپیماییم و در سیطرهی فرهنگی آنها نیز قرار بگیریم.به خصوص در دوران پس از انقلاب، از هراس اینکه هر نوع مـعاشرتی منجر به وابستگی میشود، از هر گونه اهتمام تئوریک در بازیابی جایگاه مـنطقهای و جـهانی خـود امتناع کردهایم و در عمل، روش دورهی مبارزه با استعمار را پیش گرفتهایم.این روش در واقع، منافع غرب را تعطیل ننموده است؛زیـرا کـه غرب با استفاده از جیب اعراب، شاید بهتر از گذشته، منافع خود را چه به لحـاظ اقـتصادی و چـه به لحاظ سیاسی پیش برده است.حاکمیت تقریبا مطلق بحث«منافع»و نه«اصول و اعتقادات»در تـفکر سیاسی غرب برای بسیاری از ما ایرانیان و همچنین اعراب آرمانگرا مبهم است.غرب بـرای پیشبرد منافع خود، مـعاملهگر اسـت، روابط امریکا با عربستان باید برای ما درسهای آموزندهای در این چارچب عرضه نماید.از منظر دیگری، برخورد غرب با کمونیسم روسی و کمونیسم چینی بسیار عبرت آموز است.مسئلهی اساسی در این میان، تـقریب توان مادی بود و روشهای حفظ تقریب و یا به هم زدن تقریب.ژاپن و آلمان در چه شرایطی«نه»میگویند؟چین در چه شرایطی«نه»میگوید؟در شرایطی که قدرت مادی آنها، شایان توجه شده است.مسلمانان وقتی به سـیاست، اقـتصاد، قدرت
نظامی و نظم اجتماعی رسیدند، همانند چارچوبهای تربیت فردی و استخراج یک نظم اجتماعی دینی، به این گونه مسائل نیز عرفانی و آسمانی نگاه کردند.بیتوجهی اخلاق فردی به دنیا را با اهـمیت فـوق العادهی ساختار سازی برای عموم مسلمانان، خلط کردند و لذا نتیجه صرفا عرضهی سخنرانی بوده است و اقیانوسی از امید و سپس یأس.
واقعیت این است که گردونهی جهانی فعلی، مادی است.از چین گـرفته تـا مالزی، از روسیه گرفته تا افریقای جنوبی و در اعماق تمدن غربی، عموم رفتارها و انگیزهها، ریشه در اقتصادیات دارد.ما وظیفهی گریه کردن برای این وضعیت جهانی را نداریم و جغرافیای محدود ایران نیز امکان تـحول در ایـن وضـعیت را به ما نمیدهد.در قضاوت تـاریخی، هـنر مـا نهایتا ارزیابی وضعیت خود و حل و فصل مسائل خودمان است.زمان و امکانات ما و نسل جوان و جمعیت دانش آموزی بیست میلیون نفری، فـرصت پرداخـتن بـه مسائل حتی افغانستان و عراق و اعراب را به ما نـمیدهد.هـنر ما در نمونه سازی است، هنر ما در ساختار سازی است.هنر ما در فعلیت بخشیدن به حرفهای خودمان است، هنر مـا در مـتقاعد کـردن جامعهی خودمان نسبت به ادعاهای خودمان است و انجام این مـهم کافی است تا تمام وقت ما را به داخل خودمان اختصاص دهد.در عین حال، غرب شناسی برای تعیین جـایگاه خـودمان در چـارچوب معادلات جهانی است.باید بپذیریم که محدودیت ایجاد کردن در فهم دیـگران، نـسل جدید را برای پذیرفتن دیگران و آداب و رسوم و باورهای آنان، حریصتر خواهد کرد.غرب، بخشی از مسائل مادی و تکنیکی شـرقیها را حـل مـیکند؛ولی شرقیها برای بخشی دیگر از حیات خود، به خود و میراث خود رجـوع مـیکنند.ارجـاع بسیاری از ایرانیان در امریکا به مذهب، حکایت را این واقعیت دارد.اینان همان ایرانیهایی بودند که فـاصله گـرفتن از مـذهب را افتخار خود میدانستند.وظیفهی اصلی هر حکومتی ساختار سازی برای آنچه که ادعا مـیکند اسـت و نه محدود سازی برای علایق، احساسات و خواستههای عامه.این واقعیت مملکت داری را که ریـشه در هـزاران سـال حکومت دارد، نباید فراموش کنیم که اکثریت مردم هر جامعهای، امنیت مادی و طبیعی میخواهند؛قـرار نـیست همه ابو علی سینا بشوند؛قرار نیست همه علامه طباطبایی بشوند.حکومت بـا عـامهی مـردم سر و کار دارد و
برای شکوفایی استعدادها، برنامههای خاص طراحی میکند.امروزه در سراسر جهان، عامهی مردم بـا مـوسیقی، ورزش، شهربازی و تفریحات سالم زندگی میکنند.هنر یک حکومت در این است که در هـمین قـالب بـتواند خوراک معنوی و خلاقی و انسانی خود را با روشهای معقول و با ساختار سازی به آنها منتقل کـند.مـشکل اول و آخـر کمونیسم در این بود که نتوانست امنیت مادی را تأمین کند.
مشکل این اسـت کـه بسیاری از سیاستمداران ما در فضای روانی دورهی استعمار زندگی میکنند.در دورهی استعمار، چون مملکت و حکومت در دست بـیگانه بـود، هیچ روشی به جز روش مسلمانه معنایی نداشت؛زیرا که با بـحث و اسـتدلال عدهای مبارز، قرار نبود صاحبان قدرت و ثـروت و مـنافع و نـفت و غیره، امتیازات خود را به مبارزه کنندگان تـحویل دهـند.اما امروز، نه تنها در چارچوب داخلی بلکه در صحنهی جهانی، روابط و نهادها و چارچوبها بـسیار پیـچیدهتر از دوران استعمار هستند.وقتی ملتی قـدرت دارد و اسـتقلال سیاسی خـود را بـه دسـت آورده است و نیروهای بومی آن، هر چـند کـه با یکدیگر نزاع درون خانوادگی دارند، ولی خود تصمیم میگیرند؛میتواند هزار و یک نـوع رفـتار ظریف و پیچیده، پاسخ منفی، منفی و مـثبت، و مثبت دهد و برای سـالها، نـهاد، مؤسسه و دولت رقیب را به اصطلاح اهـل سـیاست، «سرگرم»کنند.اکنون دوران اسعمار نیست که مبارزهی مسلحانه لازم باشد، اکنون دوران دیپلماسی است؛ دیـپلماسی اقـتصادی که باید از ژاپن آموخت، دیپلماسی فـرهنگی کـه بـاید از هند آموخت و دیـپلماسی صـرف که باید از چین آمـوخت.واقـعیت این است که در این عرصهها به اندازهی این سه کشور توفیق نداشتهایم.
بنابراین، بـه عـنوان یک کشور شرقی، باید پیچیدهتر از ایـن عـمل کنیم تـا بـتوانیم مـنافع و دیدگاههای خود را حفظ کـنیم.هر سه کشور فوق با دنیا کار میکنند و بازارهای آنان را تسخیر کردهاند، ولی کسی در دنـیا نـمیگوید که چین آلت دست غرب است، یـا هـند آلت دسـت غـرب اسـت.ولی عربستان را دوست و دشـمن اجـماع نظر دارند که در مسیر اهداف بیگانه گام میزند.شاید مشکل ما این باشد که به جـز قـهر کـردن، که روش دورهی استعمار بود، روش دیگری را نمیدانیم و تـمرین نـکردهایم.اگـر بـا هـمسایه مـشکل داریم، سعی کنیم به طور تدریجی در رفتار همسایه اثر بگذاریم هر چند که ممکن است این اثر گذاری، ده سال به طول انجامد.تفکر مبارزهی منفی(نهضتی)در دنـیای فعلی کارآمدی ندارد و این سخن به معنای باطل بودن روش و تفکر مزبور نیست، بلکه به معنای مرتبط نبودن آن به شرایط زمان و مکان است.شاید صد سال دیگر یا کمتر، زمـانی کـه غرب در دورهی افول اجباری تاریخی خود قرار بگیرد، این روش مجددا اصالت کار بردی پیدا کند؛اما امروزه تفکر مواجههی مستقیم، کاربردی ندارد.اگر ما میخواهیم شیعیان بحرین قـدرت و مـنزلتی داشته باشند، روش میتواند این باشد که سعی کنیم با سرمایه گذاری خود تمامی شیعیان را تشویق کنیم که حقوقدان، وکیل، روزنامه نگار، استاد دانـشگاه، پزشـک، متخصص فیزیک و شیمی، ریاضی دان، مـوسیقی دان، هـنرمند، کارگردان، خطیب، ادیب و غیره تربیت کنند، به گونهای که بهترین حقوقدان بین الملل بحرین شیعه باشد؛تنها ریاضی دان مطرح بحرین در صحنهی جهانی، شیعه بـاشد؛تـنها کسی که در بحرین تـمامی جـزئیات جغرافیایی خلیج فارسی را میداند، شیعه باشد؛تمامی متخصصان شیعه، دست کم به سه چهار زبان زندهی دنیا آشنا باشند و به واسطهی تواناییهایی که پیدا میکنند، تمامی سفرای جدی بحرین، شـیعه بـاشند.روش اصولی این است که ما آنها را مجهز به توان و هنر کنیم، و فرقی نمیکند، شیعیان عربستان و عراق و افغانستان نیز به همین صورت میتوانند تربیت شوند.تفکر نهضتی برای دراز مدت نیست، بـلکه مـا در کوتاه مـدت، حماسی بار میآورد و لذتهای مقطعی میدهد؛ لذتهایی که نمیشود روی هم جمع شوند.لبنان کشوری است که بـه طور سنتی، فرانسه در آن نفوذ داشته است.هنگامی که امریکاییها در دههی ۱۸۲۰ م وارد لبـنان شـدند، یـک مؤسسهی آموزش زبان انگلیسی در ساختمانی دو طبقه، در بیروت تأسیس کردند. این موسسهی زبان، چند دهه بعد به دانـشگاه امـریکایی بیروت تبدیل شد و امروزه، نیمی از رجال دنیای عرب از این دانشگاه فارغ التحصیل شـدهاند.در ایـن مـورد، حدود ۱۴۰ سال طول کشیده تا برنامهای به پاسخ نهادینه رسیده است.ما ایرانیان چه بـه واسطهی فردی و چه از حیث حکومتی بسیار عجول هستیم و حوصلهی این نمونه کارها را نـداریم. کارهای موقت و بدون بـرنامهی دراز مـدت، ما را به سر منزل مقصود نخواهد رساند.
بنابراین، غرب شناسی را باید از حیطهی سخن، آرزو و عقدههای تاریخی به مرحله دیگری از تفکر و روش تبدیل کنیم.مهمترین اصل در ساختن یک جامعه، توجه به تواناییهای درونی اسـت.ما باید عمدهی نیروی خود را صرف برنامهریزی دراز مدت کنیم.در عین حال، تفکر وسیع فلسفی و کهکشانی ما را از مسائل مهم جاری و عینی و امنیت مادی دور نگاه خواهد داشت.غرب شناسی یعنی اینکه چگونه بـا غـرب بازی کنیم و نه اینکه چگونه با غرب مبارزه کنیم.غرب، صعود و زوال طبیعی تاریخی خود را طی خواهد کرد، بی آنکه ما بتوانیم در تغییر جهت آن، به واسطهی ظرفیت محدود جهانییی که داریـم، اثـری بگذاریم.
بنابراین، حال که استقلال سیاسی داریم، از غرب برای داخل خود استفاده کنیم. نگاه نهضتی و رهیافت مبارزهای با غرب، هیچ فایدهی ملموسی برای شکوفایی مسلمانان ندارد، بلکه پول و منابع مـسلمانان را صـرف حفظ امنیت داخلی آنها خواهد کرد.تفکر نهضتی فقط یک فایدهی روانی دارد، آن هم اینکه ناراحتیهای تاریخی ما از غرب را مرهم میبخشد.روان تاریخی ما لذت میبرد از اینکه اکنون هر چه میخواهیم بـه آنـها مـیگوییم، اما این کار عاقلانه نـیست.غـرور کـاذب برای حل و فصل مسائل جاری یک ملت فایدهای ندارد.نگاه نهضتی به غرب، حکم مسکن را دارد و درمانی دراز مدت و نهادینه برای مشکلات مـا نـیست.هـیچ مکتبی به اندازهی اسلام، منطق و استدلال و در عین حـال لطـافت ندارد.چگونه است که در صحنهی عمل، این ویژگیهای مثبت، نمودی ندارد؟چگونه است که پیچیدگیهای کتاب مبین در تنظیم زوایای اندیشهی سـیاسی مـا اثـر نمیگذارد؟چگونه است که غوغای عقلییی که در نماز نهفته است، در حوزهی جـمعی و مملکت داری ما تأثیر نمیگذارد؟ما بین وابستگی بدون قید، و نفی کامل، اقیانوسی از هنر و ظرافت و درجه بندیهای میلیمتری وجود دارد.از عاشق شـدن تـا قـهر کردن، دریایی از معاشرت معقول و کنترل شده میان دو نفر وجود دارد. باعث تـأسف اسـت که ظرافتهای ادبی سعدی و حافظ در رفتار و عقل سیاسی ما اثر نداشته باشد.زمانی که عقل نـیز حـماسی و نـهضتی شود، سرنوشت یک ملت از منزل محاسبه به انباری تاریخ مبدل میشود.در ایـن قـالب اسـت که پوپویسم سیاسی برای
ملتهایی که از لکوموتیو پیشرفت عقب افتادهاند، بسیار خطرناک است.
نـه گـفتن و نـفی کردن و تطویل نه گفتن، صدها بلکه هزاران روش دارد.روشهای نه گفتن فعلی ما، روشهای دورهـی اسـتعمار است.به عبارت دیگر، ما حدود ۴۵ سال است که در روش شناسی سیاسی خـود هـیچ گـونه تجدید نظری نکردهایم.آیا غرور به ما اجازه میدهد که تجدید نظر کنیم؟با اینکه ظـرافت و لطـافت هنر در مشرق زمین است، غرب گوی سبقت را در این هنر نمایی ربوده است.در سـال ۱۳۷۲، هـنگامی کـه یک مراکشی توسط نیروهای نژاد پرست در پاریس کشته شد و جسد او را در رودخانهی سن پاریس انداختند، مـیتران رئیـس جمهور وقت فرانسه بی آنکه سخنی بگوید و مانند خروشچف دست خود را بـا نـهایت بـیسلیقگی بر روی میز بکوبد یا حرکتی از این دست کند، تنها در یک حرکت فوق العاده سمبولیک و احـساسی و اثـرگذار، شـاخهای گل رز را در همان جایی که جسد در آب انداخته شده بود، در آب انداخت و دو دقیقه سکوت کـرد و سـپس محل حادثه را ترک کرد.این ابراز همدردی که حدود ده دققه بیشتر طول نکشید، اثر عمیقی بـر روح و روان و قـلب هزاران اروپایی و سکنهی شمال افریقا و مهاجرین مراکشی در فرانسه گذاشت.این کار بـه اصـطلاح مظهر دیپلماسی است، ضمن آنکه هیچ کـلمهای هـم در آن رد و بـدل نشده است.این روش، ظرافت ادبیات فارسی و اشـعار حـافظ را دارد که هنوز هر ایرانی از هر مرام و اندیشهای، برای تلطیف روح و روان خود به آن رجوع مـیکند.لذا، مـخالفت و نفی را حتی با گل رز نـیز مـیتوان پاسخ داد.در شـرایط جـهانی امـروز، چینیها در این نوع رفتار فوق العـاده هـنرمندند.البته این نوع برخوردها و ظرافتها، انسانهای خاص خود را میطلبند که به طـور ذاتـی با این گونه روشها آشنایی داشـته باشند و اثر گذاری آن را درک کـنند.انـسانها و ملتهایی بزرگ خیلی هیاهو نـدارند، بـا این همه، اثری عمیق دارند.دلیل عظمت ژاپن شاید در همین نکته نهفته باشد؛مـلتی آرامـ و مکتوم ولی پر کار و بدون هیاهو، مـلتی کـه یـک پنجم اقتصاد جـهان را در اخـتیار دارد و در روز به قدرتهای جهانی چـندین بـار«نه»میگوید و بیآنکه تبلیغی کند، لذت نفی را با پشتوانهی عظیمی که در اختیار دارد، در درون خود میبرد. مـهمترین صـحنهای که ما میتوانیم در آن با غرب کـار کـنیم، سامان وضـع دنـیایی اسـت.در صحنههای دیگر، اگر هـنر در رفتار و دقت در برنامه ریزی و توان درونی داشته باشیم، میتوانیم اثر فرهنگ مادی غرب را به حـداقل بـرسانیم.غرب شناسی برای ما اهمیت خـاصی دارد، مـشروطه بـه ایـنکه مـا حدود خود را درک کـنیم و فـراتر از حدود خود، حکم نرانیم و سخن روا نداریم.غرب شناسی روش شناسانه و دور از هیاهو و حماسه و عقدههای تاریخی برای آیندهی نـظام اجـتماعی مـا اهمیت ویژهای دارد.بنابراین، غرب شناسی مهم اسـت: زیـرا کـه آیـندهی بـیست مـیلیون دانش آموز مهم است؛ زیرا که کیفیت تحصیلی و بهره گیری از علم جدید برای یک میلیون دانشجوی ایرانی مهم است؛ زیرا که در آمد غیر نفتی برای ما اهـمیت دارد؛ زیرا که روش شناسی سامان دنیایی غرب، نزدیک به پانصد سال صیقل خورده است؛ زیرا که پیشرفت، آرامش میطلبد؛ زیرا که میآموزیم ضمن کار با دیگران، برای سالها پاسخ مثبت خـود را بـه تأخیر اندازیم؛ زیرا که سیاست را از حوزهی حماسه به حوزهی محاسبه منتقل میکند؛ زیرا که میآموزیم چگونه غرب به قدرت رسیده است؛ زیرا که ایرانیان در اثر آگاهی و داشتن وجه مـقایسه و درک غـیر، بیشترتر رشد خواهند کرد و ارزش خود و فرهنگ و میراث خود را بهتر خواهند دانست؛ زیرا که قهر ما باعث میشود سالانه حدود سی میلیارد دلار پول اعراب در جـیب کـسانی ریخته شود که ما تـصور مـیکنیم با آنها در جنگ هستیم؛ زیرا که افزایش قدرت مسلمانان با شناخت و آگاهی و تجهیز است و نه با تقابل؛ زیرا که شصت میلیون ایرانی را انبوهی از امـیدها و آرزوهـا با خود حمل مـیکند و پاسـخ به این امیدها، پول و امکانات و تربیت و برنامه ریزی و آرامش و عقل میطلبد؛ زیرا که کتک زدن تنها راه تضعیف دیگران نیست؛
زیرا که اساس و مبنای تضعیف دیگران و دشمنان، با قدرتمندتر کردن درون تناسب دارد؛ زیرا کـه مـوضوع اصلی ما با غرب، کیفیت و روش نزاع است و نه خود نزاع؛زیرا که نزاع شرق و غرب هیچ وقت تعطیل نخواهد شد.
ما در طی سطور این مقاله، مبنای غرب شناسی را داخل قـلمداد کـردهایم. غرب شـناسی مهم است، چون ما میخواهیم منزلت داشته باشیم، چون میخواهیم به وضع دنیایی خود سامان دهیم.واقـعیت، بلکه واقعیت تلخ برای آن دسته از ما که حماسی فکر میکنیم، ایـن اسـت کـه غرب در امور دنیایی به مراتب از ما پیشرفتهتر است و تقریبا روش و مرام آن، دنیا را تسخیر کرده است.همچنان که قـبلا نـیز اشاره شد، شرق و غرب همواره در نزاع خواهند بود، اما کیفیت این تقابل و نـزاع خـیلی اهـمیت دارد.غرب در روابط بین المللی خود به سود و نفت و کالا و تجارب میاندیشد و از حربهی حقوق بشر نـیز برای همین استفاده میکند.در نتیجه، معاشرت او صرفا برای بهره برداری است. غرب در نـظام داخلی خود به بـعضی ارزشـها ارج مینهد، وی در روابط خارجی خود صرفا به سود میاندیشد.اینکه در عربستان، حقوق انسانها رعایت شود یا خیر، برای سیاستمداران و تجار و علمای دانشگاهی و شهروندان غربی چندان اولویت ندارد.ما و غرب دو ژن مختلف هستیم و بـا یکدیگر تفاوتهای جدی داریم.ژاپنیها هم، خارج از عالم تجارت و پول و صنعت، با آنها بسیار متفاوت هستند؛اما هم امریکا و هم ژاپن، بازی پیچیدهای را مدیریت میکنند و منافع خود را پیش میبرند.ما به لحـاظ فـرهنگی، به منطقهی خود و دنیای اسلام وابسته هستیم؛ولی از لحاظ اقتصادی و فنی و علمی و سیاسی، جهانی هستیم و نمیتوانیم خارج از گردونهی جهانی، بازی اقتصادی-سیاسی کنیم.اگر این کار را انجام دهیم، روابط اقتصادی مـا در حـد خرید و فروش کالاهای اولیه خواهد بود و به دنیای تکنیک، نکنولوژی، انباشت علمی و مازاد ملی و صنعتی شدن برای سامان دنیایی خودمان وارد نخواهیم شد.ما به خاطر سامان دنیایی شصت مـیلیون نـفر که به نظامی خاص دل بستهاند، در عرصههای دیگر فداکاری کنیم.شرق و غرب هیچ وقت یکدیگر را درک نخواهند کرد، ولی در مدارهای خاصی میتوانند معاشرت
کنند.چینیهایی که در امریکا متولد و بزرگ شدهاند به سـختی تـوانستهاند از لحـاظ فرهنگی در جامعهی امریکایی حل شـودند، ولیـ رشـتههای علوم در دانشگاههای امریکایی را تسخیر کردهاند.از هر پنچ نفری که در یکی از شاخههای علوم در امریکا دکتری میخوانند، سه نفر آسیایی هستند.این مـوضوع بـرای دولتـ امریکا، به عنوان یک خط امنیت ملی مـطرح اسـت.ما با غربیان از یک جنس نیستیم، و بنابراین، همچنان که تاریخ نشان داده است، نمیتوانیم در آنها حل شویم؛چنان که اهـل مـصر، تـرکیه و ملتهای زندهی دیگر خاورمیانه نیز حل نشدهاند و همچنان اصطکاک وجـود دارد.ما در غرب شناسی نیازمندیم که وارد فاز دیگری شویم:هنر، ذوق و احساس، موسیقی، فیلم، صنعت کشتی سازی، جامعه شناسی، ادبـیات، ورزش، شـطرنج و انـواع مهارتهای دیگر.رابطهی ما با غرب، مانند رابطهی زن و شوهری است کـه بـه اجبار با یکدیگر زندگی میکنند؛لبخند ظاهری نثار یکدیگر میکنند، اما به طور عمقی به یـکدیگر عـلاقهای نـدارند.مجموعهای از عوامل، مانند داشتن فرزند، چارهای به جز همین ظاهر سازی بـرای آنـها نـگذاشته است.ما در داخل خود میتوانیم از دیگران متفاوت باشییم، اما همین که از مرزهای خود بـیرون رفـتیم، نـسبت به قواعد دیگری نمیتوانیم بیتفاوت بمانیم.همچنان که تبعهی خارجی وقتی وارد کشور ما مـیشود، بـا نزدیک شدن به فرودگاه مهرآباد، خود را آمادهی انطباق با قواعد ما میکند؛امـا هـمین کـه از کشور خارج شد، قواعد خود را رعایت میکند.ما آنچنان قدرتی نداریم که همه را مـجبور بـه رعایت قواعد خود در سطح جهانی بکنیم.باید به دنبال منافع دراز مدت باشیم تـا مـسکنهای کـوتاه مدت؛از این رو، در غرب شناسی خود باید پیچیدهتر رفتار کنیم.تکرار میکنیم؛موضوع اصل نزاع نـیست، مـوضوع تاکتیک و استراتژی نزاع است.
اگر در نگاه و رهیافت خود به مسائل کل جـامعه، آیـنده نـگرانه بیندیشیم؛آن گاه برخورد ما با غرب متفاوت خواهد بود.ما با جامعهای رو به رو هستیم کـه خـواستههای فـراوانی دارد و به خوبی وضعیت جهانی را درک میکند.نسبت به همترازان خود در کشورهای دیگر، و از امـکانات و شـرایط دیگری مطلع است.از طرف دیگر، تکامل حوزهی سیاست در کشور ما در طی یک قرن گذشته به گـونهای بـوده است که ما
نمیتوانیم اشتباهات گذشته را تکرار کنیم.حوزهی سیاست در کشور مـا نـاچار است که با سرعت بیشتری بلوغ پیـدا کـند و بـه شدت در مسیر آرامش حرکت کند.اگر حـوزهی سـیاست آرامش نداشته باشد، حوزههای دیگر نیز تلاطم پیدا خواهند کرد.مجریان امر بـاید از یـک طرف، تاریخی به قضایا بـیندیشند و از طـرف دیگر، دراز مـدت.اگـر از گـذشته درس نیاموزیم و برای آینده برنامه ریزی نـکنیم، وضـعیت فعلی ما نیز در آسایش نخواهد بود.هزینهی فقدان اجماع نظر میان گـروههای دخـیل در قدرت ملی برای مردم یک جـامعه بسیار عظیم است.بـه عـبارت دیگر، اگر گروهها دایما در آنـچه کـه فکر میکنند صحیح است، اصرار کنند و پلی به اندیشههای دیگران نزنند، حوزهی سیاست فـراز و نـشیبهای فراوان خواهد داشت و برنامهها و بـخشنامههای جـامعه مـرتب در حال نوسان خـواهد بـود.واقعیت این است کـه دیـدگاههای متعددی در جامعهی ما نسبت به مسائل اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و سیاست خارجی وجود دارد.اما فـقدان اجـماع نظر، وضعیت نابسامانی در عرصهی سیاست کـلان بـه جای خـواهد گـذشت.
در ایـن چهار چوب، پاسخگویی بـه انتظارات نسل جدید تنها در سایهی آرامش سیاسی تحقق پیدا خواهد کرد.چه بپذیریم و چه نـپذیریم، مـشروعیت حکومتها در شرایط فعلی جهانی، تا انـدازهای تـابع کـار آمـدی آنـها است.به هـر فـلسفهای که حکومتها مجهز باشند، در ذهن عامهی مردم، مباحث فلسفی حکومتها کمتر دخیل است و عمدتا حل و فـصل مـسائل روز، امـنیت مادی و مسائل زندگی اهمیت دارد.واقعیت تلخ ایـن اسـت کـه اصـل کـار آمـدی و مشتقات کار آمدی در مغرب زمین است.تنها در سایهی کار آمدی است که میتوان مسائل نسل جدید را حل کرد و اقتصادی سالم به ارمغان آورد، بستر مستعد معنوی انسانها را نـیز تباه میکند.غرب شناسی از این منظر داخلی اهمیت پیدا میکند.اگر کشور ما در محیطی آرام رشد کند و کار آمدی شایان توجه را به دست آورد و مردم احساس کنند که نظام سیاسی-اجتماعی آنـان، امـنیت مادی و امید به آینده را فراهم آورده است، نیروی جمع شدهی عظیمی رها خواهد شد و ایران را به شدت قدرتمند خواهد کرد. جغرافیای سیاسی(ژئوپلتیک)ایران به صورتی است که هـمگان بـدان حسادت میکنند.چه اعرابی که ما هیچ وقت سودی از آنها نبردهایم و چه همسایههای شمالی که برای آزار دادن ما سراغ بیگانگان میروند و چه ترکیه کـه تـصور میکند گوی تمدن را از دیگران ربـوده اسـت.اگر ما قدرتمند شویم، به صورت واقعی و نه به صورت توهمی، ایران مرکز اقتصاد و دیپلماسی خاورمیانه میشود.حتی اگر دیگران از ما خوششان نیاید، مـجبورند کـه با ما کار کـنند.ایـن اصل تاریخی و اثبات شده را نباید فراموش کنیم که اخلاقیات و معنویات تنها در صحنهی داخلی کشورها فعلیت مییابد، در خارج از مرزها باید قدرت نظامی و اقتصادی داشت تا رفتار مطلوب از دیگران را طلب کرد.اگـر جـهت گیریهای ما بدون پشتوانهی نظامی و اقتصادی باشد، وجههی واقعی قدرت و منزلت و عزت را به دست نخواهیم آورد.مشروعیت دراز مدت و وجههی تاریخی حکومت ما نیز در کت تاریخی دویست سال آینده در گروی قدرتمندتر شـدن آن اسـت. مبنای ایـن قدرت، اقتصادی است و اقتصاد نیز نزد غربیان است.بدون آنها نمیتوانیم به صورت عمیق و تکنولوژیک در صحنهی اقـتصاد منطقهای و جهانی وارد شویم.کیفیت نزاع و مصلحت اندیشی دراز مدت بعضا ممکن اسـت در جـابهجایی اصـول، شرایط نوینی ایجاد کند.ما با دنیای بیرونی به صلح نیاز داریم تا بتوانیم داخل خود را سـامان دهـیم.ما به موجب شرایط خاص داخلی خود و رسالت تاریخی نظام سیاسی ناچاریم بـه لبـخندهای مـصنوعی با دنیای بیرونی مبادرت ورزیم.ما مجبوریم شرایطی را در داخل فراهم کنیم تا مانع از خروج هـزاران جوان با استعداد ایرانی به کانادا و امثالهم شویم. مهاجرت نسل جوان و با اسـتعداد که با پول و امکانات ایـران، بـا سواد و متخصص شدهاند، چه به لحاظ وجهه و چه از حیث منابع ملی، ضرر گزافی است.اگر شرایط مناسبی برای افراد با استعداد در جامعهی ما فراهم شود تا بتوانند بلوغ علمی و فکری خـود را نشان دهند، ایران به یک کشور قدرتمند منطقهای تبدیل خواهد شد و آنچه بعضا به صورت بالقوه مطرح میگردد، اینک به ژاپن خاورمیانه فعلیت خواهد بخشید.در چنین شرایطی است که امارات جـرأت نـخواهد کرد ادعایی بر جزایر ایرانی نماید و طالبان بدون هماهنگی ایران، کاری انجام دهد.مطبوعات ترکیه و جمهوری آذربایجان جرأت
نخواهند کرد هر توهینی را به ایران و ایرانیان روا دارند.عراق ورشکسته جرأت نـخواهد کـرد هر بازی سیاسی و هر بد قولی را نسبت به ایران اعمال نماید.دنیای عرب جرأت نخواهد کرد هر لفظی را در مورد کشور ما به کاربرد و هر مشکلی که در دنیا رخ میدهد، بـه ایـران و ایرانیان ظن برده شود.
واقعیت امر این است که ما در دورهی دویست سالهی ورود غرب به دنیای اسلام و منطقهی خاورمیانه، غرب شناسی نکردهایم، بلکه به واسطهی تسلط آنان و ضعف خـودمان، پیـوسته در حـال عکس العمل بودهایم.ما غـرب را بـه عـنوان مجموعهای فنی- فلسفی در نیافتیم؛یا مجذوب آن شدیم و یا با آن قهر کردیم، که هر دو روش غلط است. همچنان که در سیاست داخلی نه مـیتوان کـاملا مـجذوب شد و نه قهر کرد.در سیاست بین المللی نـیز تـعادل، عاقلانهترین روش است تا بتوانیم از منابع موجود خود بهره برداری کنیم.ما در طول بیست سال گذشته به اندازهی کافی اعـتماد بـه نـفس پیدا کردهای تا حدود را رعایت کنیم و فاصله را حفظ نماییم.شـاید اگر پهلویها مملکت را در اختیار بیگانگان نمیگذاشتند، نسل بعدی این چنین قهر نمیکرد.تعادل بهترین روش در کلیهی امور زندگی اسـت.غـرب شـناسی، دور از ناراحتیهای تاریخی، به ما کمک خواهد کرد تا از شرایط موجود جـهانی بـهترین استفاده را بکنیم، ضمن اینکه هویت خود را تثبیت مینماییم.ما نیاز داریم که غرب را، مستقل از اینکه چـه رفـتاری در طـی دویست سال گذشته با ما داشته است، مطالعه کنیم و سپس ضعفهای خـود را بـشناسیم و بـا معیارهای صحیح و نه تحمیلی غرب، با آنها معاشرت کنیم.مهمترین معیار غرب، قدرت اسـت. غـرب بـه چین علاقه دارد و به رغم مخالفتهای چین، با آن مبادله میکند؛چون چین قدرت دارد و اوضاع داخـلی خـود را سامانی شایان توجه داده است.غرب اعتقادی به اخلاق در روابط بین ملتها نـدارد کـه بـخواهیم پیرامون رعایت یا عدم رعایت آن نزاع کنیم.از این منظر، غرب شناسی یعنی فهم عـمیقتر و دقـیقتر سیاست و روابط بین المللی. کشورهای آسیایی مانند کرهی جنوبی تایوان، مالزی، اندونزی و چـین مـدتها اسـت که با سامان دادن نظام داخلی خود، در سطح خودشان با غرب رقابت میکنند.ژاپن نزدیک به صـد و چـهل سال پیش متوجه قواعد جدید جهانی شد و بدان عمل کرد و هم اکـنون بـا هـیچ گونه منابع داخلی، مهمترین رقیب امریکا به شمار میرود.بنابراین، بزرگترین آفت در غرب شناسی مـا و مـسلمانان ایـن است که مرتب غرب را با معیارهای اخلاقی خود سنجیدهایم؛معیارهایی که در روابـط بـین المللی آنها هیچ گونه جایگاهی ندارد.اهل مغرب زمین اگر کسی و ملتی را ضعیف ببیند، از او برای مـنافع خـود بیدرنگی بهره برداری خواهد کرد، فرهنگ و سیاست نیز برای او حالت تجاری و اقـتصادی و مـعامله گونه دارد. ما این گونه انتظارات اخلاقی از غـرب را بـاید تـعطیل کنیم.غرب متوجه این نوع فرهنگ لغـات در روابـط بین المللی نیست.جامعهی عربستان سعودی شاید بستهترین و کنترل شدهترین جامعه در میان حـدود دویـست کشور است، اما غرب هـیچ مـشکلی با عـربستان سـعودی نـدارد و آزادیخواهان غربی هیچ مشکلی با مـسائل حـقوق بشر عربستان سعودی ندارند.همچنان که در سیاست داخلی کشورها، ائتلاف افراد و گـروهها بـه طور عمده، بر اساس منافع اسـت و نه حق و درستی و صـداقت.در سـطح جهانی، شرایط به مراتب سـختتر اسـت و منافع دولتها مرز بین درست و غلط را تنظیم میکند.ما با مباحث اخلاقی خـود در روابـط خارجی، وقت خود را از دست مـیدهیم؛زیـرا از یـک طرف، توان اجـرای بـسیاری از آرزوهای خود را نداریم و از طـرف دیـگر، زمان و تکنیک بر علیه ما است.لذا در دراز مدت، متضرر خواهیم بود.اروپاییها با تحکیم اتـحاد خـود، از امریکا امتیاز میگیرند و روسها با تـحکیم وضـع داخلی خـود، از غـرب امـتیاز میگیرند. ما در تلقیات خـود از سیاست بین المللی، به یک خانه تکانی جدی نیازمندیم تا بر اساس پیش فرضها تـصمیم گـیری نکنیم.اینکه گاه در سیاست خارجی خـود، مـطرح مـیکنیم کـه کـشورهای غرب در برخوردهای خـود«صـداقت»ندارند، این مفهوم قابل انتقالی در روابط بین الملی نیست.غرب مفهوم صداقت را صرفا در داخل خانواده مـتوجه مـیشود و نـه در روابط میان ملتها.صداقت مفهومی اخلاقی اسـت کـه اگـر مـلتی و حـکومتی اهـتمام ورزد، شاید بتواند آن را در نهاد سازیهای داخلی خود متبلور سازد.اگر کشوری میخواهد کشور دیگری کاری انجام ندهد یا انجام بدهد، تنها راه آن داشتن قدرت اقتصادی و نظامی است.در دنـیای امروز، فقط قدرت است که دیگران را به عقب نشینی وا میدارد.روابط امریکا و شوروی در دوران جنگ سرد، نمونهی بارز این اصل است.
نظامهای غرب بر اساس منافع اقتصادی بنا شدهاند و نه اصـول اخـلاقی.سیاست خارجی و مملکت داری از ماهیت و جنس متفاوتی هستند.
به نظر نگارنده، الگوهای مناسب برای کشور ما در غرب شناسی، سه کشور چین، هند و مالزی هستند.هر سه کشور با غرب اصـطکاک دارنـد، ولی روابط وسیع اقتصادی و تکنولوژیک نیز دارند.به رغم آنکه نظام و اولویتهای سیاسی کشور ما در روابطه با سه کشور مزبور بسیار شایان توجه اسـت، اصـطکاک آنان با غرب نشان مـیدهد کـه غرب و به خصوص امریکا، در روابط خودش با شرق مشکلات جدی دارد.این مشکلات با هر کشوری در شرق، به نوعی نمایان میشود؛روابط ایران و غرب هـیچ گـاه مانند روابط مثلا بـرزیل و غـرب نخواهد شد.اما در شرایط فعلی، غرب نه تنها ضرری نمیکند؛بلکه به بواسطهی این خصومت، در آمد نیز کسب میکند و بهانهی کنترل بر اعراب، آسیای مرکزی و دنیای اسلام را پیدا کرده اسـت.اگـر مجموعهی ما و دنیای اسلام میخواهیم مستقلتر عمل کنیم و از نظر فرهنگی، بومی باشیم؛باید در عرصههای اقتصادی و بعضا سیاسی نیز با دنیای بیرونی همکاری کنیم.ژاپن صد و پنجاه سال است بر اسـاس نـظریهی وابستگی مـتقابل عمل میکند؛بدین صورت که طرف مقابل را نیز به خود وابسته کرده است تا در ارتباطات سیاسی خـود با غرب، امتیاز کسب کند.غرب تمامی اهتمام خود را برای تـحول فـرهنگی در ژاپن بـه کار برده است، اما موفقیت چندانی کسب نکرده است. فرهنگ بومی، زمانی برای مردم جذابیت پیدا مـیکند کـه به موازات آن، سیستم اقتصادی و اجتماعی کار آمدی داشته باشد.ژاپنیها ملتی هستند کـه کـمتر از دیـگران مهاجرت کردهاند، زیرا به خاک و آداب و رسوم و چهارچوب داخلی خود به شدت وابسته و علاقهمندند.شـاید ایرانیانی هم که سالها در خارج از کشور بودهاند، چسبندگی و تعلق خاطر بیشتری نسبت بـه فرهنگی ایرانی دارند، زیـرا ارزش آن را، بـا فقدان معنویت در زندگی اجتماعی غرب، لمس کردهاند.آسیاییها، در مقام مقایسه با امریکای لاتین، در حفظ فرهنگ خود موفقتر بودهاند و از لحاظ سیاسی، سخن خود را نیز مطرح میکنند و به درجهای که قدرت اقتصادی و نـظامی آنها اجازه میدهد، در فعلیت یافتن آن اصرار میورزند؛ضمن اینکه روابط نسبتا عادی اقتصادی با غرب نیز دارند.نه هند، نه چین و
نه مالزی هیچ کدام به غربیها اجازهی دخالت در سامان فـرهنگ داخـلی خودشان را نمیدهند و در مذاکرات سیاسی، اقتصادی با غرب به شدت سختگیر هستند و کسی نمیتواند ادعا کند این سه کشور، آلت دست غربیها هستند.علاوه بر این، کشورهای دیگر به خصوص در آسیا، مـجموعه اهـداف و اولویتها و حساسیتها و سیاستهای ما را دارا هستند، ولی در پیشبرد این اهداف و سیاستها، به صورت روشنی با ما تفاوتهای عمیق دارند.ما روشهای ضد استعماری نیم قرن پیش را دنبال میکنیم و آنها به صـورت نـوینی با استفاده از دیپلماسی پیچیده، منافع خود را پی میگیرند.این کشورهای آسیایی، در قالب گردونهی فعلی جهانی، سعی کردهاند هویت خود را حفظ کنند و روابط اصطکاک آمیزی با غرب داشته باشند.مدل غـرب شـناسی مـا، بیشتر شرایط زمان قاجاریه در ایـران اسـت؛در حـالی که این شرایط اکنون به شدت متحول شده است.ما در تحلیلهای خود، عنصر زمان را تعطیل کردهایم.نه ایران، ایران زمان قـاجار اسـت و نـه غرب، غرب دوران استعمار.ما تحلیلهای خود را بـا وقـوع تحولات جدید باید تغییر دهیم.نمیتوان شرایط یک قرن گذشته را با اوضاع امروز دنیا تطبیق کرد.غرب شناسی، مـانند شـرق شـناسی، یک معرفت است و تابع تحولات.هر چند میتوان روندهای بـه نسبت پایداری را در هر دو آنها شناسیایی کرد، اما در انتخاب نوع رهیافت و روش باید وقایع جدید را مطالعه کرد.اصولا در فرهنگ خـاورمیانهای، بـه قـدری ذهن با قالبهای از پیش تعیین شده عمل میکند که ضرورتی بـرای مـطالعهی وضعیت جدید پیدا نمیکند و پیوسته اوضاع جدید را با تلقیات سابق پیش میبرد.ممکن است در سطح خـرد، خـسارت چـنین رهیافتی اندک باشد؛ولی در سطح کلان و مملکتی، زیانها جبران پذیر نخواهد بود.
هـنگامی کـه از شـهروندان کشورهای مختلف خاورمیانه دربارهی وضعیت جامعهی آنها پرسشی میشود، به ندرت میتوان پاسخی مـستقل و بـیطرف شـنید.عموما افراد قضاوتهای خود را بر اساس تجربیات شخصی عرضه میدارند و کمتر مشاهده میشود کـه فـردی قضاوت اجتماعی را از تجربیات شخصی خود تفکیک کند و نظریهای مستقل ارائه کند.ما در غـرب شـنایس نـیز محتاج روش شناسی تجزیه و تحلیل هستیم.به عبارت دیگر، ابتدا باید قضاوت خود را در مورد غـرب، از تـجربهی مستقیم خود با غرب در طی
دو قرن گذشته، تفکیک کنیم و سپس جایگاه خود را مـشخص سـازیم.بـیتردید، غرب در خاورمیانه فوق العاده بد عمل کرده است و سابقهی غیر اخلاقی به جای گذاشته اسـت، ولیـ ما ضمن اینکه این روش را محکوم میکنیم نباید همیشه در گذشته زندگی کنیم.از گـذشته بـاید پنـد گرفت و در شرایط فعلی زندگی کرد.اگر فردی به ما بدی کند، ما چگونه میتوانیم ایـن بـدی را هـمیشه در روابط خود با این شخص، حفظ کنیم.هند، چین و مالزی هر سـه زیـر نفوذ غربیها بودند و هنگامی که استقلال خود را به دست آوردند، روابط پایاپای سیاسی با غرب بـرقرر نـمودند.گاندی پس از چندین دهه مبارزه برای استقلال هند، به هندیان گوشزد کرد کـه مـا بعد استقلال، روابط هند و انگلستان بر اسـاس قـانون احـترام متقابل و حاکمیت ملی تنظیم خواهد شد.گـاندی یـک حقوقدان تربیت شدهی غرب بود و مبارزهی خود با غرب را در چهارچوب حقوق غربی انـجام داد و در نـهایت، استقلال هندوستان، را به دست آورد.قـضاتی کـه گاندی را مـحاکمه مـیکردند، بـه شدت تحت تأثیر تسلط او بر قـانون و مـبانی حقوقی بودند.گاندی به قدری در دفاعیات خود، منطقی سخن میراند که دولتـمردان، سـیاستمداران، خبرنگاران و افکار عمومی غرب را تحت الشـعاع خود قرار داد.ما در فـهم روابـط و سیاست بین الملل جدید، مـحتاج هـستیم که تلقی خود را از پدیدهی جنگ، تقابل، مبارزه و رویارویی مجددا بررسی کنیم.نتیجه ایـنکه، مـا در غرب شناسی خود باید مـعیارهای خـود را بـه هنگام کنیم.قـواعدی کـه هم اکنون استفاده مـیکنیم بـا شرایط جهانی تطابق ندارد.شرق با نظم نوین جهانی موافقتی ندارد، ولی به خاطر افـزایش تـوان داخی خود، تقیه میکند.حتی اروپایـیها نـیز با نـظم نـوین جـهانی مشکل دارند.روشی کـه آنها برای تقابل انتخای کردهاند، افزایش قدرت اروپا و تحکیم همگرایی اروپا است.
روش متداول اعتراض در سطح جهانی، اعـلام مـواضع و سپس ایجاد اتحادهای منطقهای و یادگیریهای سـیاسی و هـمگراییهای اقـتصادی بـرای اعـمال فشار سیاسی اسـت.اگـر چینیها میخواهند تایوان را به سرزمین اصلی چین بازگردانند، باید به تدریج موضوع را در دستور کار برخوردهای خـود بـا غـرب وارد نمایند و قیمت الحاق تایوان را، با موارد دیـگر اقـتصادی و سـیاسی، افـزایش دهـند و الحـاق تایوان را به مسائل دیگر قفل کنند.به طبع، روش الحاق تایوان، به رغم قدرت عظیم اتمی چین، نظامی نخواهد بود. چینیها پانزده سال است که به دنـبال چنین هدفی هستند و یقینا تایوان، همانند هنگ کنگ، به سرزمین اصلی خواهد پیوست.این اهداف به قدری با ظرافت تحقق پیدا میکنند که بعضا دیپلماتهای برجستهی غرب، دیپلماسی پیچیدهی چـین را تـحسین کردهاند.در رابطه با مسائل بین المللی، رفتار چینیها به شدت متمرکز و سخنها فوق العاده محاسبه شده است.این گونه نیست که در هر روستایی، بخشدار نسبت به موضوع مثلا تـایوان اظـهار نظر کند یا هر شخصی بدون هماهنگی قبلی، قضاوتی روا دارد.حتی در سیستمهای غربی نیز رفتار بین المللی به شدت متمرکز و حساب شده است. مـا در رفـتار جهانی خود باید به نـقد انـدیشهها و سیاستها بپردازیم و بر اساس اولویتها رفتار کنیم.مالزی به رغم فشار شدید، حاضر نشده است با اسرائیل روابط دیپلماتیک برقرار کند و پیوسته از حقوق مـلت فـلسطین حمایت کرده است و در عـین حـال، سالانه حدود سی چهل میلیارد دلار سرمایه گذاری خارجی جذب میکند.سیاست خارجی و اقتصاد ملی مالزی در یک مسیر حرکت میکند و به تناسب شرایط زمان، دولتمردان این کشور بهره برداریهای لازم را انـجام مـیدهند.رفتار حماسی در خاورمیانه ریشههای عمیق دارد و در واقع، در فرهنگ سیاسی این منطقه منزلی دیرینه دارد.در دنیای عرب، جمال عبدالناصر مظهر این حماسه آفرینی برای چندین دهه است.در دههی ۱۳۴۰، هنگامی که جمال عبدالناصر در قـاهره سـخن میگفت، دنـیای عرب گوش فرا میداد. عبدالناصر همگان را به عرش میبرد و در فضای احساسات ملی گرایانه حرکت میداد. همگان مـیگریستند و اشک حسرت میریختند و غرور تاریخی خود را برای چندین دقیقه احیا مـیکردند.امـا نـتیجه چه شد؟دنیای عرب امروز وابستهتر از زمان عبدالناصر است.سخن بدون پشتوانه و آرزوی بدون همت و حماسهی بدون عقل و تـهییج بـدون برنامه ریزی، شرایط کنونی دنیای عرب را به وجود آورده است.این حالت«جبران کـردن دردهـای تـاریخی»به شدت در رفتار فعلی ما خانه دارد.نکتهی اساسی این است که غرب به واسطهی ایـن رفتار ما، تضعیف نخواهد شد.اگر پنج کشور خاورمیانهای و شمال افریقایی، مانند مـالزی قدرت اقتصادی پیدا کـرده بـودند و عقل سیاسی داشتند؛غرب
جرأت نمیکرد رأی ملت الجزایر را در انتخابات ۱۳۷۲ ابطال کند و همین طور، در مقابل هر رفتاری که اسرائیل نسبت به فلسطینیها اعمال میکند، سکوت کند.توان نظامی و قدرت اقتصادی دنیای اسـلام به گونهای یک طرفه در اختیار غرب است و بنابراین، هیچ فشاری برای تجدید نظر در رفتار غرب نسبت به مسلمانان وجود ندارد. از این رو، عوامل باز دارنده برای غرب فقط قدرت نظامی و توان اقـتصادی اسـت.صدها هزار سخنرانیهای حماسی و ناسیونالیستی اعراب نتوانسته است امتیازی برای ملت فلسطین به ارمغان آورده.با ادامهی چنین وضعیتی، غرب راه خود را پیش خواهد برد و سرمانه داری برای افزایش توان سرمایهی خود، روشـهای نـوینی را طراحی خواهد کرد. ما همانند دیگر ملتهایی آسیایی باید به فکر خود باشیم.
نتیجه گیری
خلاصهای از آنچه را که در سطور گذشته مطرح کردهایم بیان میکنیم و سپس، علل و اهمیت تجدید نـظر در غـرب شناسی را به بحث میگذاریم:
۱.غرب شناسی ما به روش شناسی جدیدی نیازمند است؛
۲.غرب شناسی ما در واقع خود شناسی ما است؛
۳.ما باید حفظ اصالت فرهنگی را از همکاریهای اقتصادی و علمی بـا غـرب تـفکیک کنیم؛
۴.غرب شناسی به مـنظور شـناخت جـایگاه منطقهای و جهانی خودمان است؛
۵.برخورد کنونی ما با غرب، همانند رفتار ما در دورهی استعمار است؛
۶.نزاع شرق و غرب هیچ گاه تـعطیل نـخواهد شـد؛
۷.موضوع در اصل بر سر نزاع کردن یا نـزاع نـکردن نیست، بلکه کیفیت و روش شناسی نزاع است؛
۸.تنها روش تضعیف سلطهی غرب، افزایش توان فنی تولیدی و اقتصادی است؛
۹.تفکر نهضتی در غـرب شـناسی، پیـشرفت ما را به تأخیر میاندازد؛
۱۰.تجربیات علمی غرب برای سامان دنـیایی ما مفید است؛
۱۱.از غرب شناسی کنونی خود، باید عقدهزدایی تاریخی کنیم؛
۱۲.در غرب شناسی خود باید حماسهزدایی کنیم؛
۱۳.مـا هـیچ وقـت با غرب به توافق فرهنگی نخواهیم رسید، اما میتوانیم همکاری اقـتصادی کـنیم؛
۱۴.ما برای سامان وضع داخلی خود، محتاج برقراری ارتباط اقتصادی و فنی با غرب هستیم؛
۱۵.ما بـه واسـطهی شـرایط خاص داخلی، وان آن را نداریم که در خارج از مرزهای خود قواعدی پایداری را تـنظیم کـنیم؛
۱۶.مـا در برخورد با غرب نباید از فرهنگ لغات دورهی استعمار استفاده کنیم؛
۱۷.امنیت مادی و اقتصادی بـرای عـامهی مـردم ایران، از مهمترین اولویت ما است؛
۱۸.اصل کار آمدی و مشتقات کار آمدی در مغرب زمین اسـت؛
۱۹.مـا به صلح نیاز داریم تا وجههی جهانی خود را ترمیم کنیم؛
۲۰.الفاظی مانند اخـلاق و صـداقت، در ادبـیات سیاسی امروز جایگاهی ندارد؛
۲۱.رشد فرهنگ داخلی در سایهی تأمین امنیت مادی خواهد بود؛
۲۲.جـبران کـردن دردهای تاریخی در رفتار کنونی ما با دنیای خارج:بهضرر نسل بعدی است.
بـیست و دو اصـل فـوق، مجموعهای از اصول هستند که علل و مبانی تجدید نظر در غرب شناسی ما را تبیین میکنند.بیش از هـر ادعـای دیگری، ما به ایجاد یک نظم اجتماعی-فرکی جدید دل بستهایم.بنای چـنین عـمارتی نـیازمند تفکر، تعمق، نظریه پردازی، امکانات و منابع از یک طرف، و صلح و آرامش از طرف دیگر است.در هر دو مورد، مـا نـیازمند بـازیابی رهیافتها و برخوردهای خود نسبت به غرب هستیم. هدف اصلی از غرب شناسی، خـود مـا هستیم و نه دیگران.اعتماد به نفس سیاسی ما در دوران پس از انقلاب، شرایط مساعدی برای این تجدید نظر فـراهم آورده اسـت.ما از هم اکنون برای دورانی که نفت تمام خواهد شد، باید بـرنامهریزی کـنیم و از لحاظ اقتصادی و فنی، باید زمینههای همکاری بـا غـرب را آغـاز کنیم.ما برای پاسخگویی به
نیازهای جـمعیت بـالقوه صد میلیون نفری در آینده، با پایگاه صنعتی احتیاج داریم تا بازارهای خاورمیانه و آسـیای مـرکزی را در اختیار بگیریم.
پیگیری این اهـداف، بـا نهادینه کـردن جـامعهای مـعنوی و مدنی در داخل تضادی ندارد.به هـمین دلیـل است که کشور ما به یک استراتژی فراجناحی نیازمند است.تا هـر دولتـی که به قدرت میرسد کارهای عـقب مانده را انجام دهد.کـشور مـا نمیتواند به گونهای عمل کـند کـه هر چهار سال کی بار، یک استراتژی ملی داشته باشد.در این چارچوب سـازی بـرای آیندهی جامعهی بالقوهی ایرانی، بـه رهـیافتی دو گـانه در طراحی استراتژی مـلی مـحتاج هستیم.ما باید از یـک طـرف، برای سامان دنیایی خود با غرب کار کنیم و از طرف دیگر، نظم معنوی و مدنی داخـلی را، بـه خصوص در شرایط خاصی که نسل جـوان مـستعدی داریم، بـنا کـنیم.در رابـطه با رهیافت دوم، نیرو، انـگیزه و مبانی فکری داخلی سرمایهی اصلی ما خواهند بود و در صورت تحقق تدریجی آن، مدل و الگویی کم نـظیر بـه منطقهی خاورمیانه میتوان عرضه کرد.نـکتهای کـه بـاید بـدان تـوجه نماییم این اسـت کـه غرب از تخاصم ما متضرر نمیشود، بلکه در واقع، ضرر و فشار بر روی ما و آینده ما است.تحولات نـیم قـرن اخـیر گواه این ادعا میباشد.از شاخه به شـاخه پریـدن مـا در بـرخورد بـا غـرب، در دویست سال گذشته، توان تمدن سازی ما را تضعیف کرده است. ما برای مبارزه با غرب زندگی نمیکنیم، بلکه برای ایجاد نظم خاصی برای خودمان تلاش میکنیم.شـناخت عمیق دنیایی که در آن زندگی میکنیم، ما را در طراحی استراتژی مناسب به شدت مساعدت خواهد بخشید.فوریت تجدید نظر در غرب شناسی ما را کسانی بهتر متوجه خواهند شد که از یک طرف، شـرایط جـهانی را درک کنند و از طرف دیگر، نگران مشروعیت و کار آمدی و نیازهای جامعه در بیست سی سال آینده باشند.انبوه مسائل و مشکلات ما میتواند تمامی وقت طراحی، فکر و عمل این نسل را به خود اخـتصاص دهـد:ما نیازی به درگیری مدام با دیگران نداریم.رسالت اصی ما، ساختن خانهی خودمان است.