خلأ نظری در دولت رفاه لیبرال
دکتر حامد حاجی حیدری
موضوع لیبرالیسم و دموکراسی لیبرال در ایران از هنگام وقوع مشروطه در برخوردهای فکری جامعه ما مهم بوده است. در آن هنگام، ما با نسخه های اومانیستی لیبرال مواجه بودیم و هم اکنون نیز گاه افرادی در این چهار چوب اولیه به لیبرالیسم می پردازند (مثلا نهضت آزادی). در چهارچوب این نسخه اومانیستی، ملهم از آموزه های اساسی عصر روشنگری، توان مدرنیستی تک تک افراد جامعه در شناسایی خیر اخلاقی (خیر اخلاقی که به تعبیر مدرن آن، کاملا به صورت مفهوم وسیعی از تجربه درد و لذت قابل درک است)، معیار اثبات دموکراسی قرار می گیرد. استدلال می شود که همه افراد به یک اندازه صلاحیت شناخت خیر اخلاقی را دارند و از این قرار همه صلاحیت دارند تا مستقیم یا غیر مستقیم در اتخاذ تصمیمات اجتماعی مداخله کنند. دیگر هیچ صلاحیتی که از سوی کلیسا یا بر اساس یک صلاحیت نظری یا شهودی برای فردی مسجل شود وجود ندارد.
اما از ابتدای قرن بیستم، تلقی ها در مورد مشروعیت دموکراتیک از جوانب مختلفی متحمل تحولات قابل ملاحظه ای شد. پدید آمدن دولت رفاه و اقتصاد کلان، اصلاحات نیو دیل، بر آمدن دو جنگ جهانی ویرانگر از متن دموکراسی های غربی، و خصوصاً چرخش زبانی در فلسفه (و مآلاً تردید ویرانگر در توانایی بازنمایی خرد مدرن) منجر به پدیداری نسخه معکوسی از فلسفه های دموکراسی شد که مثال بارز آن را می توان در کار جان دیویی، کارل ریموند پوپر و ریچارد رورتی مشاهده کرد. به رغم نظریات موج نخست دموکراسی، نظریات موج دوم مبتنی بر توانمندی یکسان خرد افراد در شناخت به طور کلی و شناخت اخلاقی به طور خاص نبود. بر عکس، ایشان ناتوانی در خرد که در سایه نسبیت شناختی استنباط می شد را مستندی قرار دادند تا نتیجه بگیرند که دموکراسی نه بهترین شیوه اخلاقی اداره جامعه، بلکه بهترین شیوه مدیریت بحران زندگی اجتماعی است.
ادامه مطلب > > > >