ویگوتسکی و معمای تراژدی هاملت
دکتر بهروز عزبدفتری
در چرخه ی روزمرۀ زمان، در تسلسل همیشه متغیر ساعات روشنایی و تاریکی، لحظه ای وجود دارد بسیار مبهم و نامعین – لحظه زودگذر میان شب و روز. در این لحظه همه چیز از هستی دوگانه برخوردارند:
همه چیز به حیات شبانه ی خود ادامه می دهد درحالی که نخستین پرتو روشنایی را مشاهده می کنند. پرده ی ناپایدار زمان از میان برمی خیزد.
این دهشت بارترین و مرموزترین ساعت است؛ این ساعت هاملت است – مبهم ترین و مرموزترین همه تراژدیها که دل خواننده را به تپش می اندازد و او را دچار سرگیجه می سازد. هاملت به لحاظ جوهر تجربه تراژیک انسان خوشایند است و این تجربه ریشه در خود هستی دارد. همه چیز در حیات انسان غمبار است: “این واقعیت حیات انسانی که به بشر داده شده، این انزوا و تنهائیش در عالم و این احساسش که از دنیای ناشناخته ای رانده شده و به دنیای معرفت رها گشته است آنچنان که به هر دو جهان تعلق دارد.: (ویگوتسکی ۳۶۳: ۱۹۷۱)
مقدمه
مقاله ی ویگوتسکی درباره ی هاملت احتمالا زیباترین نمونه ی آثار مکتوب اوست. ویگوتسکی زمانی که دانش آموز دبیرستان بود طرح اولیه ی مقاله را ریخت و نسخه ی نهایی آن را در سال ۱۹۱۶ فراهم آورد. این مقاله “نه یک تحلیل ادبی عالمانه است و نه یک رساله ی فیلسوفانه، بلکه نوعی خود – تحلیلی وجودگرایانه است که نویسنده به عنوان خواننده از یک اثر برجسته به عمل آورده است” (کوزولین ۶: ۱۹۹۰). در این مقاله مسائل اساسی چون تراژدی هستی انسان و محدودیت هنر در عرضه داشت معمای هستی و مرگ مورد تدقیق و تأمل واقع شده است.
ویگوتسکی نمایشنامه هاملت را اثری اسطوره ای و شاهزاده ی مالیخولیایی را قهمران فرهنگی – تاریخی می داند که وظیفه دارد میان هستی و نیستی پیوندی ایجاد کند. به نظر می رسد که این مقاله ویگوتسکی همه فرهنگ قرن بیستم با آن هنر تازه مولود می باشد و شیوه ی تفکر خاصش را عرضه می دارد تأملاتی در باب مسأله متغیر هشیاری که ملهم از افکار ویلیام جیزم است و نوعی تفکر نوین که تفاسیر فیلسوفانه مارتین هایدگر و هانس گئورک گادامر و وجودگرایی ژان پل سارتر درآمیخته است.
> > > >