ماجرای فلسفه در قرن بیستم

آلن بدیو

ترجمه امید مهرگان

جواد گنجی

بگذارید تأملات زیر درباره فلسفه فرانسوی را با یک پارادکس آغاز کنیم: آنچه از همه کلی تر یا عام تر است در عین حال نیز از همه جزئی تر یا خاص تر است. هگل آن را امر «کلی انضمامی» می نامد، یعنی ترکیب یا سنتز آنچه مطلقاً کلی است، آنچه متعلق به هر چیزی است، با آنچه واجد زمان و مکانی خاص است. فلسفه مثال خوبی است. فلسفه که مطلقأ کلی است، خطابش معطوف به همه چیز و همه کس است؛ اما در درون فلسفه، جزئیت ها یا خاص بودنهای فرهنگی و ملی نیرومندی وجود دارد، به واقع چیزی در کار است که می توانیم آن را لحظه ها و سویه های ( moments) فلسفه، در زمان و مکان، بخوانیم، پس فلسفه در عین حال هم در حکم هدف کلی عقل است و هم آن چیزی است که خود را در سویه های تمام خاص و جزئی تجلی می دهد. سراغ دو نمونه فلسفی بالاخص جدی و مشهور میرویم. نخست، فلسفه کلاسیک یونان از پارمنیدس تا ارسطو، بین قرون پنجم تا سوم قبل از میلاد: سویه یا لحظه ای بسیار بدیع و بنیادین، اما به غایت گذرا. دوم، ایده آلیسم آلمانی از کانت تا هگل، به میانجی فیشته و شلینگ: نمونه ای دیگر از یک لحظه فلسفی استثنایی، از اواخر قرن هجدهم تا اوایل قرن نوزدهم، لحظه ای عمیقاً خلاق و متراکم که مدت زمانی حتی کوتاه تر دوام یافت. قصد دارم از یک تن دیگر نیز دفاع کنم، که جنبه ای تاریخی و البته ملی دارد: نوعی سویه یا لحظه فلسفه فرانسوی وجود داشته است یا هنوز دارد – بسته به این که خودم را کجا قرار دهم – لحظه ای متعلق به نیمه دوم قرن بیستم که می توان آن را به طور نسبی، با نمونه های یونان باستان و آلمان عصر روشنگری مقایسه کرد.

 

ادامه مطلب > > > >

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *