دو راه پرهیز از امرِ واقعیِ میل:
راه شرلوک هُلمز – کارگاه و روانکاو
نوشته اسلاوی ژیژک
ترجمۀ مازیار اسلامی
ساده ترین راه نشان دادن تغییرات روح زمانه (zeitgeist) توجه دقیق به مقطعی است که یک فرم هنری خاص (ادبیات و غیره) از دور خارج می شود؛ درست مثل اتفاقی که برای رمان رئالیستی – روانشناختی سنتی در دهه ۱۹۲۰ افتاد. دهه ۲۰، یادآور پیروزی نهایی «رمان مدرن» بر «رمان رئالیستی» سنتی است. پس از آن، البته، نوشتن رمانهای رئالیستی همچنان رواج داشت، اما هنجار (رمان) را رمان مدرن به وجود آورده بود و فرم سنتی – به تعبیر هگلی – به واسطه آن تغییر یافته بود، پس از این واقعه، «سلیقه ادبی عمومی، رمانهای رئالیستی جدید نگاشته شده را همچون تقلید (pastiche)های کنایی، یا کوششهایی نوستالژیک برای تسخیر دوباره وحدتی از دست رفته همچون «بازگشت» ظاهری و بدلی به گذشته، یا ساده تر، همچون آثاری که دیگر به قلمرو هنر تعلق ندارند، پذیرفت. اما نکته در خور توجه در اینجا، واقعیتی است که غالبأ نادیده انگاشته می شود انقراض رمان رئالیستی سنتی در دهه ۲۰ با تغییر گرایش مخاطبان از داستان کارآگاهی (کانن دایل چسترتون و غیره) به رمان کارآگاهی (کریستی، سیرز و غیره) در قلمرو فرهنگ عامه همزمان شد. نوشتن رمان، به سیاق کانن دایل ممکن نبود؛ رمانهای او خود گواه این ادعایند. آنها داستان کوتاههایی هستند که با فلاش بکی طولانی در قالب یک داستان حادثه ای گسترش داده شده اند («درۀ ترس») یا این که عناصر ژانری دیگر، رمان گوتیک (سگ باسکرویل) را به کار می بندند. در دهه ۱۹۲۰، داستان کارآگاهی، به عنوان یک ژانر، به سرعت از دور خارج شد و جای آن را شکل کلاسیک رمان کارآگاهی “منطق و قیاس” گرفت، آیا این همزمانی میان انقراض نهایی رمان «رئالیستی» و ظهور رمان کارآگاهی کاملا تصادفی است، یا حاوی نکته ای خاص است؟ آیا رمان مدرن و رمان کارآگاهی، علی رغم این که به دو قلمرو مختلف تعلق دارند، دارای نکاتی مشترک هستند؟
ادامه مطلب > > > >