جایگاه هنر در فلسفۀ آدورنو
فرزان سجودی
آدورنو نقش تعیین کننده ای در تغییر علائق هورکهایمر و مؤسسه مطالعات اجتماعی و دور کردن اهالی مکتب فرانکفورت از دلمشغولی های سیاسی و اقتصادیِ دهه ۱۹۳۰ بازی کرد. او به شیوۀ خود، معنای نظریۀ انتقادی را تغییر داد. این آدورنو بود که در واکنش به شیوۀ خود، معنای نظریۀ انتقادی را تغییر داد. این آدورنو بود که در واکنش به شیوۀ هگل و در همان حال در چاچوب فکری خودِ او، لحظۀ اثبات را به نفع تأکید سازش ناپذیر بر نفی، نقد کرد و فروپاشاند. آدورنو آزادی را در نفی می جست؛ «آزادی با نفی ناب پیمان بسته است.» و این آزادی و این نفی ناب و پیوسته، فقط در توهم و در هنر تحقق پیدا می کند. منتها باید دید مقصود آدورنو از توهم و از هنری که تجلی آزادی انسان است، چیست. توهم که بازنمود و تجلی واقعیت است، درونی شده است و با توسل به تکنیک آفریده می شود، در برابر ضعف و ناتوانیِ تجربه، که ناشی از “دنیای وارونه ای” است که شکل کالایی به خود گرفته است، می ایستد. آدورنو با حقیقت رهایی بخشی که دیالکتیک منفیِ ما را به سوی آن فرامی خواند و در آثار هنری تجلی یافته است، در برابر “هستی شناسی شرایط کذب” می ایستد. او می داند که این حقیقت از نظر سیاسی ناتوان و عقیم است، و می داند که توانایی آن در مقابل با فقدان آزادی در کلیت اجتماع فقط صورت تصویری گذرا و تجربه ای لحظه ای را دارد.
> > > >