از اصل دور گشته و بر اسب مانده ایم
سروده هایی از منیژه پورعلی (۵)
۱)
وقتی که مرگ دیده ی راضی به تب شدیم
بازیچه ی طلسم سیه کار شب شدیم
از اصل دور گشته و بر اسب مانده ایم
با این همه تبارِ یلی، بی نسب شدیم
نرد فلک به ششدر ایام باختیم
بین ستارهسوختگان منتخب شدیم
آن قدر سنگ میکده بر سینه کوفتیم
آخر به کفر و تیره دلی منتسب شدیم
با ازدیاد رونق تجار دین فروش
از این همه سکوت خدا در عجب شدیم
2)
غم بر غم ما فزود و صد خرمن شد
با دور زمانه دوست هم دشمن شد
گفتیم بهار می رسد اما حیف
دیدیم تمام فصل ها بهمن شد
3)
در یک شب سرد زمستانی
گرمای دستانت کبابم کرد
ابر سیاه شوق چشمانت
یکدفعه غرق اظطرابم کرد
گفتم بمان با من که من بی تو
مصداق مرگ آرزوهایم
تعبیر خواب طالع شوم است
پایان تلخ جستجوهایم
مثل شراب ناب انگوری
تلخ و گس و گیرا و مستی زا
یک بوسه ات کافی ست تا دل را
با خود بری تا اوج استغنا
من مست خواهم شد ولی با تو
ای پادشاه ملک تاکستان
حرم نفس هایت در این یلدا
می کوچدم تا دشت تابستان
آغوش خود واکن به روی من
تا جان دهم مستانه در پایت
از نو مرا لبریز هستی کن
با قدرت اعجاز لب هایت
4)
با هر نگهت دوباره جان میگیرم
از عشق گذشته ام نشان میگیرم
هرچند نمانده جز خیالی با من
میبوسمت از دور و توان میگیرم
5)
چشمت خرابم میکند، آبادی از این بیشتر؟!
مست نگاهت میشود دل، شادی از این بیشتر؟!
دنیا اگر زندان شود، صد غم به جان مهمان شود
من با تو در زندان خوشم، آزادی از این بیشتر؟!
تو زادهی ذهن منی، آزادهی ذهن منی
من زادهی عشق توام، بهزادی از این بیشتر؟!
در هر مکان در هر زمان جانم شده آتشفشان
بود و شد و گردید و است، اسنادی از این بیشتر؟!
سر تا به پا قند و شکر، ناز و ادا قند و شکر
لحن و صدا قند و شکر، قنادی از این بیشتر؟!
تو دین و ایمان منی، آیین و برهان منی
بیشبهه یزدان منی، الحادی از این بیشتر؟!
هم مردهام هم زندهام، هم گریهام هم خندهام
هم خالقم هم بندهام، اضدادی از این بیشتر؟!
دریا اگر طوفان شود، کل جهان ویران شود
عشقت نجاتم میدهد، امدادی از این بیشتر؟!
6)
ای آنکه لحن نرم صدایت شنیدنیست
هر واژه از دهان تو جانی دمیدنیست
تا میرسی تمام تنم دست میشود
انگورهای تاک نگاه تو چیدنیست
وقتی که میروی دل من غنج میرود
زیبایی و صلابتت از دور دیدنیست
چشمت خلیج سبز شناخواه آشنا
موج نوازشت صدفی آرمیدنیست
میلم زیاده میشود از دیدنت مدام
این حس نشان خواهش هَل مِن مَزیدَنیست
در معبد بهشت پر از سیب پیکرت
بوسیدنیست طعم لبت یا چشیدنیست؟!
بیشک شبیه سبزه همین عشق سادهمان
حتی پس از هزار سده بردمیدنیست