جورجو آگامبن، فیلسوف سیاست و حیات ‏

 

جورجو آگامبن (Giorgio agamben )، فیلسوف معاصر ایتالیایی و از جمله اندیشمندان دوران سوم ایتالیای پس از جنگ (جهانی دوم) است. عمده جذابیت آرای آگامبن که درواقع وامدار نگارش کتاب هایی چون انسان مقدس، قدرت حاکم و حیات برهنه و وضعیت استثنایی است، بر مبنای توجه و تامل وی در موضوعاتی چون سرشت حاکمیت و قدرت سیاسی و نسبت آن با حیات انسانی قرار دارد. در مقاله ای که در پی می آید، مهمترین دیدگاه های آگامبن درباره حیات و نسبت آن با سیاست و برخی موضوعات دیگر به بحث گذاشته شده است. لازم به یادآوری ست که بخش اعظم این مقاله از دیباچه کتاب انسان مقدس، قدرت حاکم و حیات بر هنه آگامبن گرفته شده است.اما از آنجا که آگاهی دقیق از آرای یک اندیشمند، نیازمند بررسی شرایط زمانه اش است، لذا در آغاز با بررسی وضعیت روشنفکری ایتالیایی پس از جنگ دوم جهانی به تعیین جایگاه فکری آگامبن می پردازیم. با هم می خوانیم.

 

در یک تقسیم بندی تاریخی می توان سه دوره متمایز فکری در ایتالیای پس از جنگ جهانی دوم سراغ گرفت (اگرچه در برخی موارد این دوره ها با یکدیگر تداخل و همپوشانی دارند):

۱- در نخستین دوره که از ۱۹۴۴ تا ۱۹۶۸ به طول انجامید، گفتمان مارکسیستی در بین روشنفکران رواج بسزایی داشت و فضای عمومی از آن بشدت متاثر بود، به گونه ای که جریانات فکری مهمی چون پدیدارشناسی، هرمنوتیک، نشانه شناسی، زبانشناسی ساختگرا، نوهگل گرایی، اگزیستانسیالیسم، پوزیتیویسم و نقد متون، همگی نقطه عزیمت خود را اندیشه های مارکسیستی قرار داده بودند. یکی از دلایل چیرگی مارکسیسم در این دوره، سردمداری این جریان در مقابله با فاشیسم بود. در این دوره می توان از چهره هایی چون جورجو آمن دولا، دلیو کانتی موری، لوچوکولتی، کالوانو دلاولپه و … نام برد.

۲ – در دوره دوم که از ۱۹۶۸ تا ۱۹۸۶ را دربرداشت، برخلاف دوره اول، مارکسیسم از یک جریان یکدست و منسجم خارج شده و به جریانات ناهمگون و متفاوتی تقسیم شده بود. در این دوره با انبوهی از مطالعات و آگاهی های فرهنگی حول پارادایم مارکسیستی رویارو هستیم. اگرچه سال ۱۹۶۸ نشان از پیروزی مارکسیسم داشت، اما بیشتر گرایش های فلسفی که در این دوره نمایان شد، با الهام از اندیشه های هوسرل، هایدگر، لویناس و بسیاری دیگر از مخالفان تفسیر مارکسیستی از تاریخ شکل گرفت. درواقع جریان های مارکسیستی این دوره که به نومارکسیستی تغییر شکل داده بودند، از تحلیل اقتصادی به سمت نقد فرهنگی کشیده شدند؛ البته در این میان نقش کتاب های گرامش بخصوص یادداشت های زندان وی و تاثیر آرای مکتب فرانکفورت را نمی توان از نظر دور داشت. سالیناری، پترونیو، آسور روزا، آنتونیونگری، جیانی واتیمو و پائولو ویرنو و امبرتواکو، از جمله اندیشمندان این دوره اند.

۳ – در دوران سوم که از ۱۹۸۶ تا ۱۹۹۹ به درازا کشید، شاهد کمرنگ شدن سیطره گفتمان مارکسیستی در ایتالیا هستیم و درواقع جریانات گوناگون پسامدرنیستی ملهم از اندیشمندان فرانسوی جایگزین آن می شوند. در این دوران رفته رفته مفاهیم و مطالعات فرهنگی جایگزین نقد فرهنگی دوره دوم می شوند. این مسئله همزمان با افول اندیشه چپ به واسطه پیروزی های راستگرایان در ایتالیا از پایانه دهه ۷۰ به بعد است، به گونه ای که بیشتر روشنفکران این دوران از نمایان شدن در حوزه عمومی سرباز زدند و در لاک فردی خود فرو رفتند و از این پس بود که ندای بحران خرد را در دادند. بر همین اساس نیچه بر مارکس ودر پی آن بدن بر طبقه ترجیح داده شد. در این دوره می توان به رواج شدید اندیشه های فوکو بویژه در حوزه سیاست زیست (Bio-politics ) و هایدگر اشاره کرد. مشخصه این دوران تا به امروز وجود اندیشمندانی بوده که در حوزه فلسفه کار می کنند و هوادار نقد خردند؛ البته نقدی که غالبا بر شناخت ناپذیری فرآیندهای جهانی و عدم امکان تغییرات اجتماعی اساسی استوار است؛ اندیشمندانی چون فرانکو رلفا، جورجو آگامبن و موریتسیو فراریس از چهره های برجسته این دوره به شمار می آیند.

 

آگامبن معتقد است که وضعیت استثنایی ارتباطی پنهان اما بنیادین بین قانون و نبود قانون برقرار می سازد؛ فاصله و فضایی خالی که سازنده سامانه حقوقی و قانونی ست.

 

جورجو آگامبن؛ سیاست و حیات

اینک بر پایه تقسیم بندی که پیش تر عرضه شد، می توان آگامبن را در شمار اندیشمندان دوران سوم ایتالیای معاصر آورد. اگرچه اندیشه های او در حوزه تفکر نومارکسیستی نیز قابل طرح است، اما طیف گسترده فیلسوفان و اندیشمندانی که وی از آنها تاثیر پذیرفته، آرای وی را از ژرفا و جامعیت بیشتری برخوردار ساخته است. بر این اساس، آثارآگامبن گویای تاثیراتی هستند که وی جای جای از فیلسوفانی چون ارسطو، والتر بنیامین، کارل اشمیت، اسپینوزا، هایدگر، هانا آرنست و فوکو پذیرفته است. با این حال، در گفت وگویی که اخیرا با وی شده، او خود را اندیشمندی در سنت فوکویی و علاقه مند به تعارضات اجتماعی سیاسی در مقیاس جهانی معرفی می کند، به همین خاطر در آثاری که نگاشته، همواره در پی بازیابی سرشت سیاست و پیوند آن با حیات برآمده است. از این رو سراسر آثار وی به بررسی و تحلیل طیف متنوعی از موضوعات از قبیل سعادت، قانون، زبان، خشونت، دولت، حاکمیت، مرگ، هنجارمندی، نظم، امنیت و ترور در ارتباط با سیاست و حیات اختصاص دارد. او بویژه با کالبدشکافی و دودمان پژوهی مفهوم حیات در ارتباط با سیاست ازدوران ارسطو تا روم باستان و روزگار حال از تعارض ها و تقابل های نهفته در ساختار قدرت سیاسی پرده برمی دارد؛ بدین سان که سیاست همواره حامل صورت های متعالی و نیک حیات پنداشته شده است. به همین سبب، حیات برهنه که مشترک مابین انسان و دیگر موجودات است، به مثابه امری بیرونی از حوزه سیاست طرد شده و در حاشیه آن قرار می گیرد. از این رو از پولیس (polis) ارسطو گرفته تا قوانین مدنی روم باستان و دولت های مدرن امروزی همه حاصل این برخورد دوگانه با نفس حیات هستند و این سرشت متناقض حیات سیاسی ست؛ بدین معنا که آدمی برای سیاسی شدن باید از زندگی حیوانی خویش دست فرو شوید تا جامه مدنیت بر قامتش متناسب و استوار آید و شایسته دریافت عنوان موجود سیاسی شود.

به همین دلیل، آگامبن از دیباچه ای که بر کتاب انسان مقدس: قدرت حاکم و حیات ناب (برهنه) نگاشته، پاره ای از آن را به ریشه شناسی و دودمان پژوهی واژه حیات در زبان یونانی و در آثار افلاطون و بویژه ارسطو اختصاص داده است. به نظر وی یونانیان برای بیان حیات از دو واژه متفاوت از لحاظ معناشناسی و ریخت شناسی- اگرچه از یک تبار مشترک ریشه شناختی- بهره می بردند: Zoe که دلالت دارد بر واقعیت صرف زیستن در اشتراک با همه موجودات زنده و bios که اشاره به صورت یا شیوه ای از زیستن دارد که خاص یک فرد یا گروه است. به همین دلیل هم افلاطون که در فیلبوس از سه نوع حیات سخن می گوید و هم ارسطو که در اخلاق نیکوماخوس حیات متفکرانه فیلسوف (bios theoretikos) را از حیات لذت جویانه (bios apolaustikos) و حیات سیاسی (bios politikos) جدا می انگارد، هیچ کدام هرگز واژه Zoe را در این رابطه به کار نبرده اند. به نظر آگامبن این مسئله از این واقعیت ساده حکایت می کند که آنچه برای این دو فیلسوف اهمیت داشت، ابدا حیات صرف طبیعی نبود، بلکه یک شیوه خاص حیات مدنظر بود. به همین دلیل ارسطو در کتاب سیاست غایت پولیس را حیات منطبق باخیر می داند. به بیان دیگر،eudaimonia یا سعادت در مقام کامل ترین غایت هنگامی حاصل می شود که آدمی حیاتی مقرون به نیکی را سرلوحه خود قرار دهد. به هر روی، از دیدگاه آگامبن در دنیای کلاسیک حیات صرف طبیعی از پولیس رانده و طرد می شود و در محدوده خانه:oikosحبس می شود. بنابراین غایت اجتماع کامل یا سعادتمند از دیدگاه ارسطو عبارت است از در تقابل قرار گرفتن واقعیت صرف زیستن (tozen) با حیات از نظر سیاسی شایسته (toeuzen). به همین سبب، ارسطو در کتاب سیاست خود سازوکاری از پولیس عرضه می کند که در سنت سیاسی غرب از اهمیت کانونی برخوردار بوده است؛ آنجا که وی درباره پولیس می گوید: به خاطر حیات موجودیت یافته، ولی ذاتا به خاطر حیات نیک تدوام می یابد . به نظر آگامبن این هسته بنیادین اندیشه سیاسی غرب را شکل می دهد؛ امری که حتی از چشم میشل فوکو که در دوران جدید به رابطه بین تن و امر سیاسی به شکل مبسوط تری پرداخته، دور مانده است. هرچند به نظر آگامبن شاید اگر مرگ فوکو به این زودی اتفاق نیفتاده بود، او می توانست حیطه سیاست زیست (Biopolitics) خود را تا به اینجا بگستراند. درواقع فوکو در کتاب مراقبت و مجازات شکل گیری کالبد و ذهن آدمی را در چارچوب نظام های مراقبتی و انضباط های فن آورانه بخصوص در مدارس، زندان ها، بیمارستان ها، آسایشگاه های روانی و پادگان ها به بررسی می گذارد. به نظر فوکو مراقبت و انضباطی که در این مکان ها بر افراد اعمال می شود، چیزی نیست جز بهنجار کردن آنها و در نهایت از میان بردن ناهنجاری های اجتماعی و روانی. از این رو فوکو بین قدرت و اعمال انضباط های جسمی و روانی و به عبارت دیگر بین قدرت وتن و کالبد آدمی پیوند برقرار می کند. بنابراین فوکو قدرت را تنها به ساختار حاکمیت و حوزه اقتدار دولت محدود نمی سازد. فوکو در تاریخ جنسیت بخش مربوط به اراده معطوف به معرفت می گوید: انسان طی هزاران سال، همچنان همانی ست که برای ارسطو بود؛ یک حیوان زنده با قابلیت اضافی زیست سیاسی. انسان مدرن حیوانی ست که سیاستش زندگی وی را به عنوان موجودی زنده در معرض پرسش قرار می دهد .

به هر روی اگر بر وام آگامبن از فوکو انگشت تاکید بگذاریم، باید گفت که آگامبن بر این باور است که ورود Zoe به عرصه پولیس بود که سیاسی شدن حیات برهنه را رقم زد؛امری که هم در مقوله های تفکر فلسفی سیاسی کلاسیک، دگردیسی بنیادین ایجاد کرد و هم در حکم رخدادی تعیین کننده برای مدرنیته بود.

او تا آنجا بر این مسئله تاکید می کند که می گوید: حتی این احتمال وجود دارد که اگر امروزه ظاهرا سیاست، افول پایداری را از سر می گذراند، به این خاطر باشد که سیاست به این رخداد بنیادین مدرنیته بی توجه مانده است. معماهایی (فوره، آلمان نازی، ص ۷) که قرن ما در برابر عقل تاریخی قرارداده و هنوز به قوت خود باقی هستند (نازیسم نگران کننده ترین آنهاست)، تنها در این پهنه سیاست زیست که بر آن شکل گرفته اند، قابل حل و فصل خواهند بود. فقط درچارچوب افق سیاست زیست امکان تصمیم گیری در این مورد وجود دارد که یا باید مقوله هایی که تقابلشان بر سیاست مدرن شالوده ریزی شده (از قبیل: راست/چپ، خصوصی/عمومی، خودکامگی/دموکراسی و…) – و اینکه امروزه تا مرز ورودشان به حوزه واقعی عدم تمایز، بی وقفه زائل شده اند به کنار گذاشته شوند یا سرانجام درعوض، معنای از دست رفته شان را در آن افق بازیابند .

طرد و پذیرش همزمان حیات

از همین رو آگامبن خط فاصلی بین کار خویش و فوکو در این حوزه (سیاست زیست) می کشد؛ آنگونه که وی در دیباچه کتاب معروفش انسان مقدس: قدرت حاکم، حیات برهنه می آورد: پژوهش وی عهده دار تمییز بین الگوهای حقوقی نهادی قدرت و الگوهای قدرت سیاسی زیست و تعیین نقاط تلاقی آنهاست؛ امری که هیچ گاه در آثار فوکو به روشنی شکل نگرفت. درست در همین جا، آگامبن به نکته مهم دیگری اشاره می کند و آن اینکه ادغام حیات برهنه در قلمرو سیاسی ست که تشکیل دهنده کانون قدرت حاکم است. به نظر آگامبن، دولت مدرن همپا با دولت های باستانی (نظیر روم) با قرار دادن حیات زیست شناختی در مرکز محاسبات خویش، پرتو جدیدی بر مناسبات پنهان میان قدرت یکپارچه و حیات برهنه افکنده است. بر این بنیان، آگامبن معتقد است که باید تعریف ارسطویی از پولیس به مثابه تقابل بین حیات برهنه (Zen) و حیات نیک (euzen) بازنگری شود. بدین معنا که این تقابل همزمان براساس ادغام اولی در دومی، یعنی (ادغام) حیات برهنه در حیاتی از نظر سیاسی شایسته، صورت گرفته است. بنابراین در عوض اینکه از معنا، شیوه ها و ایجاد حیات نیک به عنوان غایت (telos) امر سیاسی بپرسیم (کاری که تاکنون انجام می شده است)، باید سئوال کنیم که چرا سیاست غربی در وهله اول خود را از طریق طرد (که همزمان یک ادغام است) حیات برهنه برمی سازد

و آنگاه ببینیم چه ارتباطی بین سیاست و حیات می تواند وجود داشته باشد، اگر حیات خود را به منزله چیزی که از رهگذر طرد (exclusion) ادغام شده، بنمایاند به عبارت بهتر، چیستی سازوکار طرد و ادغام همزمان حیات برهنه در سیاست کدام است یا چه نسبتی بین حیات ناب و حیات نیک در امر سیاسی وجود دارد آنگاه آگامبن می گوید: این جمله معروف ارسطو را که (پولیس) به خاطر حیات موجودیت یافته، ولی ذاتا به خاطر حیات نیک تداوم می یابد نباید تنها به عنوان ادغام تناسل (ginomene) در هستی (ousa)، بلکه باید به عنوان یک طرد ادغامی که (استثنا: Exceptio) حیات (Zeo) در پولیس قرائت کرد، چنانکه گویی سیاست، مکانی ست که در آن حیات باید به حیات نیک استحاله یابد و آنچه که بایددر آن سیاسی شود، همواره همان حیات برهنه است. در سیاست غربی، حیات برهنه واجد این امتیاز ویژه است که همانی باشد که طرد آن بنیان اجتماع آدمیان را می ریزد .

زبان و سیاست

همین روال را آگامبن به زبان نیز تسری می بخشد؛ بدین معنا که همان گونه که گفته شد ورود به عرصه پولیس حاصل همزمان طرد و ادغام حیات برهنه است و از این رو زبان انسانی نیز باید از ویژگی های طبیعی اش که آوا (Voice) باشد (و صد البته مشترک با دیگر جانوران است) پرداخته شود تا به لوگوس و کلام برسد. بنابراین پیوند بین حیات برهنه و سیاست همان پیوندی ست که تعریف متافیزیکی (ارسطو) از انسان به مثابه موجود زنده ای که نطق می ورزد (حیوان ناطق) را در ارتباط میان آوا و کلام می جوید ، لذا این پرسش که به چه طریقی موجود زنده واجد زبان است دقیقا با این پرسش که به چه طریقی حیات ناب در پولیس سکنا می گزیند مطابقت دارد. از این سبب، این موجود زنده (انسان) کلامش را (Logos) به واسطه حذف و حفظ آوای خویش در آن (پولیس) به دست می آورد ، همچنان که سکنایش در پولیس با طرد حیات برهنه خویش در آن میسر می شود. بنابراین سیاست آن ساختار بنیادین متافیزیک غربی ست که بر پایه آن ارتباط بین موجود زنده و کلام (لوگوس) محقق می شود. مدرنیته نیز با سیاسی کردن حیات برهنه، بر بشریت انسان حکم می راند. از این رو در اینجا دیگر، جفت مقوله بنیادی سیاست غربی، دوست /دشمن نیستند، بلکه حیات/هستی سیاسی، حیات برهنه (Zoe)/حیات نیک (bios) و طرد/ادغام هستند. بنابراین به این دلیل سیاست وجود دارد که انسان، موجود زنده ای ست که در زبان خود را در تمایز و تقابل با حیات برهنه خویشتن قرار می دهد و همزمان خودش را در ارتباط با آن حیات برهنه در یک طرد ادغامی حفظ می کند .

انسان مقدس و وضعیت استثنایی

درست در همین جاست که انسان مقدس (Homo sacer) که اصطلاحی برگرفته از قانون روم باستان است سر بر می آورد.

Homo sacer به انسانی اشاره دارد که می تواند کشته شود، اما در عین حال نمی تواند قربانی شود. آگامبن این اصطلاح را به عنوان شالوده ای برای رمزگشایی از معضلات سیاسی عصر حاضر به کار می گیرد. به نظر آگامبن در قانون روم باستان، حیات انسانی در نظمی حقوقی (ordinamen to)، صرفا در شکل حذفش (یعنی[حذف] قابلیتش در کشته شدن) ادغام می شود. از این رو، اصطلاح Sacer (مقدس) ورای حوزه دینی اش، نخستین پارادایم قلمرو سیاسی غرب محسوب می شود. بنابراین این تلقی فوکویی که سیاست مدرن، عبارت است از ادغام حیات (Zoe) در پولیس یا اینکه حیات، ابژه اصلی ملاحظات قدرت دولت است، به نظر آگامبن باید در عوض جای خود را به تلقی دیگری بدهد؛ این تلقی که همراه با فرآیندی که از طریق آن استثنا در هر جایی به قاعده بدل می شود، حیات برهنه که در حاشیه نظم سیاسی مستقر است بتدریج شروع به انطباق با قلمرو سیاسی می کند و در نتیجه آن: حذف و ادغام، برون و درون، حیات نیک (bios) و حیات برهنه (Zoe) به محدوده عدم تمایز غیرقابل تقلیلی داخل می شوند. نیز همزمان با حذف حیات برهنه و جذب آن در نظم سیاسی مستقر، عملا وضعیت استثنایی شکل می گیرد. به نظر آگامبن وضعیت استثنایی بنیانی مخفی ست که بر آن تمام سامانه سیاسی آرام می گیرد و هنگامی که مرزهای آن شروع به آشفته شدن می کنند، حیات برهنه ای که در آن ساکن است، خود را رها می کند و سوژه و ابژه نزاع های نظم سیاسی قرار می گیرد، از این رو حیات برهنه هم مکانی برای سازماندهی قدرت حکومتی و هم [مکانی برای] خلاصی از آن است.

بر این اساس، آگامبن معتقد است که قانون، قدرت تعریف آنچه را که حیات برهنه است، از طریق حذف به دست می آورد و در همان حال با قراردادن آن (حیات برهنه) به عنوان موضوع سلطه سیاسی خود، بر آن اعمال قدرت می کند. از این رو قدرت قانون برای جداسازی شهروندان از حیات برهنه از روزگار باستان تا امروز اعمال شده است. به همین خاطر آگامبن فلسفه سیاسی یونان را به اردوگاه های فاشیسم و حتی اردوگاه های بازداشت شدگان امروز نظیر گوانتانامو گره می زند چرا که در همه این موارد استثنا مرکزیت می یابد؛ بدین معنا که قانون حاکم می تواند این امکان را فراهم سازد تا فضاهایی به وجود بیاید که در آنها کاربرد قانون به حالت تعلیق درآید. به هر روی پناهگاه ها و اردوگاه ها، تنها جاهایی هستند که می توان وضعیت استثنایی یعنی تعلیق قانون را در آنها مشاهده کرد. به همین خاطر، به نظر آگامبن دروازه اردوگاه هنگامی گشوده می شود که وضعیت استثنایی، تبدیل به قاعده و هنجار شود. از این رو، وضعیت استثنایی یا اضطراری حکایت از لغو موقتی قانون دارد و درواقع اردوگاه هم نمایانگر دقیق آن است، لذا اردوگاه پارادایم حقوقی سیاسی جدیدی به وجود می آورد که نمی توان در آن هنجار (قاعده) را از استثنا تمییز داد. آگامبن در کتاب وضعیت استثنایی می نویسد: اردوگاه آمیزه ای از قانون و واقعیت است که در آن هر دو غیرقابل تشخیص می شوند . درواقع اردوگاه در دوران جدید، پارادایم مدرنیته سیاسی ست؛ پارادایمی که برخلاف گذشته، انسان را نه ابژه که سوژه قدرت سیاسی گردانده و خواهان احقاق حق و آزادی حیات برهنه (Zeo) اوست و می کوشد تا آن را در یک شیوه حیات مستحیل گرداند. به عبارت دیگر، دموکراسی مدرن در پی بازیابی حیات نیک حیات برهنه است. به نظر آگامبن، وضعیت استثنایی امروزه بتدریج به قاعده بدل می شود. به عبارت بهتر، در وضعیت استثنایی، پارادایم (در معنایی که آگامبن از پارادایم به مثابه یک پدیده به طور تاریخی منحصر به فرد، تعبیر می کند) غالب سیاسی عصر حاضر است.

نیز درست به دلیل وجود وضعیت اضطراری یا استثنایی ست که حاکم یا فرمانروا نقشی دوگانه می یابد؛ از یک سو در چارچوب قانون قرار می گیرد و از دیگر سو، می تواند قانون را به حالت تعلیق (وضعیت استثنا) درآورد. به نظر آگامبن، اگرچه استثنا بنا به تعریف خود برای مدت معلومی اعتبار دارد، اما یک دگردیسی تاریخی به آن حالتی هنجاری بخشیده است. بنابراین او تلاش می ورزد تا پیامدهای این دگردیسی را در دموکراسی های امروزین نشان دهد. آگامبن معتقد است که وضعیت استثنایی ارتباطی پنهان اما بنیادین بین قانون و نبود قانون برقرار می سازد؛ فاصله و فضایی خالی که سازنده سامانه حقوقی و قانونی ست. به همین دلیل حکومت های فعلی و حتی دموکراسی های غربی، امروزه بتدریج از حکومت از طریق قانون به اعمال حکومت از طریق مدیریت نبود قانون می پردازند.

از این رو با رشد روزافزون حکومت های مبتنی بر اعمال مدیریت روبه رو هستیم. بر این اساس، گفتمانی مبنی بر سیاست امنیت در سطح جهانی در حال شکل گیری ست. این را نخستین بار فوکو در سال ۱۹۶۸ با سخنرانی خود در کلژدو فرانس مطرح کرد. فوکو نشان داد که چگونه امنیت در قرن هجدهم به عنوان پارادایم دولت مطرح می شود. به نظر آگامبن، امروزه حکومت داری از طریق مدیریت نبود قانون با گفتمان امنیت گره خورده است. به همین دلیل اندیشمندانی چون تورگو، کوانسی و دیگر فیزیوکرات ها امنیت را نه در جلوگیری از وقوع فجایع، بلکه آن را به معنای مجاز شمردن وقوع آن و آنگاه توانایی در هدایت آن به سمت و سویی مفید تعریف کرده اند. به همین خاطر، آگامبن معتقد است که حکومت ها، امروزه به بهانه حفظ امنیت، به اعمال قدرت از طریق مدیریت نبود قانون می پردازند. مثال بارز آن را می توان جنگ علیه تروریسم دولت بوش ذکر کرد. در نتیجه این وضعیت (استثنایی) که کم کم شکل هنجارمند به خود می گیرد، روز به روز از حکومت از طریق اعمال قانون دور می افتیم. در واقع این، وضعیتی اضطراری ست که به سردرگمی های خون بار سیاره ای قوت بخشیده و این واقعیت پنهان را – به زعم اسلاوی ژیژک عرضه می کند که: در نهایت، همه ما Homo sacer (انسان مقدس) هستیم .

 

 

منبع: http://www.zendagi.com/new_page_1982.htm

  > > > >

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *