بررسی ابعاد خشونت در ایران و خاورمیانه در گفتوگو با ناصر فکوهی
جامعه ایران به سمت بیهنجاری پیش میرود/ خشونتهای واکنشی را رفع کنیم
گفتگوی شفقنا [محمد مهدی قربانی] با دکتر ناصر فکوهی
شفقنا ــ ما در جوامع، دستکم با سه نوع خشونت مواجهیم؛ خشونت سیاسی درونی، خشونت سیاسی بینالمللی و خشونت مدنی. منظور از خشونت مدنی، همین خشونتی است که در سطح جامعه از خانواده گرفته تا مردم و سیستم اجتماعی و… رخ میدهد. شما خشونت موجود در خاورمیانه را از کدام دسته میدانید؟
من معتقدم خشونتی که امروزه در جهان سوم رخ میدهد، خاص ایران نیست و باید با دیدگاه وسیعتری بررسی شود. در بسیاری موارد ما ناچاریم در بحث از نقطه محلی یعنی زمان و مکان، خارج شویم و به نقاط پیرامونی بپردازیم تا نسبت به موضوع، دیدگاه وسیعتر و قابل درکتری هم برای خود و هم برای دیگران پیدا کنیم. به همین ترتیب اگر خود را به منطقه خاورمیانه محدود کنیم، نمیتوانیم مسائل منطقهای و محلی را درست درک کنیم و ممکن است به نتیجهگیریهای نادرست برسیم. مثلاً اگر جامعه ایران را در نظر بگیریم و خشونتهای موجود در خانواده، خیابان، ورزشگاه و رفتارهای مردم را بررسی کنیم، ممکن است به نتایجی دست پیدا کنیم که به دلیل عدم مقایسه آنها با مقیاسهای بینالمللی و چارچوبهای منطقهای، سیاسی و اقتصادی، کاملاً نادرست یا دستکم ناقص خواهند بود. بدین ترتیب در لایه اولیه خشونت، نمیتوانیم وجود و نیاز به بررسی خشونت در رفتار افراد جامعه مثل رانندگی خشن یا خشونت در نهاد مدرسه را نادیده بگیریم؛ اما این موارد نمیتوانند چارچوب اصلی بحث ما باشند، زیرا اغلب خود معلول بوده و اصولاً نمیدانیم ریشه در جامعه ما دارند یا خود به دلایل بیرونی اتفاق میافتند؛ خاص فرهنگ ما هستند یا امری جهانشمولاند و در این صورت چه نسبتهایی میان آنها وجود دارد.
میتوانیم بگوییم، خشونتی که در جهان سوم شاهد آن هستیم یک امر عمومی است. اگر منطقه خاورمیانه از ایران تا چین و آسیای جنوب شرقی را با تمامی فرهنگهای قومی و پیشینههایش بسنجیم، یا آفریقا، چه آفریقای شمالی و مسلمان و چه آفریقای سیاه که فرهنگ اسلامی و مسیحی دارد و حتی آمریکای لاتین، در تمام این کشورها که امروزه کموبیش و اغلب بر اساس یک پیش فرض نادرست به عنوان «جهان سوم» طبقهبندی شدهاند، شکل تقریباً مشابهی از خشونت وجود دارد. در این خشونت هرچند دلایل درونی بیتأثیر نیستند، اما من علت اصلی آن را دلایل درونی نمیدانم. برای نمونه اگر در آمریکای مرکزی و جنوبی خشونت را تحلیل کنیم، به سرعت درمییابیم که دلیل اصلی خشونت در آنجا، تجارت مواد مخدر و فساد گسترده در زمینه مبارزه با مواد مخدر است. اگر کمی در این لایه عمیقتر پیش برویم درمییابیم که این تجارت مستقیماً به یک مصرفکننده بزرگ مواد مخدر متصل است. تنها مصرفکنندهای که میتواند هزینه این تجارت را تأمین کند ایالات متحده آمریکاست. در حقیقت بازار مواد مخدر این کشور است که چنین خشونت گستردهای را تولید و بازتولید میکند. کشورهای آمریکای مرکزی و جنوبی در طول دوره استعمار به کارگاههای تولید مواد مخدر آمریکا تبدیل شدند.
همین ساختار را در آسیای میانه و آسیای جنوب شرقی و خاورمیانه هم به گونهای دیگر و با دلایل و فرایندهایی دیگر نیز میبینیم. در خاورمیانه پس از جنگ جهانی دوم تا دهه ۱۹۷۰ فرایندهای خشونت سیاسی به دلیل نیاز روزافزون جهان به انرژی فسیلی به وجود آمدند. در این سالها نیاز به انرژی در دنیا افزایش پیدا کرد و آمریکا بهعنوان یک قدرت جدید جهانی در مقابله با شوروی باید میتوانست منابع انرژی مورد نیازش را تأمین و تضمین کند. در آن زمان روشن بود و هنوز هم هست که هر کسی بتواند بازار استراتژیک انرژی را در جهان زیر کنترل خودش بگیرد، برگ برنده را در بازیهای سیاسی و نظامی خواهد داشت. به همین جهت در ۵۰ سال گذشته، خاورمیانه به یکی از خشنترین نقاط جهان و مرکز تروریسم بینالمللی و محل درگیری دولتهای بزرگ بدل شد، چه قدرتهایی که پیش از سقوط شوروی وجود داشتهاند و چه قدرتهای نوظهوری مثل هند و چین. همه در این منطقه به دنبال نفت و مهمتر از آن، گاز هستند. بنابراین در این منطقه خشونت منشأ بیرونی دارد که طبعاً به صورت مستقیم خودش را نشان نمیدهد.
شفقنا ــ درباره وضعیت ایران به طور خاص چه میتوان گفت؟
در همان سالهای پس از جنگ جهانی دوم، بعد از سقوط رضاشاه پهلوی، در ایران دولت مصدق که یک سیستم دموکراتیک بود روی کار آمد و در یک دوره ۱۲ ـ ۱۳ ساله شاهد یک ایران دموکراتیک بودیم. در آن دوران احتمال میرفت کشور ما به یک مدل برای توسعه مناسب سیاسی و اقتصادی برای خاورمیانه تبدیل شود و البته مردم خاورمیانه به ویژه مردم کشورهای عربی از جمله مصر هم امیدوار بودند که مصدق در این زمینه موفق شود و این مدل بتواند خشونت را کاهش دهد. ولی آمریکا با کودتا این مدل را تخریب کرد و بهجای آن از یک طرف سیستمهای شبه اسلامی تندرو و قبیلهای مثل خاندانهای جنوب خلیج فارس و سایر کشورهای عربی و از طرف دیگر دولت آپارتاید و قومگرای اسرائیل را حمایت کرد که منشاء بسیاری از مشکلات اساسی منطقه بود. به این ترتیب این خشونت بیرونی در آن چارچوب ژئوپولتیک به شرایط درونی جوامع منطقه منتقل شد.
ولی باید در نظر داشت که شکل انتقال خشونت در هر کدام از جوامع یاد شده متفاوت بوده و هست و اینکه همهچیز را به بیرون از کشور مربوط کنیم نیز کار درستی نیست. نوعی سلب مسئولیت و از آن بدتر توجیه سیستمهای فاسد استبدادی درونی است که بیشک از عناصر درونی هم تغذیه میشوند. به نظر من این گروهها همگی به نوعی میراث استعمارند؛ ولی در نهایت همگی به یک شکل تحول پیدا نمیکنند. مثلاً فرم گسترش خشونت بیرونی به خشونت درونی، در ترکیه با ایران متفاوت است. به دلیل اینکه همه اینها دلایل درونی هم دارند. برای نمونه اگر تاریخ ایران را در اینجا معیار قرار بدهیم و از برخی خشونتهای سیاسی باستانی و یا مقطعی بگذریم، ایران نسبت به دوران پیشمدرن، کشوری چندان خشونتبار نبوده است. مثلاً در ایران نسبت به سایر کشورهای این منطقه و یا منطقه قفقاز و اروپای شرقی، ما خشونت قومی بسیار کمتری را مشاهده کردهایم. ما ندیدهایم که یک قوم، قومی دیگر را قتل عام کند. چیزی که در بسیاری از کشورهای عربی، ترکیه و آفریقا بسیار رواج داشته است، اما در ایران به ندرت بروز کرده. این آرامش نسبی اغلب سبب شده بود که ما تا نیم قرن پیش، پدیده مهاجرت را هم کمتر در ایران ببینیم. شاید تنها مورد استثنا مهاجرت پارسیهای کنونی هند (زرتشتیان پیشین ایران) در حدود قرن دهم میلادی از ایران بوده باشد.
اما اکنون جامعه ایرانی به شدت به سمت خشونت حرکت میکند. این امر به نظر من یک معلول است و دلیل آن را حرکت جامعه به سوی نوعی «آنومیک» شدن میدانم. البته این مسئله بدین معنا نیست که شکلهای آنومیک با خشونت در تضادند، اما از نظر ساختاری با خشونت متفاوتند. اینکه آنومی را مهمتر از خشونت میدانم از آن جهت است که از لحاظ اجتماعی، رویکردهای متفاوتی برای تشخیص و درمان آنها باید به کار گرفته شوند. اگر چنین نکنیم، با این خطر روبرو میشویم که خشونت به سمت ساختاری شدن در جامعه برود. برای مثال در بعضی جوامع نظیر پاکستان، امروز نوعی خشونت قبیلهای ساختاری وجود دارد که بسیار قدرتمند و ریشهدار است و به سختی میتوان آن را درمان کرد. این موقعیت با خشونت استعماری نیز ترکیب شده و وضعیت بسیار هولناکی را در این کشور به وجود آورده است. ما خوشبختانه از خشونت قومی و قبیلهای در ایران به دور بودهایم؛ نه این که در ایران این نوع خشونت وجود نداشته، ولی کاملاً در حاشیه بوده است. فقط در بعضی نواحی، به صورت محدود، این شکل از خشونت را شاهد بودهایم؛ اما نه به گستردگیای که در پاکستان یا دیگر کشورها وجود دارد. آن چیزی که در ایران به خشونت دامن زده و میزند، مسئله آنومیک شدن جامعه، یعنی ناکارآمد بودن مدیریت برای سامان دادن و اداره یک کشور جوان و رو به توسعه و ثروتمند با انتظارات به حق و مشروع و درست مردمش است.
شفقنا ــ دخالت بیرونی را در این زمینه چگونه میبینید؟
یکی از دلایل این امر دخالت بیرونی نظامی بوده که به خاطر منافع قدرت با سقوط دولت مصدق شروع شد و بعد از آن هم ادامه پیدا کرد و هرگز متوقف نشد. همیشه همه تحلیلگران حتی خود آمریکاییها، ۲۸ مرداد را به عنوان نقطه عطف در نظر میگیرند. برای اینکه ایران به یک مدل دموکراتیک و موفق برای خاورمیانه تبدیل نشود. این مدل تخریب شد و جایش را به یک مدل کاملاً وابسته قبیلهای- اقتدارمدار در جنوب خلیج فارس داد و یک مدل شبهنظامی- اقتدارمدار هم در ایران، پاکستان و ترکیه حاکم شد.
زیرا اگر جامعه توسط این گروهها اداره میشد، قطعاً منافع بیشتری را برای آمریکا تأمین میکرد. البته در نهایت هم اتفاق مورد نظر آنها رخ نداد. برخی تحلیلگران آمریکایی میگویند این سیاستگذاریها در درازمدت صرفاً منافع بخشی از گروههای حاکم جامعه آمریکا شامل فروشندگان سلاح و کارتلهای نفتی را تأمین کرد و در عوض به منافع کلی این کشور در جهان ضربه وارد آورد.
بهر سو هرچه ما در جامعه خود به سمت آنومیک شدن بیشتر به دلیل سیاستگذاریها و تصمیمهای نادرست (اشرافیگری دولتی و لیبرالیسم اقتصادی پیوندخورده به فساد و انحصار سیاسی، عدم کارایی مدیریتی، فساد اداری، نبود آزادی، تمایل به کنترل بیشتر سبک زندگی مردم و دخالت در زندگی خصوصی و نوعی خاص از ایدئولوژیک شدن مناسبات میان مردم) پیش برویم، خشونت هم شدت بیشتری پیدا میکند. خشونت به خودی خود چیزی نیست که در ذات آدمها باشد. بسیاری از انسانشناسها هم معتقد نیستند که خشونت در ذات انسان است یا حتی خشونت به لحاظ اجتماعی و اقتصادی حتی شکل سادهتر و کمهزینهتری از عدم خشونت است. در سیستمهای اجتماعی کسی به این اعتقاد ندارد. خشونت فرم پرهزینهتری است. اگر در جامعه صلح جریان داشته باشد و تحمل مردم بالاتر باشد و نابرابری کمتر، هزینه اجتماعی، بسیار کمتر از جامعهای است که هیچکدام اینها را ندارد.
شفقنا ــ به نظر شما عدالت اقتصادی میتواند خشونت اجتماعی را کاهش دهد؟
بدون شک چنین است. جوزف استیگلیتز، Joseph Eugene Stiglitz، اقتصاددان و برنده جایزه نوبل اقتصاد، کتابی به اسم «هزینه نابرابری» دارد. او یک نویسنده سوسیالیست و یا چپ نیست و گرایش بیشتری به اقتصاددانان طرفدار بازار دارد. منتها بازارِ جامعهمحور. او معتقد است اگر در جامعهای نابرابری، رقابت و روابط نخبهپروری ایجاد شود و ارزشهای سنتی کنار رود و بهجای آن ارزشهایی مثل سلبریتی شدن، شهرت، ثروت و اشرافیگری جایگزین شود، اینها تنشهایی ایجاد میکند که در نهایت به ضرر همه است. یعنی یک بازی باخت- باخت است.کسی در این بازی برنده نیست. در نهایت همه میبازند. دقیقاً برعکس سیستمهای سرمایهداری مبتنی بر بازار جامعهمحور. مثل سیستمی که در کشورهای اسکاندیناوی حاکم است؛ وقتی آنها را بررسی میکنید میبینید که سیستم آنها مثل یک بازی برد- برد است. چون به رغم مالیاتهای سنگینی که از ثروتهای بزرگ به نسبت درآمدشان اخذ میشود، پدیده مهاجرت در آنها مطلقاً وجود ندارد. چرا سوئدیها یا دانمارکیها مهاجرت نمیکنند؟ این مسئله به خاطر آبوهوا و اقتصاد نیست، زیرا مثلاً برای یک ایرانی اصلاً قابل درک نیست که ۸۰ درصد درآمدش را به عنوان مالیات به دولت بپردازد. کشوری مثل سوئد از نظر اجتماعی سیستمی را ایجاد کرده که نابرابری را به حداقل رسانده، تأمین اجتماعی را به حداکثر رسانده و بنابراین برای افراد جامعه امنیت ایجاد کرده است و شهروندان سوئدی نمیتوانند در جای دیگری این امکانات را داشته باشند. به همین جهت کسی از سوئد مهاجرت نمیکند.
بدین ترتیب در حالی که حرکت جامعه ایرانی به طرف خشونت، نتیجه دخالت بیرونی بوده، نباید فراموش کنیم که تمام مشکلات فرهنگی سنتی نیز در این امر مؤثر بوده و هستند. جامعه ایران به سوی مدرنیته پرتاب شد. ایران در سال ۱۳۳۰ و درست قبل از اینکه درآمدهای بالای نفتی داشته باشد، یک جامعه روستایی و عشایری بود که تنها ۲۰ درصد جمعیت شهری داشت و عناصر مدرنیته صنعتی در بخش کوچکی از چند شهر معدود آن به چشم میخورد. شهرها بخشهای کوچکی از جامعه ایران بودند و این سبک زندگی اصلاً در ایران رواج نداشت. شاید بتوان گفت تنها ۲ درصد جامعه ایران زندگی شهرنشینی به معنای واقعی داشتند. اگر این وضعیت را با ایران امروز مقایسه کنید در مییابید چه اتفاقی رخ داده است. حالا ۸۰ درصد جامعه ایرانی شهرنشین است و بقیه روستانشین، و البته آنها هم روستایی واقعی نیستند و شاید تنها ۲ درصد جامعه ایران به معنای واقعی کلمه روستایی باشند، زیرا همه کموبیش امکانات شهری دارند. در عین حال هرچه رفاه بیشتر شود هزینههای گوناگون اجتماعی هم بیشتر خواهد شد. برای مثال میتوان از خشونتهای خانوادگی یاد کرد که البته نوعی روانشناسی پیش پا افتاده است و در خانوارهایی که مشغله کمتری وجود دارد خشونت و جدال لفظی افزایش مییابد. نکته دیگر اینکه وقتی یک جامعه صرفاً مصرفگراست هرچه به آن پول تزریق کنید باز هم کم میآورد، زیرا منطق این جامعه مصرف است و افراد روحیه کارکردن را از دست میدهند.
شفقنا ــ در نتیجه گذار جامعه ایرانی از روستانشینی به شهر نشینی را علت اصلی گسترش خشونت در جامعه ایران میدانید؟
بله. این اتفاق در جامعه ایرانی رخ داده، جامعه ما یک جامعه کشاورزی ـ عشایری بوده که در آن مردم باید با تمام انرژی کار میکردند تا بتوانند امرار معاش کنند و در برخی بخشهای کشور به دلیل شرایط اقلیمی به سختی میتوانستند حتی نیازهای اولیهشان را تأمین کنند. وقتی چنین جامعهای را به سمت مدرن شدن پرتاب کنید، دچار آسیبهای فراوانی خواهد شد، زیرا بسیاری از روشنفکران و نخبگان جامعه ما در ابتدای قرن تصور میکردند آنچه آنها از مدرنیته می فهمیدند یعنی «پیشرفت فنی»، خودبهخود با انتقال ابزارها از فرنگ به ایران شکل خواهد گرفت و بقیه جامعه نیز به دنبال فناوری، مدرن خواهد شد. فرهنگ در این میان قربانی اصلی بود. از زمان رضاشاه پهلوی این تصور در ایران رایج شد که اگر از دستاوردها و فرهنگ غرب تقلید کنیم، مشکلات به صورت خودکار حل خواهد شد؛ اما جامعه هرچه به سمت رفاه و آسایش پیش رفت، از نظر روانی دچار سقوط شد.
البته پرتاب جامعه از سیستم زندگی روستایی به مدرنیته خود یک نوع خشونت سیاسی و تا حد زیادی به دلایل بیرونی بود، اما دلایل درونی آن را تقویت کرد. دلایلی مثل تازه به دوران رسیدگی، نداشتن چشماندازهای وسیع و محلیگرایی و تنگ نظری و کوتهبینیهای فرهنگی که به ویژه در دوران قاجار شدت بیشتری داشت. حال وقتی دولتها بر روی مدرنیتهای نامناسب و زودرس و غیر قابل سازش با یک جامعه به شدت سنتی سرمایهگذاری میکنند و مردم را به زور وادار به پیروی از آن میکنند، دقیقاً در حق آنان خشونت روا داشتهاند. اینکه میگویند این مسئله به سود مردم است دقیقاً نوعی مشروعیت بخشیدن به خشونت است و یک استدلال استعماری است. کشورهای استعمارگر هم همین دیدگاه را در مستعمرات خود پیاده میکردند و معتقد بودند که خشونت گستردهای که علیه مردم زیر سلطه خود به کار میگرفتند به نفع آن مردم و در جهت اصلاح امورشان بود، ولی آن مردم غافل بودند.
واقعیت این است که هرگز با خشونت نمیتوان عدم خشونت به وجود آورد. تز اصلی گاندی هم در این زمینه، نفی خشونت بود. او معتقد بود، عدم خشونت باید ایدئولوژی ما باشد. با این شیوه میتوان به صلح اجتماعی رسید ولی از خشونت، حتی خشونت علیه استعمار، نمیشود به یک جامعه سالم رسید. وقتی وارد فرآیندی شوید که آدمها را به جنایتکار تبدیل کنید، ولو اینکه آنهایی که کشته میشوند جانی باشند، این امر سبب نخواهد شد که کسانی که میکشند جانی نباشند. این تجربهای است که در میان تمام سربازان بازگشته از جنگ به صورت مشترک در جهان وجود دارد.
شفقنا ــ رویکرد ما در سالهای اخیر به مقوله خشونت چگونه بوده است؟
پس از انقلاب تز جدیدی مطرح شد که هنوز هم مطرح است. این تز مدرنیته را به دو بخش مادی و غیرمادی تقسیم میکرد. شاکله فکری این تز آن است که ما مدرنیته مادی – ابزاری را باید کسب کنیم ولی مدرنیته غیرمادی،یعنی هر چیزی را که هرچند دورادور، برآمده از فرهنگ و ذهنیت «غرب» باشد را نمیخواهیم. به این معنی که میخواهیم مدرنترین دستگاهها و تسلیحات را داشته باشیم و ناچاریم که از ابزار مدرن استفاده کنیم، اما هیچچیز از فرهنگ غیرمادی آن کشورهایی که این ابزارها را ساختهاند نمیخواهیم. پس از مدتی نیز این تز مطرح شد که مدرنیته بومی خودمان را ایجاد کنیم. یعنی چون توانستهایم ابزارهای مادی را بسازیم، پس باید فرهنگش را هم خودمان به صورت جزیرهای بسازیم. البته این تزها بسیار سطحی است، زیرا در علم و فرهنگ و هنر و… شرق و غرب چه در سالیان دور و چه در حال حاضر کاملاً به هم پیوند خوردهاند و قابل تفکیک نیستند. بدون ابن سینا پزشکی غرب شکل نمیگرفت؛ بدون ابداعهای غرب نیز پزشکی امروز شرق. بدون کاغذی که از شرق آمده بود و بدون صنعت چاپی که از غرب آمده بود، بدون نهضت بزرگ ترجمه از یونانی به عربی و سپس به لاتین که شرق مسلمان انجام داد، نهضت رنسانس در غرب به وجود نمیآمد و بدون نهضت رنسانس فکر آزادی و دموکراسی مدرن در کل جهان شکل نمیگرفت.
به هر حال هر کدام از این اتفاقات میافتاد، شکل و شمایلی دیگر میداشت. بنابراین بدون آنکه بتوانیم ذهنیت ابزارسازی و صنعت و تحول و کار جدید را بفهمیم، نمیتوانیم دست به بومیسازی فرهنگی بزنیم. هویت با نفی دیگری به وجود نمیآید، بلکه با پذیرش و تعامل با دیگری است که میتوان به هویت رسید. تا این مسئله را درک نکنیم جز ضربه زدن به خودمان کاری از پیش نمیبریم. اگر با شعار دادن میتوانستیم کاری را پیش ببریم امروز این همه مشکل نداشتیم. این خاص ما هم نیست. هرکجای غرب یا شرق، اگر کسی با حرف و شعار و فریاد زدن آرزوهایش به جایی میرسید، امروز جهان شکلی دیگر میداشت.
شفقنا ــ وضعیت خشونت را در جامعه امروز ایران چگونه ارزیابی میکنید؟
بسیاری از خشونتها در جامعه امروز ایران، خشونتهای واکنشی است و با برنامهریزی و ارائه راهحلهایی نه چندان پیچیده، میتوان آنها را رفع کرد. یکی از مثالهای این مسئله را در ورود زنان به استادیوم میبینیم. زیرا اگر این حساسیت وجود نداشت و آنقدر ممنوعیت وضع نمیشد و برای جا انداختن این ممنوعیتها با زمین و زمان درگیر نمیشدند، شاید بسیاری از زنان اصلاً رغبتی به رفتن به استادیوم نداشتند؛ اما وقتی حساسیتهایی در این زمینه ایجاد میشود، واکنش و مقابله به دنبال خواهد داشت. حتی در کشورهایی که رفتن زنان به استادیوم آزاد است بسیاری از زنان از آن استقبال نمیکنند. این اتفاق به طور خاص فقط در ایران رخ داده و آسیبهای چندگانه و همزمانی را ایجاد کرده است. این تنها یک مثال از صدها و بلکه هزاران تصمیم نادرستی است که در سالهای اخیر شاهدش بودهایم. تصمیمهایی که اصل و اساس آن بر این توهم استوار است که میتوان شهرهای میلیونی با جمعیت بزرگی از جوانان تحصیلکرده را در یک کشور با پیشینه تمدن چند هزار ساله و با ثروتی بیکران ولی بالقوه، به صورت یک روستای بزرگ اداره کرد و دائم در زندگی مردم دخالت و تصدیگری کرد، بدون آنکه واکنشی در پی داشته باشد. این واکنشها نه تنها وجود دارند، بلکه دائماً بیشتر خواهند شد. اما اینکه ضرورت دارند و ناگزیرند، ابداً چنین نیست. بهجای مقابله با خواستههای مردم باید بیشترین میزان از آزادی و اعتماد را به آنها داد و فضا را سالم کرد. مطمئن باشید نتیجه چنین اقدامی، بلافاصله در جامعه قابل مشاهده خواهد بود.
شفقنا- آیا پیشینه فرهنگی و تاریخی ایران میتواند ضامن جلوگیری از خطرات گسترش خشونت به دلیل سیاستگذاریهای نادرست باشد؟
متاسفانه بنا بر شواهد تاریخی گستردهای که ما در دست داریم، در هیچ فرهنگ و جامعهای، به خصوص در شرایط کنونی جهان، نمیتوان تصور کرد که گذشته ضمانتی در اختیار سیاستگذاریهای نادرست خواهد گذاشت. یکی از پرسشهایی که در دوران معاصر مطرح شده این است که آیا ممکن است فرهنگها بمیرند و از بین بروند؟ پاسخ این پرسش مثبت است، اما مرگ تمدن یک اتفاق رایج نیست و در کل تاریخ بشریت این اتفاق فقط چند بار رخ داده است. در فرهنگهای باستانی بزرگ شاید فقط فرهنگ مصر و آشور در بینالنهرین از میان رفته باشد. مرگ فرهنگی در تمدنهای کهن کمتر رخ میدهد. فرهنگها هرچه قدرتمندتر باشند، احتمال مرگشان کمتر است. جامعه ایرانی از آن جوامعی است که فرهنگ آن به صورت مداوم خودش را بازسازی کرده است و پس از هر دوره جنگ و ویرانی و وقایع طبیعی فرهنگ دوباره خود را ترمیم کرده است. با وجود اینکه ایران در منطقه خطرناک خاورمیانه واقع شده است، قابلیت بهبود در آن وجود دارد؛ اما این فرآیند نیازمند عزم جمعی است. در ابتدا باید پذیرفت که جامعه به دلیل ناکارمدی و بی کفایتی بسیاری از فرادستانش بیمار است، بعد برای بهبود آن تلاش کرد. ما باید واقعیتها را بپذیریم و از آن گذشته طلایی که بسیاری از آن هم خواب و خیال است عبور کنیم. جامعه مانند یک موجود زنده است و اگر به آن رسیدگی کنید، قطعاً وضعیت بهتری پیدا خواهد کرد؛ اما اگر آن را به حال خود رها کنید ممکن است به بیراهه برود. کما اینکه جامعه ما بسیاری از این بیراههها را رفته. اینکه در ظاهر قضیه مشکلی وجود نداشته باشد، راهحل نیست.
ما اکنون منشاء خشونت، آسیبهای خشونت و راههای مقابله با آن را میدانیم؛ اما راهکارهای مقابله با آن را انجام نمیدهیم. متأسفانه یکی از مشکلات ما این است که فکر میکنیم مشکل از تعلیم و تربیت است. اما مشکل خشونت و ریشههای آن شناخته شده است و راه مداوایش هم روشن است. خشونت یک پدیده تازه نیست. میلیونها تحقیق درباره آن صورت گرفته است. بنابراین مقابله با آن دشوار نیست.
مقابله با خشونت به دو دلیل انجام نمیگیرد. اولین آن دلایل نوعی خاص از ایدئولوژیک- سیاسی است و دلیل دوم فساد است. اگر سبک زندگی افراد را تا حدودی آزاد کنیم به مقدار زیادی از خشونت جلوگیری کردهایم؛ اما این اقدام یک ریسک سیاسی است. چون آزادی، سطح انتظارات را بالاتر میبرد. اما گاهی به عنوان موقعیت معکوس میتوان از آن استفاده کرد. مثلاً در بحث اعتراضات اجتماعی، مقابله نرم و متمدنانه با این اعتراضات، خطر کمتری برای سیستم سیاسی ایجاد میکند. اما واکنشهای خشن خسارات اجتماعی فراوانی به بار میآورد و هزینههای زیادی را به سیستم تحمیل میکند.
مانع دیگر مبارزه با خشونت فساد است. با فساد نمیشود وارد گفتوگو شد. در سیستم فاسد عزمی برای مبارزه با خشونت وجود ندارد، حتی از بروز خشونت منتفع هم میشود. انگیزه سوداگری یکی از دلایل مهم عدم مبارزه با خشونت است.
وظیفهی ما به عنوان جامعهشناس طرح بحثهایی است که مسئولین و مردم از آن استفاده کنند. بسیاری از کسانی که نگاه ایدئولوژیک- سیاسی دارند هنوز این دغدغه را دارند که جامعه را در برابر خطرات بیرونی حفظ کنند؛ اما در مقابل آنها، گروه فاسدی هم وجود دارد که دغدغهای برای حل این مسئله ندارد. در یک سیستم اجتماعی، امنیت مهمترین رکن است و اگر به همه مردم اثبات شود که برخی ممنوعیتها در سبک زندگی در حفظ امنیت اجتماعی مؤثر است آن را میپذیرند. پس اصل ممنوعیت زیر سؤال نیست، بلکه بحث بر سر خشونتی است که اتفاق میافتد و به سادگی میتوان از آن جلوگیری کرد.
منبع: